فلسطین، حقیقت امت واحده
مهرداد احمدی: فلسطین در اندیشه امام خمینی نه صرفاً بهمثابه یک مسأله جغرافیایی - سیاسی، بلکه بهمثابه گرهگاه بنیادین هویت مسلمین در دوران پسااستعمار مطرح است. آنچه در نگاه نخست ممکن است به عنوان همدلی مذهبی با مردم مظلوم فلسطین به چشم آید، در ساحت عمیقتری از اندیشه سیاسی امام، به پروژهای مفهومی و تمدنی برای احیای وجدان تاریخی امت اسلامی بدل میشود. در این ساحت، فلسطین نه فقط جبههای از مقاومت علیه اشغال و تبعیض نژادی، بلکه بستر بیدارباش سیاسی برای مسلمانان جهان در مواجهه با میراث استعمار، فروپاشی هویت و گسست از خویشتن خویش به شمار میرود. از این منظر، امام خمینی مسأله فلسطین را فراتر از مسالهای ملی یا قومی مینگریست و آن را تبلور و تجسد یک پرسش بزرگ در بطن تاریخ اسلام و جهان اسلام تلقی میکرد: چگونه میتوان در برابر نظام جهانیای که امت اسلام را به حاشیه رانده و هویت دینی - سیاسی آن را درهم شکسته ایستاد؟ و این ایستادگی، چه نوع آگاهی، چه نوع سازماندهی و چه نوع سوژگیای را طلب میکند؟
فلسطین در منظر امام، نماد عینی شکاف بین آنچه هست و آنچه باید باشد، بین امت محذوف و اراده بازگشت به خویشتن است. از دل چنین نگاهی است که ایشان همواره بر «اتحاد مسلمین» به مثابه پاسخ سیاسی و معرفتی به مساله فلسطین تأکید میورزید. این اتحاد، اتحاد از سر مصلحت سیاسی یا همراهی تاکتیکی نبود، بلکه بنیانی فلسفی و سوبژکتیو داشت. حضرت امام باور داشتند بازسازی «امت» تنها در صورتی ممکن است که خاستگاههای استعمار، سکولاریزاسیون اجباری، مرزهای مصنوعی و انقطاع از هویت الهی - تاریخی مسلمانان به واسطه یک وجدان مشترک مورد پرسش قرار گیرد. فلسطین در این زمینه، نه یک قربانی صرف، بلکه سوژهای است که با درد خود، امت را از خواب تاریخ تحقیرشده بیدار میکند. بر این اساس، مساله فلسطین واجد بار هستیشناختی -سیاسی برای جهان اسلام است: این مساله، نحوه بودن مسلمان در جهان مدرن سلطهزده را به چالش میکشد و از او میطلبد نسبت خود را با قدرت، غرب، دولت و ملت بازتعریف کند.
در چارچوب فلسفه سیاسی پسااستعمار، آنچه امام خمینی در باب فلسطین بیان میکرد، بسیار فراتر از یک سخنرانی حماسی یا یک موضعگیری شعاری بود، بلکه ایشان بنیانهای معرفتی سلطه را هدف گرفته بود. در سنتهای پسااستعمار، متفکرانی چون فرانتس فانون، ادوارد سعید و گیاتری اسپیواک، بر این باورند استعمار صرفاً اشغال خاک نیست، بلکه اشغال فکر، تخیل و نحوه درک سوژه مستعمره از خویش است. در این معنا، امام نیز با تأکید بر «قدس» به مثابه مرکز اتحاد امت، تلاشی فلسفی – سیاسی را برای از نو معنا دادن به جغرافیای مقاومت و احیای خیال سیاسی مسلمانان در برابر امپریالیسم غربی پی گرفت. نگاه ایشان به فلسطین، نقدی بر مناسبات معرفتی سلطه بود که از دل نظامهای جهانی تولید دانش، رسانه و قدرت برآمده و هویت مسلمان را به سوژهای منفعل، مطیع و سرکوبشده بدل کرده بود. بدینسان، امام با تمرکز بر فلسطین، در واقع خواهان بازیابی زبان رهاییبخش مسلمانان بود؛ زبانی که در هیاهوی ناسیونالیسمهای وابسته، حکومتهای دستنشانده و نهادهای دینی بریده از مردم، گم شده بود.
