به عبارت دیگران
مقاومت و فرش ایرانی
گردآورنده، تقی دژاکام: فرش، مظهر صبوری ما است؛ صبوری ملتی که هرگز تسلیم نمیشود و هرگز به بد، رضا نمیدهد. فرش، فقط زیبایی نیست، فلسفه مقاومت خاموش و چندهزار ساله یک ملت است - همراه با زمزمهای ملایم، که خاموشی را تعریف میکند.
نادر ابراهیمی/ یک عاشقانه آرام
انتشارات روزبهان - صفحه ۱۶۱
***
خاطره تلخ صنعتگر ایرانی از قبل و بعد صدارت امیرکبیر
سالها پس از سقوط امیرکبیر جمعی در باغ چهلستون اصفهان نشسته بودند، سائلی آمد و پس از آنکه از هر یک چیزی گرفت اجازه خواست که سرگذشت خود را نقل کند.
پس از کسب اجازه، چنین گفت: چندین سال قبل، فرماندار اصفهان جمعی از استادان دواتگر را احضار کرد و گفت: بهترین استاد را از میان خودتان انتخاب کنید. تمام استادان بالاتفاق من را انتخاب کردند. فرماندار به من گفت: امیرکبیر شما را از تهران خواسته؛ مخارج سفر مرا داد و من با عجله خود را به تهران رساندم و به حضور امیرکبیر رفتم. امیر، سماوری را که تازه از خارج آورده بودند به من نشان داد و پرسید: میتوانی چنین سماوری بسازی؟
پس از اندکی فکر جواب دادم: آری!
گفت: این سماور را بردار ببر و از روی آن سماوری بساز و بیاور.
رفتم مثل همان سماور را در یکی از دکانهای سماورسازی که معرفی کرده بود، ساختم و به خدمت امیرکبیر آوردم. کار من را پسندید و سوال کرد: این سماور چند از کار درآمده است؟
جواب دادم: روی هم رفته 15 ریال.
امیر با قیافهای خوشحال و متبسم، به منشی خود دستور داد که امتیاز انحصاری ساختن آن نوع سماور را به مدت ۱۶ سال به نام من صادر کند و قیمت هر سماور را 25 ریال معلوم کرد و به من فرمود: برگرد به اصفهان؛ به حاکم اصفهان دستور میدهم وسایل کار شما را فراهم کند. به محض اینکه به اصفهان رسیدم حاکم شهر مرا خواست و گفت: برو کارگاهت را مرتب کن، هر چه مخارج آن بشود از خزانه دولت به تو میدهم. من رفتم و کارگاه را کاملا مرتب کردم و تمام مخارج آن 200 تومان شد. بدبختانه هنوز کاملا مشغول نشده بودم که یک نفر فراش حکومتی مثل اجل معلق حاضر شد و من را مانند دزدان نزد حاکم برد؛ حاکم با ارعاب و تهدید به من گفت: امیرکبیر را در تهران گرفتهاند و آن پول را که به تو دادهاند مال دولت است؛ آن را پس بده. آن پول را من خرج کارگاه کرده بودم، مجبور شدم تمام اسباب زندگیم را فروختم و بالاخره 30 تومان کسر آوردم و نتوانستم تهیه کنم، به خاطر همان 30 تومان مرا به بازار آوردند و در انظار مردم، آنقدر چوب زدند تا بدنم ناقص شد و بینایی چشم خود را تقریبا از دست دادم و بکلی از کار عاجز شدم.
زهرا صیامی/ چرا صنعتی نشدیم؟
چاپ دوم، تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، ۱۳۹۰
صفحات ۸۸ و ۸۹
به نقل از: عباس اقبال آشتیانی، زندگینامه میرزاتقیخان امیرکبیر، انتشارات نگاه، صفحه ۹۷
***
یک معنای پنهان موزه!
یکی از نظرگیرترین چیزهایی که بلافاصله پس از ورود دانشجویان مسلمان به غرب توجه ایشان را جلب میکند وجود موزههای عظیمی است که اشیای هنری در آنها نگاهداری میشود و هر کدام در حد خود بسیار دیدنی است. در زمانهای که آن همه مواریث بشری در حال انهدام است، بیشک موزهها ارزشمندند اما وجود این موزهها در عین حال به معنای آن است که آنچه در آنها نگاهداری میشود از بقیه جامعه و زندگی روزمره آدمیان جدا شده است و هنر، دیگر جزو زندگی روزمره این مردم نیست. جوامع سنتیای که آن همه اشیای زیبای هنری را، که امروزه در موزهها گرد آمده، تولید میکردند خودشان موزه نداشتند، زیرا هنر هیچگاه از زندگی روزمرهشان جدا نشده بود. هنر همانا زندگی بود و زندگی همانا هنر و به قول «آناندا کوماراسوامی» که از بزرگترین صاحبنظران در زمینه هنر شرقی است، هنرمند در جوامع سنتی انسان خاصی نبود، بلکه هر یک از اعضای این جوامع به نوع خاصی هنرمند بودند. در واقع، مهمترین تمایز میان نقش هنر در جامعه جدید غرب و نقشی که هنر در جامعه سنتی اسلامی و یا، از این نقطهنظر خاص، در هر جامعه سنتی دیگری داشته، همانا جدایی میان هنر و زندگی یا میان خلق کردن و زیستن در جامعه نخست و وحدت این ۲ در جامعه دیگر است.
سیدحسین نصر/ جوان مسلمان و جهان متجدد
انتشارات طرح نو
صفحات ۳۱۷ و ۳۱۸
***
انتظار ویژگی انسان
گفت: «پدر! خیلی وقتها میبینم به دره نگاه میکنید، انگار منتظر رسیدن کسی هستید». جواب داد: «منتظر ماندن از خصوصیات بشر است. آدم درستکار، با اعتماد منتظر میماند و نادرست، با ترس».
ایتالو کالوینو/ ویکنت دونیمشده
پرویز شهدی- (چاپ ششم، نشر چشمه، ۱۳۸۹)
صفحه ۹۴