بهراد رشوند: سالهایی نه چندان دور، نیمکت سرخها سنگر آرامش بود؛ جایگاهی که هوادار هرگز نگران لرزیدنش نبود، جایی که مربی میدانست اگر زمین زیر پایش بلرزد، دستهایی برای نگه داشتنش هست اما امروز، نیمکت پرسپولیس بیشتر شبیه تختهسنگی در ساحل متلاطم است؛ هر موج که میآید، نامی را با خود میبرد و نام دیگری را جایگزین میکند. آنچه روزی مظهر صلابت بود، حالا صحنه رفتوآمدهای پیدرپی شده است؛ رفتوآمدهایی که نه رنگ برنامه دارد، نه رایحه آینده.
بیثباتی فعلی از نقطهای آغاز شد که کمتر کسی انتظارش را داشت. جایی که سالها اعتماد و موفقیت روی شانههای یک مربی آرام گرفته بود. یحیی گلمحمدی، چه موافق داشته باشد چه مخالف، ۴ فصل تیم را روی مسیر مشخصی هدایت کرد اما لحظهای رسید که دیگر ادامه دادن، شبیه راه رفتن روی طناب خیس بود. نیمفصل، ناگهان کنار رفت و نیمکت به دست دستیارش افتاد. دستیار، همان مرد آرام برزیلی که خیلیها فکر نمیکردند بتواند تیم را در کورس نگه دارد، درست وسط میدان جنگ، کاری کرد که تبدیل به یک روایت ماندگار شد؛ قهرمانی. بازگشت از لبه اما پایان فصل که شد، توافق تبدیل به گره کور شد. این، سرآغاز لغزشهای بعد بود.
پس از او، نیمکت قرمزها تبدیل شد به دفتر ورقهای امتحان: هر صفحه نامی جدید. گاریدو آمد اما وزنه تیم را در دستش نگه نداشت. او رفت؛ بیصدا یا شاید با صدایی که فقط در اتاقهای بسته شنیده شد. سپس کارتال وارد شد؛ مردی باسابقه اما در شرایطی که پایههای روانی تیم خاکستری و سرد شده بود. جنگ تحمیلی ۱۲ روزه و بینظمیهای پیشبینینشده، راه را بر ادامه همکاری بست. نیمکت دوباره بیصاحب شد. در میان این هیاهو، وحید هاشمیان به سمت خط آتش قدم گذاشت؛ نه از سر اصرار، بلکه از سر اضطرار. تلاش کرد اما زمان کم بود؛ زمین ناهموار و نیمکتی که دیگر نه تکیهگاه بود، نه پناه.
برای تیمی که طی ۲ فصل و نیم گذشته، ۴ سرمربی را تجربه کرده است، عدد و رقمها به ظاهر سادهاند اما پشت عدد ۱۵ معنایی سنگین پنهان است. هر سرمربی، فقط میانگین ۱۵ مسابقه فرصت یافته؛ ۱۵ بازی یعنی حتی کمتر از زمان کافی برای جا انداختن یک سیستم، ساختن یک هارمونی در رختکن یا حتی شناخت کامل روحیات ۱۱ مردی که باید در زمین برای تو بجنگند. فوتبال، علم شتاب نیست، بویژه فوتبال تیمی که زیر نگاه میلیونها چشم بازی میکند. اینجا هر لرزشی در نیمکت، به ریشه تیم منتقل میشود.
اگر نگاهی به گذشته دور بیندازیم، این فصل بیثباتی بیسابقه نیست. تاریخی در کتاب قرمزها هست که طعم این روزها را بازگو میکند. روزگاری که پروین، ۶ سال مداوم تکیه زده بود و باشگاه یکی از بادوامترین دورههای خود را سر کرده بود اما همانجا هم روزی فرارسید که نیمکت بیتکیهگاه شد و نامها یکییکی آمدند و رفتند. ۳ فصل پیاپی، مربیان مثل باد مواج بودند: بگوویچ، هان، وینگادا و دیگران. آن سالها هم پرسپولیس طعم بیقراری را چشید اما سرانجام با بازگشت شخصیت مربیگری و دوام در تصمیمها، ثبات دوباره ساخته شد.
پرسپولیس کنونی، انگار در همان تقاطع تاریخی ایستاده است؛ نقطهای که در آن، «انتخاب» مهمتر از «تعویض» است. حالا زمانهای رسیده که هر تصمیم اشتباه، نه فقط یک فصل را، بلکه سالهایی از آینده را میسوزاند. در فوتبال، آنگونه که به نظر میآید، هیچ جدایی و هیچ انتصاب فوری بدون اثر جانبی نیست. نیمکت آسیب میبیند، رختکن سرد میشود، نگاهها در هم قفل میشود و هویت تیم به لرزه میافتد.
این روزها هوادار نهتنها نتیجه میخواهـــد، بلکه قاطعیت، آرامــــش و پیشبینیپذیری را هم طلب میکند. هواداری که ســالها یاد گرفته بود سرش را بالا بگیرد و از تیمش با صلابت حرف بزند، حالا بیشتر شبیه کسی شده که از آینده تیم حرف نمیزند؛ فقط درباره فردا سؤال میپرسد: «نیمکت فردا دست چه کسی است؟»
در این میان، بازگشت دوباره اوسمار تنها یک انتخاب ورزشی نیست؛ یک اعتراف نیز هست. اعتراف به اینکه ثبات در تفکر، از ثبات در نامها مهمتر است. پرسپولیس در این بازگشت نه فقط سرمربی را انتخاب کرده، بلکه قرار است به خودش برگردد؛ به همان هویتی که سالها معنادار بود: تیمی که تصمیمها را برای آینده میگیرد، نه فقط امروز.
نیمکت پرسپولیس اگر قرار است دوباره پناهگاه شود، باید از این چرخه بیرون بیاید: چرخه اضطرار، چرخه انتخابهای اجتنابی، چرخه ترمیمهای لحظهای و این، نه وظیفه مربی تازه، بلکه مسؤولیتی است که از بالاتر آغاز میشود.
پرسپولیس اگر یکبار دیگر بخواهد تاریخ بسازد، باید نخست لرزش نیمکت خود را متوقفکند.
هیچ قهرمانیای با نیمکت متزلزل، پایدار نخواهد ماند.
روایت فرسایش اعتماد و عدم ثبات در پرسپولیس با تغییر متوالی سرمربی
صندلی لرزان
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها