ربایش سازمانیافته حقیقت
امیرعلی صفایی: در سپیدهدم قرن بیستویکم، نبردی ظریفتر اما ویرانگرتر از جنگهای مرسوم در حال قربانی گرفتن است: جنگ بر سر تعریف واقعیت. رسانههای نوین با قدرت بیسابقهای که در ساختن ادراک جمعی دارند، به میدانداران اصلی این عرصه تبدیل شدهاند. این نوشته به واکاوی فرآیند خطرناک «ربایش سازمانیافته حقیقت» میپردازد؛ پدیدهای که در آن تراژدیهای انسانی به سلاحی برای تخریب انسجام ملی تبدیل میشود. پرونده غمانگیز الهه حسیننژاد، نمونهای گویا از این نبرد نمادین است که چگونه یک فاجعه فردی در کارخانه تحریف رسانهای، به بمبی علیه اعتماد اجتماعی بدل میشود.
* فلسفه تحریف؛ از ابرواقعیت تا مرگ حقیقت
ژان بودریار، فیلسوف پساساختارگرا، با مفهوم انقلابی «ابرواقعیت» (Hyper Reality) چارچوبی نظری برای فهم جهان رسانهای امروز فراهم کرد. از منظر وی، رسانهها دیگر آیینه سادهای در برابر واقعیت نیستند، بلکه با تولید انبوهی از نشانههای خودارجاع، جهانی موازی خلق میکنند که گاه از واقعیت ملموس پیشی گرفته و جایگزین آن میشود. این ابرواقعیت 3 ویژگی بنیادین دارد: نخست، انفجار نشانهها که مخاطب را در سیلابی از اطلاعات متناقض غرق و قدرت تمییز واقعیت از جعل را از او سلب میکند، دوم، مرگ رخداد که در آن روایت رسانهای جای تجربه زیسته را میگیرد؛ به گونهای که مخاطب نه با اصل رویداد که با بازنمایی دستکاریشده آن مواجه است و سوم، هیجانزدایی تقدیسگرا که تراژدی انسانی را به کالایی مصرفی تقلیل میدهد که تنها ارزش آن، تولید لایک و اشتراکگذاری است.
جان تامپسون، جامعهشناس برجسته رسانه، این قدرت را «هژمونی تعریف مرزهای واقعیت» میخواند. به زعم وی، رسانهها نهتنها رویدادها را پوشش میدهند، بلکه دامنه آنچه را «واقعی» قلمداد میشود تعیین میکنند. این همان نقطه آسیبپذیری است که شبکههای معاند با طراحی پیچیده، آن را به سلاحی برای جنگ نرم هستیشناختی تبدیل میکنند. هدف نهایی این عملیات ظریف آن است که اگر بتوانی واقعیت یک ملت را بدزدی، هویت آن را دزدیدهای. این فرآیند در موردی مانند پرونده الهه حسیننژاد به وضوح قابل ردیابی است؛ جایی که یک تراژدی انسانی به ماده خام بازسازی واقعیتی سیاسی تبدیل میشود.
* آناتومی یک جنایت نمادین
تراژدی قتل الهه حسیننژاد به خودی خود فاجعهای انسانی بود که باید در مسیر قضایی پیگیری شود اما رسانههای معاند کوشیدند با عملیاتی نظاممند، این سوگ شخصی را به سناریوی نمایشی علیه حاکمیت ملی تبدیل کنند. این عملیات در 5 گام پیوسته طراحی و اجرا شد.
گام نخست: فردیتزدایی قربانی آغاز شد. الهه حسیننژاد از یک انسان با رنجی اصیل، به «نماد انتزاعی» تقلیل داده شد. رسانه با حذف عمدی پیشینه خانوادگی، شخصیت فردی و زمینه اجتماعی واقعی ماجرا، او را به پیکره بیجان پرچمی سیاسی مبدل کرد. این دقیقاً مصداق آن چیزی است که امانوئل لویناس، فیلسوف اخلاق، «قتل دیگرانگی» میخواند؛ نابودی صورت انسانی دیگری پیش از نفی جسم او.
گام دوم: زمینهزدایی نظاممند جنایت شکل گرفت. همه عوامل شخصی، خانوادگی و روانشناختی قتل در سایه قرار گرفت تا روایتی تکعلتی ارائه شود: «دست پنهان». این تحریف مصداق عینی نظریه «علّیت ساختگی» در رسانه است که پروفسور نوآم چامسکی بر آن تأکید دارد؛ جایی که پیوندهای علی پیچیده به رابطهای سادهانگارانه تقلیل مییابد.
