16/خرداد/1404
|
10:57
۲۲:۴۹
۱۴۰۴/۰۳/۰۹
آنچه نرخ رشد را زمین‌گیر کرده، نه صرفاً اقتصاد، که ترس نهادینه‌شده از «مسؤولیت» و گسست از معنای تاریخی «خانواده» است

جمعیت کم، جامعه لاغر

مهرداد احمدی: در 2 دهه گذشته ایران با روندی نگران‌کننده در کاهش نرخ زاد و ولد و پیری جمعیت مواجه بوده است. بر اساس داده‌های رسمی، نرخ باروری کل کشور که در سال ۱۳۹۶ حدود 2.07 فرزند به ازای هر زن بود، در سال ۱۳۹۸ به 1.8 فرزند کاهش یافته است. این کاهش در حالی رخ داده که نرخ باروری جایگزینی برای حفظ جمعیت در سطح پایدار، 2.1 فرزند به ازای هر زن است. تعداد ولادت‌های ثبت‌شده نیز از سال ۱۳۹۵ تا ۱۳۹۸ روند نزولی داشته و در سال ۱۳۹۸ به یک میلیون و ۱۹۶ هزار و ۱۳۵ ولادت کاهش یافته است. این در حالی است که در سال ۱۳۹۵، تعداد ولادت‌ها یک میلیون و ۵۲۸ هزار و ۵۳ تولد بوده است. بررسی‌های آماری نشان می‌دهد در ۱۹ استان کشور میزان زاد و ولد زیر سطح جانشینی قرار دارد. برای مثال، در استان تهران میزان باروری کل 1.4 درصد است که کمتر از سایر استان‌هاست. در مقابل، استان‌هایی مانند سیستان‌وبلوچستان، خراسان جنوبی و کهگیلویه و بویراحمد دارای بیشترین میزان زاد و ولد هستند. مساله مهم آن، این است که پس از سال ۹۸ این آمار‌ها همچنان در حال پیشروی هستند. در سال‌های اخیر اگرچه اندکی از سرعت رشد آنها تحت تاثیر اجرای برخی سیاست‌ها کاسته شد اما روند همچنان متوقف نشده است. مراکز آماری از جمله سازمان ثبت احوال اعلام کرد در چند استان میزان مرگ ‌و تولد در حال رسیدن به نقطه بحرانی است و این روند باید همه را عمیقاً نگران کند.
 از منظر فرهنگی، تغییر سبک زندگی ایرانی -اسلامی و تأثیرپذیری از سبک زندگی غربی یکی از دلایل کاهش نرخ زاد و ولد است. برخی خانواده‌ها فرزند را مخل آسایش و رفاه خود می‌بینند. شعار «فرزند کمتر، زندگی بهتر» نیز تا حدود زیادی ریشه در همین تفکر دارد و می‌توان گفت این شعار می‌تواند فرمولی برای نابودی یک جامعه باشد. همچنین تغییر در منش مردم در دوران سازندگی و گسترش شهرنشینی باعث شد مردم دیگر تاب زندگی در شهرهای کوچک یا روستاها را نداشته باشند. شهرنشینی به سبب فرهنگ ماشینی‌ای که دارد، هزینه‌های مضاعف و غیرضروری را به خانواده تحمیل می‌کند، به گونه‌ای که طبق گزارش‌ها، میزان هزینه ناخالص سالانه خانوارهای شهری در سال ۸۱ حدود 4 میلیون و ۲۰۰ هزار تومان بود که در سال ۹۱ از رشد چهار برابری برخوردار شد و به حدود ۲۱ میلیون و ۶۰۰ هزار تومان رسید.
اگر سیاست‌گذار ایرانی امروز از خود بپرسد چرا خانواده کم‌جمعیت در ایران به یک «ارزش» بدل شده، نباید نخستین پاسخ خود را در حوزه معیشت، بحران مسکن یا حتی اشتغال جست‌وجو کند، بلکه باید نخست در فرهنگ، در تخیل اجتماعی، در تحولات معنای «زندگی خوب» در ذهن ایرانیان و در ارزش‌گذاری‌های جدیدی که آرام‌آرام در تاروپود فرهنگ ایرانی رسوخ کرده‌، تعمق کند. خانواده کم‌جمعیت نه ‌فقط یک انتخاب اقتصادی، بلکه نوعی آرمان فرهنگی شده است؛ یک سبک زیست مدرن، یک فرم زندگی مطلوب در زیست ‌جهان جدید شهری و از آن مهم‌تر، پاسخی به اضطراب روزافزون ناشی از آینده‌ای نامطمئن.
