
گروه اجتماعی: مسعود پزشکیان، رئیسجمهور، طی ماههای اخیر چند بار در سخنرانیهای عمومی با تعابیری چون «ما گرسنهایم» یا «مشکل ما گرسنگی است، نه سرمایههایمان» از وضعیت معیشت مردم سخن گفته است. تازهترین مورد، پنجشنبه گذشته در جمع خیران مدرسهساز اصفهان بود؛ پیش از آن نیز در نشست شورای برنامهریزی و توسعه استان اردبیل ـ تنها چند روز پس از تذکر رهبر انقلاب مبنی بر لزوم «روایت قدرت» از سوی مسؤولان ـ همین مضمون را تکرار کرد.
بحث «گرسنگی» در ایران به یکی از واژههای سیاسی تکراری تبدیل شده است. از یک سو، برخی روایت میکنند که جامعه در آستانه فقر غذایی فراگیر قرار دارد، از سوی دیگر، بدنه رسمی دولتها معمولاً از «پایداری امنیت غذایی» حرف میزند.
ارزیابی منصفانه نیاز به داده عینی دارد، نه شعار. مرور شاخصهای معتبر جهانی و گزارشهای رسمی داخل کشور تصویر دقیقتری میدهد: ایران امروز با بحران کلاسیک گرسنگی شبیه کشورهایی مثل یمن یا افغانستان روبهرو نیست اما میتوان گفت مانند بسیاری از کشورهای دیگر با یک ناامنی غذایی نابرابر روبهرو است که در حال عمیق شدن است.
طبق گزارش «شاخص جهانی گرسنگی» در سالهای اخیر، سهم جمعیتی در ایران که از نظر کالری دریافتی در وضعیت کم تغذیه (Undernourishment) قرارمیگیرند، حدود ۶ تا ۷ درصد برآورد شده است.
به بیان ساده، بیش از ۹۳ درصد جمعیت کشور از نظر دریافت کالری پایه، زیر خط گرسنگی فیزیولوژیک قرار ندارند.
در همین گزارش، امتیاز ایران در شاخص گرسنگی در محدوده «پایین / Low» طبقهبندی شده و فاصله قابل توجهی با کشورهایی دارد که دچار گرسنگی ساختاری و قحطی هستند. برای مقایسه، نسبت جمعیت کمتغذیه در افغانستان و یمن دهها درصد بالاتر گزارش میشود و چند برابر وضعیت ایران است.
شاخصهای وضعیت کودکان نیز همین الگو را تأیید میکند. کــوتاهقدی مــزمن ناشی از سوءتغذیه (stunting) در میان کودکان زیر 5 سال در ایران حدود 4.8 درصد گزارش شده و لاغری حاد (wasting) حدود ۴ تا 4.5 درصد است. این ارقام به طور معناداری پایینتر از میانگین منطقهای در آسیا (که در بعضی کشورها بالای ۲۰ درصد برای کوتاهقدی و ۹ درصد برای لاغری حاد است) و به سطح کشورهای با نظام بهداشت و واکسیناسیون نسبتاً باثبات نزدیک است.
همزمان نرخ مرگومیر کودکان زیر 5 سال در ایران حدود 1.2 درصد (۱۲ مورد در هر ۱۰۰۰ تولد زنده) است؛ سطحی که نشان میدهد ترکیب مراقبت بهداشتی، واکسیناسیون، آب سالم و دسترسی نسبی به تغذیه پایه در کشور طی چند دهه گذشته اثر گذاشته است. پس اگر بخواهیم فقط از لنز کلاسیک قحطی و گرسنگی نگاه کنیم، پاسخ روشن است: ایران امروز قحطیزده نیست و کودکان به طور سیستماتیک با سوءتغذیه شدید مواجه نیستند. این گزاره با اعداد بینالمللی همخوان و قابل دفاع است. هر روایتی که بخواهد وضعیت ایران را مشابه یک کشور جنگزده، در هم ریخته یا فروپاشیده جلوه دهد، از نظر آماری اغراقآمیز است اما همینجا اگر بحث را تمام کنیم، تصویر ناقص میشود.
مشکل امروز ایران صرفاً «گیر آوردن کالری برای زنده ماندن» نیست، بلکه «دسترسی عادلانه و پایدار به سبد غذایی حداقلی سالم» است. گزارشهای داخلی از جمله ارزیابیهای معیشتی مرکز پژوهشهای مجلس در سالهای ۱۴۰۲ و ۱۴۰۳ نشان میدهد افت قدرت خرید خوراکی، بویژه بعد از جهشهای تورمی پیدرپی مواد غذایی، مستقیماً روی سفره خانوار متوسط و دهکهای پایین نشسته است.
