07/آبان/1404
|
01:36
سایت باشگاه پرسپولیس رسماً از بازگشت اوسمار پرده‌برداری کرد

در آرزوی کامبک

مهدی مرسلی: آن مرد آفتاب‌خورده آمریکای جنوبی که روزی نیمکت را به آتش آرزوها سپرده بود، دوباره راهش را به سمت تهران پیدا کرد. گویی فصل برگشتن‌ رسیده بود. برگشتی نه از سر دلتنگی، بلکه برای تثبیت چیزی که ناتمام مانده بود؛ کاری که نیمه‌کاره میان غبار جشن‌ها و جدایی‌ها رها شد و دوباره کسی باید برمی‌گشت و ادامه می‌داد.
پرسپولیس پس از هفته‌هایی لرزان، میان نگاه خسته هوادار و زمزمه‌های بی‌صدا در سکوها، انگار دوباره داشت سنگینی انتخاب سرمربی را لمس می‌کرد. آغاز فصل با سرمربی بومی میان شک و امید شروع شده بود. چهره آرام روی نیمکت، مردی که به سابقه بازی‌اش تکیه کرده بود اما تجربه‌اش در میدان مربیگری ناچیز بود. بازی‌ها یکی‌یکی می‌گذشتند، نه شکست سختی، نه پیروزی قاطعی. فقط قدم‌هایی کوتاه که انگار تیم را بر خطی بی‌رنگ نگه می‌داشت؛ خطی بدون آینده، بدون چشم‌انداز، بدون هیجان. آخرین تلنگر در شبی افتاد که شکست در استادیومی خارج از خانه، همه پرده‌ها را برداشت. صندلی نیمکت سُر خورد و تصمیم نهایی بالاخره گرفته شد.
در اتاق تصمیم‌گیری اتفاق بزرگ‌تری در جریان بود. تماس‌ها از روزهای قبل انجام شده بود. پیشنهادها روی میز مدیران باشگاه چیده شده بود و گزینه‌ها یکی‌یکی سبک‌ سنگین می‌شدند. نخستین نگاه به سوی چهره‌ای آشنا رفت. مربی‌ای که پیش از این به دوران باشگاه شکل داده بود و قهرمانی‌های پیاپی را در حافظه جمعی سفت کرده بود اما پاسخ او کوتاه بود و صریح: او دیگر برنمی‌گشت. پس مسیر، به سمت نام دیگری رفت، کسی که یک‌ بار خودش روایت فصل باشکوه را نوشته بود.
آن مرد برزیلی، میان سفرها و تمرین‌ها در شرق آسیا، بارها نامش در اخبار ایران چرخ خورده بود. او در زمان فاصله از پرسپولیس، فقط استراحت نکرده بود؛ ساخته بود. تیمش را در کشوری که فوتبالش مثل رودخانه‌ای آرام و بی‌صدا پیش می‌رود، به موتور بخار تبدیل کرد؛ پیروزی پشت پیروزی، فینال‌ها، جام‌ها و ایستادن روی بلندترین پله‌ها. او نشان داد فلسفه‌اش فقط جنگیدن نیست، بلکه ساختن هویت است.
وقتی تماس مدیران سرخ به مقصد رسید، چیزی شبیه به آشتی میان گذشته و امروز شکل گرفت. مذاکرات بدون هیاهوی رسانه، گام به گام به نتیجه رسید و حالا، قرارداد روی کاغذ نشسته بود. پایان یکی، آغاز دیگری و نام مرد جدید، روی پرده باشگاه افتاد.
این بازگشت، فقط بازگشت یک مربی نبود؛ بازگشت ایده بود. بازگشت جسارت. بازگشت طرح بازی که هوادار هنوز خاطره پاس‌های عمیق و فشار سنگین نیمه دوم را از آن در ذهن دارد. بازگشت لحظه‌هایی که تیم نمی‌ترسید، که در هر نبرد جای تردید باقی نمی‌گذاشت.
اما او به محض امضا کردن، به زمین تمرین قدم نگذاشت. سفرش تا تهران اندکی زمان لازم داشت و تیم باید یک مسابقه حساس دیگر را بدون حضور مستقیم او از کنار خط پشت سر می‌گذاشت. مرد جدید قرار بود از بالای سکو نگاه کند و ببیند این تیم امروز کجا ایستاده است؛ مثل پزشکی که قبل از درمان، نبض بیمار را آرام و دقیق می‌گیرد. روی خط کنار زمین، بازیکن قدیمی و دستیار محبوب هواداران، هدایت را در همان یک مسابقه بر عهده می‌گیرد اما همه می‌دانند سایه مربی تازه، از همان لحظه اول در رختکن حس خواهد شد.
در کادر فنی نیز دگرگونی رقم خورد. دستیاران سابق جدا شدند و تنها چهره آشنا و قابل اعتماد در کنار مربی باقی ماند. اوسمار قرار است گروه خود را بیاورد؛ مردانی که زبان او، فکر او و ریتم تمرین او را می‌فهمند. تیم فنی‌ای که با او رشد کرده‌، حالا قرار است فضای تهران را لمس کند و هوای آن را در سینه بکشد.
قراردادی که بسته شد، فقط یک امضا زیر یک عدد نبود. وعده‌ای بود میان ۲ سوی ماجرا: از جانب باشگاه برای ساختن دوباره عظمت و از سوی مربی برای ادامه کاری که نیمه‌تمام مانده بود. بازگشت او، بازگشت خاطره قهرمانی گذشته نبود؛ بازگشت مسؤولیتی بود که حالا بزرگ‌تر، سخت‌تر و بی‌رحم‌تر شده است.
هوادار که این روزها خسته و کلافه میان خبرها پرسه می‌زد، حالا چیزی برای تکیه کردن پیدا کرده بود. نه یک امید کور، بلکه کسی که پیش از این ثابت کرده می‌تواند تیم را از زمین بلند کند. این هوادار با تمام زخم‌هایی که از بازی‌های اخیر برداشته، حالا می‌تواند دوباره چشم بدوزد به افق؛ افقی که شاید دوباره جشن بیاورد. یا شاید هم آزمایش‌های تازه اما دست‌کم این‌بار فرمان در دست کسی است که مسیر را بلد است و راه نیفتادن از لبه پرتگاه را می‌شناسد.
در فوتبال، بازگشت‌ها یا بزرگ می‌شوند، یا فراموش. این یکی اما آمده تا بزرگ شود. در سکوت شهر، صدایی تازه برخاسته است. فصل دوباره آغاز شد.

ارسال نظر
پربیننده