اتحاد مسلمانان، همانگونه که امام میاندیشید، پاسخی به فروپاشیهای هویتی و بحرانهای تاریخی دوران پس از استعمار بود. ایشان بهدرستی میدانست سیاستهای استعماری از طریق برجستهسازی تفاوتهای قومی، نژادی، مذهبی و جغرافیایی در جهان اسلام، امر سیاسی را از امر الهی جدا و امت را به مجموعهای از دولتهای ملی منزوی و رقیب بدل کرده است. وحدت از منظر امام، تلاشی برای بازسازی امر سیاسی در نسبت با امر الهی بود. در این نگاه، وحدت نه به معنای حذف تفاوتها، بلکه به معنای آگاهی به سرنوشت مشترک و جهتگیری بهسوی «آزادی» در معنای وجودی آن بود. فلسطین، در مقام مرکز این آگاهی، نوعی میدان نبرد برای بازتعریف قدرت و عدالت بر مبنای قرائت اسلام - پسااستعمار فراهم میآورد. بنابراین امام خمینی با موضعگیری رادیکال علیه اسرائیل، آمریکا و سازشکاران منطقهای، در پی احیای سوژگی مسلمان به مثابه فاعل تاریخی مقاومت بود، نه صرفاً کنشگری سیاسی در چارچوب نهادهای بینالمللی.
از منظر پسااستعماری، یکی از ویژگیهای استعمار مدرن، بازتعریف مفاهیم بنیادین چون صلح، جنگ، تروریسم، مشروعیت و مقاومت در راستای منافع هژمون جهانی است. امام با پیوند دادن هویت اسلامی به مقاومت فلسطین، این مفاهیم را بازخوانی کرد. از نظر معظمله، صلحی که در آن اسرائیل به رسمیت شناخته شود، صلحی باطل و مبتنی بر تسلیم است؛ مقاومت، نه صرفاً دفاع، بلکه کنشی اخلاقی و هستیشناختی در برابر دروغ نظم جهانی است؛ تروریست، نه آن کس که با سلاح میجنگد، بلکه آن کس است که با سلب حیثیت انسانی، حق زیستن را از ملتی سلب میکند. چنین بازتعریفی، جایگاه فلسطین را از یک منازعه سیاسی محدود به نزاعی هستیشناسانه و معرفتمحور ارتقا میدهد. فلسطین در این نگاه، به مثابه آیینهای عمل میکند که در آن، تمام زخمهای تاریخ معاصر اسلام، از استعمار و سکولاریسم اجباری تا استحاله نخبگان و غفلت تودهها، بازتاب مییابد. بنابراین در فلسفه سیاسی امام، مساله فلسطین در مرکز بازاندیشی درباره امر سیاسی، امر دینی و امر اخلاقی در جهان اسلام قرار دارد.
آنچه جای تأمل دارد، این است که امام خمینی با تأکید دائم بر فلسطین، پروژهای را پیریزی کرد که با «اسلام سیاسی» در معنای کلیشهای و تقلیلگرای آن تفاوت دارد. ایشان نه صرفاً خواهان حکومت اسلامی در یک کشور خاص، بلکه داعیهدار شکل دادن به بلوک تمدنی مقاومتی بود که هویت خود را نه از مرزهای استعمار، بلکه از رسالت تاریخی خویش اخذ کند. به همین جهت، قدس برای امام خمینی نه یک نقطه جغرافیایی، بلکه یک مکان سیاسی - تاریخی بود که حافظه جمعی مسلمانان در آن تجلی مییافت. هر حرکت به سوی قدس، حرکتی به سوی خودآگاهی سیاسی و معنوی امت تلقی میشد. در این معنا، حضرت امام، قدس را «قبله مقاومت» میدانست، چرا که هم از لحاظ تاریخی محل اسارت و تحقیر امت بود و هم از لحاظ آیندهنگری، محل رهایی و بازسازی امر سیاسی در جهان اسلام. بنابراین معظمله با درک درست مساله فلسطین، نهتنها از تفرقهافکنیهای قومی-مذهبی عبور کرد، بلکه بنیانی معنوی برای همگرایی جوامع اسلامی در دل بحرانهای جهانی بنیان نهاد.