برای فهم این تحول، باید به دهه‌های پایانی قرن گذشته برگردیم؛ به زمانی که ایران در تلاش بود از یک جامعه سنتی مبتنی بر خانواده گسترده، به جامعه‌ای مدرن با الگوی خانواده هسته‌ای و در نهایت فردگرا گذار کند. در این روند، سیاست‌های جمعیتی جمهوری اسلامی در دهه ۱۳۷۰، که در واکنش به بحران‌های اقتصادی و انفجار جمعیتی دهه ۶۰ طراحی شده بود، نقش کلیدی داشت. شعار معروف «فرزند کمتر، زندگی بهتر» نه فقط یک دستورالعمل بهداشتی – اقتصادی، بلکه یک پیام فرهنگی بود که به ژرف‌ترین لایه‌های زیست مردم نفوذ کرد. این پیام به‌ طور تلویحی، فرزند بیشتر را معادل فقر، ازدحام، زحمت و محرومیت نشان می‌داد و خانواده کم‌فرزند را به ‌عنوان الگوی زندگی مدرن، عقلانی و رفاه‌محور معرفی می‌کرد. از سوی دیگر، پدیده شهرنشینی و رشد طبقه متوسط شهری، همزمان با گسترش آموزش عالی، اشتغال زنان و افزایش سن ازدواج، ساختار خانواده ایرانی را دگرگون کرد. در شهرهای بزرگ، خانواده دیگر نه‌تنها یک نهاد تولیدی - اقتصادی نیست، بلکه اغلب به نهادی مصرف‌محور، هیجانی و انعطاف‌پذیر بدل شده است. در چنین وضعیتی، داشتن بیش از یک یا 2 فرزند نه ‌فقط از نظر اقتصادی دشوار است، بلکه با تصور رایج از «کیفیت زندگی» تعارض دارد. این همان نقطه‌ای است که می‌توان از آن به ‌عنوان تغییر در نظام ارزش‌گذاری فرهنگی یاد کرد: جایی که «کیفیت» جایگزین «کمیت» می‌شود، نه فقط در مصرف کالا، بلکه در تربیت فرزند. در این میان، رسانه‌ها – اعم از رسانه ملی و رسانه‌های مجازی و پلتفرم‌های شبکه‌ای – سهمی مهم در تکوین این تخیل فرهنگی ایفا کرده‌اند. الگوهای بازنمایی‌شده در سریال‌ها، تبلیغات و برنامه‌های سبک زندگی، غالباً خانواده‌ای شاد، سالم و موفق را با یک یا 2 فرزند – ترجیحاً دختر و پسر – تصویر می‌کنند که در خانه‌ای مدرن، با دکوراسیون به‌ روز، تعطیلات خارجی، کلاس‌های مختلف فرزندان و والدینی تحصیلکرده و باحوصله زندگی می‌کنند. این تصویر هر چند اغراق‌آمیز است اما تدریجاً به یک آرمان تبدیل شده است و خانواده‌ها خود را با آن می‌سنجند. نتیجه آنکه، فرزند بیشتر اغلب با «عدم کنترل»، «بی‌نظمی»، «فقر فرهنگی» یا «عقب‌ماندگی» تداعی می‌شود، در حالی‌ که خانواده کوچک معادل «مدیریت»، «پیشرفت» و «مدرنیته» است. بنابراین، مساله جمعیت در ایران بیش از آنکه به سیاست‌های تشویقی یا دستوری نیاز داشته باشد، به بازسازی نظام فکری جامعه درباره خانواده نیازمند است. این بازسازی تنها از رهگذر اصلاح گفتمان‌های فرهنگی ممکن است نه از مسیر تصویب قانون و توزیع تسهیلات. گفتمان فرهنگی یعنی آن مجموعه از تصورات، ارزش‌ها، نشانه‌ها و معناهایی که حول مفاهیمی مانند فرزند، والدگری، خوشبختی، رفاه و موفقیت شکل گرفته و ذهن انسان ایرانی را اشباع کرده‌اند.
یکی از مشکلات اساسی سیاست‌گذاری در حوزه جمعیت آن است که تقلیل‌گرایانه با موضوع برخورد می‌کند: کاهش جمعیت به‌مثابه یک مشکل عددی، یک بحران کمی دیده می‌شود که باید آن را با افزایش نرخ زاد و ولد از طریق مشوق‌های اقتصادی جبران کرد. اما حقیقت آن است که جمعیت، مفهومی عمیقاً فرهنگی است. جمعیت یعنی نسبت ذهنی و عاطفی مردم با آینده. مردم زمانی فرزند می‌آورند که به آینده امیدوار باشند، که تصور کنند می‌توانند میراثی به نسل بعد بسپارند، که حس کنند جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنند، محل امنی برای بالندگی فرزندان‌شان است و این تصور، به‌ هیچ‌ روی با یارانه ماهیانه و وام ازدواج ترمیم نمی‌شود.