بر اساس همین ارزیابیها، شاخص مصرف کالری خانوارها در سالهای اخیر به یک مرز هشدار رسیده: متوسط مصرف روزانه در مقیاس ملی در حوالی حداقل نیاز فیزیولوژیک یعنی حدود ۲۱۰۰ کیلوکالری تثبیت شده اما «میانه» (آنچه نیمی از خانوارها یا کمتر از آن مصرف میکنند) زیر همین سطح حداقلی قرار دارد. به زبان صریحتر، بیش از نیمی از جمعیت، کمتر از آستانه ۲۱۰۰ کیلوکالری در روز مصرف میکنند.
این شکاف بین «میانگین» و «میانه» مهم است و باید برای تصمیمگیر سیاسی توضیح داده شود. میانگین وقتی با میانه فاصله پیدا میکند یعنی یک اقلیتِ برخوردار با مصرف بالای کالری و پروتئین، آمار کل کشور را بالا نگه داشتهاند؛ در حالی که بدنه اصلی جامعه زیر خط حداقلی تعریفشده توسط نهاد سیاستگذار تغذیه قرار گرفته است. نتیجه این میشود که تصویر ملی، در ظاهر «باثبات» میماند ولی واقعیت روزمره دهها میلیون نفر، ناامنی غذایی مزمن و فرسایشی است.
نکته بعد کیفیت رژیم غذایی است. حتی در غیاب «گرسنگی مطلق»، 2 پدیده همزمان رخ میدهد که در ادبیات سلامت به آن «دوگانه سوءتغذیه» میگویند: بخشی از جامعه به غذای باکیفیت، پروتئین مناسب و ریزمغذیها (آهن، ویتامینها، لبنیات کافی و...) دسترسی محدود دارد، بنابراین عملاً با کمتغذیهگی مزمن و ضعف عمومی مواجه است؛ در مقابل، بخش دیگری از جامعه کالری ارزان و کمکیفیت (قند بالا، چربی ارزان، کربوهیدرات ارزان) را در مقادیر مازاد میگیرد و وارد چرخه چاقی و بیماریهای غیرواگیر میشود.
دادههای تغذیه جهانی نشان میدهد در ایران یکسوم زنان بزرگسال و یکپنجم مردان بزرگسال در محدوده چاقی (BMI برابر یا بالاتر از ۳۰) قرار میگیرند؛ ارقامی که بالاتر از میانگین بسیاری از کشورهای آسیایی است. این یعنی مسأله ما فقط «گرسنه نبودن» نیست؛ مسأله «درست غذا خوردن» و توان مالی برای خرید غذای سالم است. به این ترتیب، استفاده از عبارت «ما گرسنهایم» برای توصیف کل وضعیت کشور، از نظر علمی دقیق نیست، چون «گرسنگی» در ادبیات بینالمللی معنای مشخص دارد: ناتوانی گسترده در تأمین حداقل کالری بقای بدن. طبق شاخص جهانی گرسنگی، ایران در این شاخص هنوز در وضعیت «پایین» است و با کشورهایی که با قحطی ساختاری، فروپاشی بازار غذا یا جنگ داخلی مواجهند، قابل مقایسه نیست.
در عین حال، انکار فشاری که روی سفره طبقات کارگر و دهکهای پایین و حتی بخشی از طبقه متوسط شهری وارد شده هم خلاف آمار است. بر مبنای همان گزارشهای رسمی، امروز گروه بزرگی از خانوارهای ایرانی در تأمین مستمر و پایدار سبد غذایی حداقلی دچار مشکل هستند و مجبور به کاهش کمّی یا کیفی وعدههای غذایی شدهاند؛ یعنی گوشت کمتر، لبنیات کمتر، میوه کمتر و پروتئین باکیفیت کمتر. این وضعیت «گرسنگی کلاسیک» نیست ولی «ناامنی غذایی» است و پیامد سلامت عمومی دارد.
نتیجه منطقی این تصویر دوگانه این است: مساله اصلی ایران نه «قحطی»، بلکه «نابرابری غذایی» است. ایران توانسته سطحی از امنیت کالری پایه را حفظ کند و به استانداردهای منطقهای در شاخصهای بقا و رشد کودکان نزدیک شود؛ این دستاورد است و باید صریح گفته شود اما توزیع این امنیت یکنواخت نیست. تورم خوراکی، افت دستمزد واقعی و گرانی پروتئین عملاً سفره بخشی از مردم را لاغر کرده و همانجا است که سیاست عمومی باید متمرکز شود: مهار تورم مواد غذایی، ارتقای قدرت خرید دهکهای پایین و در نهایت حفظ شأن معیشتی مردم بدون احتیاج به ادبیات شکستخورده و سیاهنمای «قحطی».
این صورت مسأله واقعی است و هر سیاستمداری که به جای شعار، بخواهد حرف جدی درباره معیشت بزند، باید همین صورت مسأله را بپذیرد.