گام سوم: اسطورهسازی تقدیسگرا به اجرا درآمد و بت رسانهای ساخته شد. این فرآیند دقیقاً مطابق الگوی «ساخت قهرمانان نمایشی» در نظریه «جامعه نمایش» گی دوبور است: تبدیل انسان زنده به تصویری بیجان که صرفاً برای پیشبرد اهداف ایدئولوژیک به کار میرود.
گام چهارم: کلیسازی کاذب آغاز شد. یک جنایت فردی به نشانهای از «سیستم قتل سازمانیافته» تعمیم داده شد. این مغالطه منطقی، نمونه کلاسیک «تعمیم ناروا» در گفتمانسازی رسانههای معاند است که هدف نهایی آن تخریب اعتماد عمومی به نهادهای قضایی و ایجاد حس ناامنی سیستماتیک است.
گام پنجم: گفتمانسازی انشقاقآفرین تکمیل شد. تلاش میشود پرونده به زور به مفاهیمی چون «زن، زندگی، آزادی» دوخته شود تا شکافهای اجتماعی را تعمیق بخشد. این همان «تروریسم نشانهای» است که اومبرتو اکو از آن به عنوان خطرناکترین سلاح عصر اطلاعات یاد میکند: خشونتی نمادین که واقعیت را میدزدد تا جامعه را از درون دچار گسست کند.
* مکانیزمهای نوین قلب حقیقت
در لایههای زیرین این تحریف سازمانیافته، 3 سازوکار پیچیده فعال میشود.
نخست، الگوریتمهای گسلساز عمل میکنند. شبکههای اجتماعی با بهرهگیری از «حلقههای بازخورد تشدیدگر» (Filter Bubbles)، جامعه را به جزایر ایدئولوژیک منزوی تقسیم میکنند. کاربر ایرانی در این پلتفرمها، نه با واقعیت جامعه خود؛ که با «سوررئالیسم الگوریتمی» مواجه است که بر اساس اهداف ژئوپلیتیک طراحان غربی تنظیم شده است. این پدیده «استعمار دیجیتال» جدیدی است که آرمان متیو از آن به عنوان بازتولید امپریالیسم در فضای مجازی یاد میکند. در پرونده الهه حسیننژاد، این الگوریتمها به صورت نظاممند روایتهای خاصی را برای گروههای هدف تقویت میکنند.
دوم، تولید صنعتی شبهرویداد به کار میافتد. بر اساس نظریه دنیل بورستین، رسانههای معاند با خلق «رویدادهای برنامهریزیشده صرفاً برای پوشش رسانهای» (PseudoEvents)، توجه عمومی را از مسائل اصیل منحرف میکنند. کمپینهای نمایشی نمونه بارز این تکنیک است؛ رویدادهایی که نه ریشه در جنبش اجتماعی اصیل دارند، نه هدفشان تحقق عدالت است، بلکه صرفاً برای تولید محتوای تحریککننده و تضعیف نهادهای حاکمیتی طراحی میشوند.
سوم، اقتصاد سیاسی هیجانی، فعال میشود. رسانههای خاص با تحریک سیستماتیک «هیجانهای سمی» (خشم، ترس و نفرت) از طریق تولید «سینمای تراژدی» (کلیپهای ویروسی با تدوین احساسی و موسیقیهای تحریککننده)، قضاوت عقلانی را مختل میکنند. این استراتژی دقیقاً منطبق بر یافتههای شوشانا زوبف در «سرمایهداری نظارتی» است: تبدیل تجربه انسانی به ماده خام برای تولید ثروت و قدرت از طریق استخراج دادههای رفتاری. در این مدل، رنج الهه حسیننژاد به کالایی در بورس توجه تبدیل میشود که ارزش آن با میزان اشتراکگذاری و تعامل سنجیده میشود.
* زخمهای نامرئی بر پیکره جامعه، پیامدهای ویرانگر تحریف
جامعهای که قربانی قلب سازمانیافته واقعیت میشود، با زوال تدریجی سرمایههای وجودی خود روبهرو خواهد شد. نخستین و عمیقترین زخم، فرسایش بیامان اعتماد اجتماعی است. هنگامی که رسانههای معاند با شگردهای نظاممند، پروندهای قضایی مانند فاجعه قتل الهه حسیننژاد را به نمایشگاهی برای تخریب نهادهای انتظامی و قضایی تبدیل میکنند، پیوندهای نامرئی اعتماد عمومی را میگسلند. شهروندی که هر روز با روایتهای متناقض از یک واقعه واحد بمباران میشود، ناخودآگاه به اصل «هیچ مرجعی قابل اعتماد نیست» باور میآورد. این همان سندرم پارانویای جمعی است که رابرت پاتنام در تحلیل فرسایش سرمایه اجتماعی به آن اشاره میکند: جامعهای که در آن حتی نهادهای قانونی زیر سؤال میروند، بتدریج به مجموعهای از اتمهای منفرد تبدیل میشود که هر یک در لاک دفاعی خود فرورفتهاند.