از این منظر، ریشه بحران جمعیت را باید در بحران معنا جست‌وجو کرد. در دورانی که بسیاری از خانواده‌ها زندگی را به‌مثابه «پروژه‌ای فردی» تعریف می‌کنند و موفقیت شخصی را بر هر گونه فداکاری جمعی ترجیح می‌دهند، فرزندآوری بیش از آنکه نوعی مشارکت در آینده باشد، به ‌منزله یک بار اضافی تلقی می‌شود. فرهنگ سرمایه‌داری متأخر، که در مصرف‌گرایی، خودشیفتگی و فردگرایی افراطی متجلی است، آرام‌آرام ارزش‌های سنتی حول خانواده را تخریب کرده است. در این فرهنگ، کودک تا آنجا پذیرفتنی است که بخشی از پروژه شخصی «خودتکامل‌بخشی» والدین باشد؛ یعنی در حد یک «گزینه» که با لذت، رفاه و زیبایی‌شناسی زندگی فردی سازگار باشد، در غیر این صورت کودک مزاحم است، محدودکننده است، عامل سقوط از رتبه‌های شغلی یا مانع مهاجرت و پیشرفت است.
افزون بر این، گفتمان عمومی در ایران در 2 دهه گذشته پر شده از ترس و اضطراب: بحران‌های اقتصادی، آلودگی محیط زیست، نابرابری‌های فزاینده، تنش‌های منطقه‌ای و نزول اخلاق عمومی. در چنین فضایی، بسیاری از جوانان احساس می‌کنند که آینده نه‌ فقط مبهم، بلکه تهدیدآمیز است. آنان از خود می‌پرسند: «آیا اصلاً مسؤولانه است که در این شرایط بچه‌دار شویم؟» این پرسش، اگرچه ظاهر اخلاقی دارد اما درواقع ریشه در اضطراب وجودی نسل جوان دارد؛ نسلی که زیر بار انتظارات والدین، فشارهای اقتصادی و تحولات سریع اجتماعی، دچار نوعی «خودبیگانگی» شده است.
در برابر این وضعیت، سیاست‌گذار باید از درک کمّی بحران عبور کند و وارد ساحت گفتمان‌سازی فرهنگی شود. او باید بپرسد: چگونه می‌توان خانواده را دوباره به‌مثابه یک نهاد معناپرداز بازآفرینی کرد؟ چگونه می‌توان به فرزندآوری معنای دوباره داد، نه به ‌عنوان یک وظیفه شرعی یا ملی صرف، بلکه به‌مثابه نوعی تجربه عمیق انسانی، یک مشارکت در ساختن آینده، یک کنش عاشقانه و مسؤولانه؟
پاسخ به این پرسش مستلزم تغییر گفتمان حاکم بر رسانه‌ها، آموزش‌و‌پرورش، نظام تربیتی و حتی فضای مجازی است. برای مثال، لازم است الگوهای فرهنگی جدیدی معرفی شوند که در آن خانواده‌های پرجمعیت، با نشاط، منظم و موفق به تصویر کشیده شوند، بدون آنکه دچار کلیشه‌سازی شعاری شوند. همچنین باید بر زیبایی‌شناسی رابطه والد - فرزند تأکید شود؛ یعنی نشان دادن وجوه انسانی، لطیف و شکوهمند فرزندپروری در قالب روایت‌ها، فیلم‌ها، خاطرات و داستان‌های واقعی.
در همین راستا، نهادهای دینی نیز می‌توانند نقشی حیاتی ایفا کنند؛ البته نه از موضع دستور، بلکه از منظر معنا. بازخوانی سنت‌های اسلامی درباره خانواده، جایگاه فرزند و مسؤولیت اجتماعی والدین، می‌تواند با زبانی عمیق و معاصر، تصویری غنی و معنوی از فرزندآوری ارائه دهد. در اسلام، فرزند نه‌تنها نعمت، بلکه واسطه‌ای برای تداوم رحمت، آموزش اخلاق و تربیت روح است. چنین نگرشی می‌تواند پاسخی باشد به تهی‌شدگی معنوی جهان متأخر.
در نهایت باید به یک اصل کلیدی در سیاست‌گذاری توجه کرد: هر سیاستی که بدون تغییر در بنیان‌های فکری و فرهنگی جامعه اعمال شود، یا شکست می‌خورد یا به تحمیل بدل می‌شود. اگر مردم احساس کنند که «باید» بچه‌دار شوند، بدون آنکه چرایی این امر را درک کنند، یا به سیاست بی‌اعتنا می‌مانند یا آن را به ریشخند می‌گیرند اما اگر این احساس در آنها پدید آید که «می‌خواهند» فرزند بیاورند، چون خانواده را با معنا، فرزند را با عشق و آینده را با امید می‌نگرند، آنگاه جمعیت نه یک دغدغه دولتی، بلکه یک انتخاب اجتماعی خواهد بود. به این ‌ترتیب، سیاست‌گذار اگر می‌خواهد از بحران جمعیت عبور کند، باید از مسیر معنا عبور کند؛ از مسیر بازسازی فرهنگی و از دل گفت‌وگو با مردم، نه از پشت درهای بسته. مساله جمعیت، در نهایت، مساله‌ای فرهنگی است و تنها فرهنگی متعالی می‌تواند آن را پاسخ گوید. 

ارسال نظر