افزون بر این، موضع امام درباره فلسطین، نقدی ضمنی بر نظم بینالمللی لیبرال بود که ادعای جهانشمولی حقوق بشر و صلح را دارد اما در عمل، در برابر جنایات سازمانیافته علیه فلسطینیان سکوت یا حتی آن را توجیه میکند. در این زمینه، نگاه امام به فلسطین همزمان یک نگاه اخلاقی، الهی و ژئوپلیتیک بود. ایشان با افشای سکوت نهادهای بینالمللی، زبان رسواکننده سلطه را بازگو میکرد و نشان میداد چگونه حقوق بشر به ابزار تحکیم نابرابری بدل شده است. چنین موضعگیریای، وجه پسااستعماری فلسفه سیاسی او را برجستهتر میسازد، زیرا دقیقاً همان چیزی را به پرسش میکشد که استعمار نوین بر پایه آن مشروعیت مییابد: زبان برتر اخلاقی غرب. امام در برابر این زبان، زبان دیگری را پیشنهاد میکرد که از دل تجربه رنج، اشغال، تبعید و مقاومت زاده شده بود. ایشان با اتکا به این زبان، فلسطین را نه یک قربانی، بلکه حامل پیامی جهانی و تاریخی میدانست.
اگر در فلسفه سیاسی پسااستعمار، همواره بحث بر سر بازگرداندن صدا به فرودستان و بازشناسی تاریخهای به حاشیه راندهشده است، حضرت امام خمینی در عمل کوشید صدای فلسطین را به قلب تپنده مقاومت اسلامی بدل کند. ایشان با ابتکار روز قدس، نهتنها از ملتها خواست با فلسطین اعلام همبستگی کنند، بلکه خواست آنها به یاد آورند فقدان فلسطین، فقدان خود آنهاست. روز قدس، در منطق امام، روز بازگشت امر سیاسی به امر مردمی بود؛ روزی که در آن سوژگی مسلمانان از ورای دولتها، معاهدات و پروتکلهای تحقیرکننده سر برمیآورد. این اقدام، بر خلاف ظاهر سادهاش، حامل پیام فلسفی - سیاسی عمیقی بود: اینکه اگر امت اسلام نتواند حول یک درد مشترک چون فلسطین متحد شود، نه فقط شکست خورده، بلکه فراموش کرده کیست، از کجا آمده و به کجا باید برود.
در نهایت، باید تأکید کرد در فلسفه سیاسی امام خمینی، مسأله فلسطین همچون آیینهای است که تاریخ، حال و آینده جهان اسلام را در خود منعکس میکند. معظمله با رهایی این مساله از حصر ناسیونالیسم عربی، از بند دیپلماسیهای فرساینده و از چارچوب دولتهای بیهویت، آن را به تراز تمدنی ارتقا داد. از این منظر، هرگونه مماشات با رژیم صهیونیستی، نه یک خطای سیاسی، بلکه انکار خود تاریخی مسلمانان است. فلسطین، در نگاه امام، یادآور درد مشترک و امید مشترک است و تنها با بازگشت به این درد و این امید است که امت اسلام میتواند بار دیگر خود را در جهان بازیابد. این بازیابی، نه یک رؤیای رمانتیک، بلکه ضرورتی پسااستعماری است؛ ضرورتی که در آن، مسلمانان باید از نقش رعیتهای سیاسی جهان لیبرال بیرون آمده و به کنشگران تاریخ خود بدل شوند. راه قدس، در این معنا، راه بازگشت به خویشتن است؛ خویشتنی که تنها از طریق فهم عمیق رنج فلسطین و پذیرش مسؤولیت تاریخی در قبال آن به دست میآید.