این گسست اعتماد، سرآغاز دومین فاجعه است؛ تکهتکه شدن هویت ملی. هنگامی که رسانههای معاند با تکنیک «دیگرسازی افراطی» (Radical Othering) تلاش میکنند هر تراژدیای را به تقابلی ساختگی میان «حاکمیت» و «مردم» تبدیل کنند، در واقع داربستهای هویت جمعی را منهدم میکنند. پرونده الهه حسیننژاد در این میدان، به ابزاری برای تبدیل تفاوتهای مشروع اجتماعی به تضادهای غیرقابل گذشت بدل میشود. جامعهای که میتواند این فاجعه را به مثابه چالشی برای تقویت نهادها و قوانین ببیند، ناگهان خود را در میانه جنگ روایتهای متعارض مییابد؛ روایتهایی که عمداً بر شکافهای جنسیتی، نسلی و طبقاتی تأکید میکنند.
سومین آسیب، ابتذال تراژدی انسانی است. شبکههای اجتماعی با تولید انبوه کلیپهای هیجانزده از قتل مرحوم حسیننژاد، مرز میان همدلی اصیل و تماشای بیمارگونه رنج را محو کردند. این پدیده که شوشانا زوبف از آن به عنوان «اقتصاد توجه مبتنی بر مصیبت» یاد میکند، رنج انسانی را به کالایی برای کسب لایک و اشتراکگذاری تبدیل میکند. در این فرآیند، مخاطب نه با انسانیت قربانی، بلکه با تصویری تحریفشده مواجه میشود که هدفی جز تحریک هیجانات منفی ندارد. نتیجه نهایی، گسترش بیحسی اخلاقی (Moral Numbing) است؛ پدیدهای که در آن مخاطبان در برابر سیلاب تراژدیهای رسانهای، توانایی واکنش عاطفی اصیل را از دست میدهند.
و سرانجام، این تحریفها به بحران معناباختگی جمعی میانجامد. هنگامی که جامعه فاقد چارچوب تفسیری مشترک برای فهم رویدادها باشد، هر حادثهای به معمایی لاینحل تبدیل میشود. پرونده الهه حسیننژاد در رسانههای معاند نه یک پرونده قضایی بلکه نمادی از «سیستم سرکوب» است که هر کس بر اساس پیشفرضهای ایدئولوژیک خود آن را تفسیر میکند. این همان آنومی رسانهای است که امیل دورکیم دربارهاش هشدار داده بود: وضعیتی که در آن جامعه فاقد هنجارهای مشترک برای تفسیر واقعیت است.
* پدافند حقیقت؛ معماری اکولوژی رسانهای مقاوم
رویارویی با این چالشهای عمیق، نیازمند معماری نظاممند اکولوژی رسانهای مقاوم است که بر 4 ستون استوار میشود.
نخستین پایه، سواد رسانهای انتقادی است که باید از سطح شعار فراتر رود. بر اساس الگوی پائولو فریره، این سواد نه آموزش منفعلانه، بلکه پرورش «نگاه سوم» است؛ نگاهی که همواره میپرسد: «چه کسی این روایت را ساخته؟»، «چه منافعی پشت آن نهفته است؟» و «چه صداهایی عامدانه حذف شدهاند؟». درباره پرونده مرحوم حسیننژاد، این سواد به شهروندان میآموزد چگونه روایتهای افراطی را از گزارشهای مستند تمییز دهند و دریابند چگونه یک تراژدی شخصی به ابزاری برای جنگ رسانهای تبدیل شده است. این آموزش باید از مدارس آغاز شود و با کارگاههای تفکر دیالکتیکی برای جوانان تداوم یابد.
دومین رکن، بازمهندسی حقوق ارتباطات جمعی در عصر دیجیتال است. قوانین فعلی پاسخگوی پیچیدگیهای جنگهای رسانهای نوین نیست. نیازمند تدوین قانون جرائم سایبری پیشگیرانه هستیم که بتواند با قلب سازمانیافته واقعیت مقابله کند. این قانون نباید محدود به مجازات باشد، بلکه باید سازوکارهایی مانند نهادهای مردمی رصد رسانهای را ایجاد کند که با مشارکت انجمنهای تخصصی روزنامهنگاری، تحریفهای سیستماتیک را رصد و افشا میکنند. همچنین ایجاد سیستم رتبهبندی اعتبار رسانهها بر اساس شفافیت منابع و روشهای گزارشگری، به مخاطبان معیاری عینی برای ارزیابی اعتبار رسانهها میدهد.
سومین محور، بازآفرینی روایت اصیل است. در مقابل روایتهای تحریفشده پرونده الهه حسیننژاد، باید روایت انسانمحور ارائه داد که 3 ویژگی کلیدی دارد: نخست آنکه از سادهسازیهای دوآلیستی (خیر / شر مطلق) پرهیز میکند، دوم فرآیند قضایی شفاف را در کانون توجه قرار میدهد و سوم به جای بهرهگیری سیاسی از تراژدی، بر کرامت انسانی قربانی تأکید میورزد. تولید مستندهای دقیق که زمینههای اجتماعی واقعه را تحلیل میکند، میتواند الگویی برای این روایتگری اصیل باشد.
چهارم و عمیقترین سطح، فلسفه مقاومت رسانهای است که ریشه در حکمت ایرانی -اسلامی دارد. همانگونه که مرحوم محمدرضا حکیمی تأکید میکند: «دفاع از حقیقت در عصر اطلاعات، جهاد اکبر این عصر است». این مقاومت 3 جبهه دارد: در سطح فردی با مسؤولیتپذیری در اشتراکگذاری محتوا، در سطح نهادی با ایجاد اتاقهای فکر رسانهای متشکل از فیلسوفان، جامعهشناسان و حقوقدانان برای تولید محتوای هوشمند و در سطح ملی با دیپلماسی رسانهای افشاگرانه که مکانیسمهای کارخانههای دروغپردازی را آشکار میکند.
سرانجام، احیای حکمت ارتباطی ایرانی-اسلامی ضروری است. سنتهایی چون مناظرههای اخلاقمحور در تاریخ فرهنگ ما، الگویی برای گفتوگوی عقلانی در فضای رسانهای امروز است. مکتب وقایعنگاری منصفانه در تاریخنگاری ایرانی میتواند معیاری برای گزارشگری معاصر باشد. همچنین توسعه فقه ارتباطات به عنوان شاخهای نوین در علوم اسلامی، میتواند چارچوبهای اخلاقی برای فضای رسانهای فراهم کند.
* حقیقت به مثابه میهن
هجمه علیه حقیقت در پرونده مرحوم الهه حسیننژاد، تنها یک جنگ رسانهای نیست، حمله به جغرافیای وجودی ملت ایران است. جامعهای که واقعیتش را بدزدند، حافظه جمعیاش را ربودهاند. اما تاریخ پرفرازونشیب ما گواهی میدهد فرهنگ ایرانی - اسلامی زندهترین سنگر در برابر تحریف است.
راه نجات در احیای خرد جمعی ریشهدار نهفته است؛ خردی که اشک اصیل را بر مزار عدالت حقیقی مقدس میشمارد، نه بر صحنهسازیهای رسانهای؛ خردی که تراژدی انسانی را اسب تروای بیگانگان نمیکند؛ خردی که قربانی یک حادثه را نه ابزار جناحبازی بلکه انسانی مظلوم میبیند که حقش باید در سایه نظام قضایی مستقل گرفته شود.
پاسداری از حقیقت، امروز فریضهای دینی و میهنی است که نیازمند بسیج همهجانبه هوش جمعی ملت در عرصه رسانه است. این نبرد، دفاع از مرزهای وجودی ایران است؛ جنگی که سلاحش نه زره و توپ، بلکه بینش، اخلاق و خردورزی است.
***
پدر مرحوم الهه حسیننژاد: اشد مجازات را برای قاتل دخترم تقاضا دارم
پدرمرحوم الهه حسیننژاد با حضور در پلیس آگاهی گفت: درخواست اشد مجازات را در سریعترین زمان ممکن برای قاتل دخترم دارم تا الهههای دیگر گرفتار اینگونه آدمهای پستفطرت نشوند. خانواده مرحوم الهه حسیننژاد دیروز در پلیس آگاهی حضور یافتند. پدر مقتول گفت: درخواست اشد مجازات در سریعترین زمان ممکن برای قاتل را دارم تا الهههای دیگر گرفتار اینگونه آدمهای پست فطرت نشوند. والدین الهه حسیننژاد از پیگیریها و زحمات پلیس برای شناسایی و دستگیری قاتل دخترشان تشکر کردند.