07/آبان/1404
|
01:53
نگاهی به دفتر‌ شعر «این دل همیشه تنگ» اثر مهرناز نصیری

نثر ادبی، به نام شعر سپید

وارش گیلانی: دفتر شعر «این دل همیشه تنگ» مهرناز نصیری را انتشارات سوره مهر در 94 صفحه چاپ و منتشر کرده است. این مجموعه شامل 44 شعر سپید کوتاه و تقریبا کوتاه است.
شعری که شاعر در پشت جلد همین دفتر چاپ کرده، این گونه است:
«با این دل همیشه تنگ
چه کنم
سر قرار تو که می‌شود
باران می‌گیرد
خیال تو سیل می‌شود
می‌بردم تا دور
دورها، دست تو نیست
چشم تو نیست
دورها آوایی‌ست
آغشته به خیالت
غرق می‌شوم
غرق»
حال اگر از تاکید انشاگونه‌ قدیمی «غرق» در آخر اثر که بگذریم، می‌رسیم به دیگر شعرهای این دفتر که اغلب در همین حد شاعرانه‌اند و در سطح شکل گرفته‌اند؛ شعرهایی که بسیاری از آنها حتی شبیه نثر ادبی  هستند؛ شعرهایی که کمتر بار شعری دارند و هیچ بار اندیشگی ندارند. البته اگر خوب در این مجموعه غور کنیم، بعید نیست چند شعر خوب هم پیدا کنیم که ویژگی‌های کامل یک شعر را دارا باشند، البته که از این امر نمی‌گذریم و با دقت این مجموعه را دنبال می‌کنیم اما در کل و در اغلب شعرهایی که در دفتر «این دل همیشه تنگ» می‌بینیم، جز این نیستند که گفته آمد. ضمن اینکه مدعی شعر نو و فضای امروزی شعر، اسم شعرش را گذاشته «این دل همیشه تنگ» که یک اسم کلاسیک است و در عین حال مستعمل؛ یعنی اگر تعبیرش تکراری و گفته‌نشده بود، یک حرفی اما... من که اسم مجموعه را دیدم، گفتم حتما یک دفتر شعر کلاسیک است؛ آن هم به با شعرهایی به زبان شعر دیروز.
در هر حال، بهتر است به شعر بپردازیم، شاید نتیجه‌ بهتری از این دفتر گرفتیم.
در شعر زیر، همگام و همراه و نزدیک شدن شاعر به طبیعت شاعرانه است تا سطر ششم؛ اگر چه بهتر بود شاعر موجز این تصویرسازی و یگانگی را به شکلی کامل در همان سطر چهارم تمام می‌کرد و شعر را دچار زیاده‌گویی نمی‌کرد، چون زیاده‌گویی‌هایی سطر پنجم و ششم ساختار شعر را قابل ادامه‌دادن می‌کند؛ یعنی این مجوز را برایش صادر می‌کند و آن را به نثر ادبی و طبعا ساختار نثر ادبی نزدیک می‌کند؛ چنانکه این اتفاق از سطر ششم به بعد کلا برای شعر می‌افتد و از این رو، شعر بین نثر ادبی و شعر معلق می‌ماند و شعری چنین را در کل نثر ادبی خواهند نامید، چون توقع از هر شعری، یک توقع کامل است:
«اردیبهشت
از سرانگشتانم سر نمی‌خورد
تا تو...
تا عطر توت و طعم یاس‌های رازقی
تا لبان سرخ گل‌های رز باغچه
و زبورک‌های مست از شیره‌ بهار
و این تویی
گرم از وحشی رنگ‌ها در هجوم بهار
و این منم
شیدایی این باغ هزار شعر
هزار احساس...»
دیگر اینکه در اساس، شاعر باید جز در موارد لزوم و استثنایی از سطرهای آغازین از این دست «این من که...» و «این تویی که...» استفاده کند. دیگر اینکه، در کل بهتر بود شعر بالا در سطر یکی مانده به آخر تمام می‌شد، تا گستردگی و طبعا زیبایی و استحکام بهتری می‌یافت. در واقع، پایان‌بندی هر شعری از چند منظر به کلیت شعر کمک می‌کند که به ۳ موردش اشاره کردم.
شعر «خواب شکوفه‌ها» نیز از نسلی حرف می‌زند که معلوم نیست کدام نسل است؛ یعنی باید در شعر، این نثل در خود شاخصه‌ها و نشانه‌هایی داشته باشد، در صورتی که شعر کاملا انتزایی است؛ حتی رجوع ما به شناسنامه‌ کتاب که شاعر را متولد 1356 ذکر کرده، همچنان به مخاطب کمکی نمی‌کند که این نسل چه؟
«نسل من 
نسل خواب شکوفه‌هایی‌ست
که در باد
آرام می‌گیرد...»
ضمن اینکه سطرها و تعابیر در انتزاعی بودن خود نیز رسا نیستند، چرا که من مخاطب باید چگونه دریابم که «این نسل نامعلوم چگونه خواب شکوفه‌هایی‌ست که در باد آرام می‌گیرد؛ بعد در شب هم چکه می‌کند و سرخ و سفید محو می‌شود...» دیگر شد معما!
«نسل من 
نسل خواب شکوفه‌هایی‌ست
که در باد
آرام می‌گیرد
و در شب
چکه می‌کند
سرخ
سفید
و بعد محو می‌شود.
نسل من
نسل برگ‌های سرگردانی‌ست
که در هوهوی ناگزیر
چرخ می‌خورد
چرخ می‌خورد
 و مست هزاران چرخ
آواز سر می‌دهند
دردآلود و حزن‌انگیز.
نسل من
نسل بغض‌های پیاپی
و اشک‌های شکننده‌ای‌ست
که در مه‌آلود
افق‌های دور
غرق می‌شوند.
نسل من
نسل تنهایی‌های ناگزیر است...»
ضمن اینکه تکرار در شعر هدف و نیتی دارد که بیش از هر چیز القای محتوا و آهنگ شعر است و این در صورتی است 4 سطر اضافی را شاعر بی‌هیچ تاثیری روی دست شعر خودش گذشته است، زیرا تکرارهایش شور و شعف و تاکیدی را القا نمی‌کند و به واسطه سرد و کم‌رمق بودنش، حسی را در این مایه در مخاطب برنمی‌انگیزاند؛ علاوه بر اینکه سطر بعدی که شاعر از این چرخ زدن‌های می‌خواسته به آن محتوا برسد، یک حرف معمولی است که حداقل شاعر می‌توانست این حرف معمولی را با تصویر و تخیل نشان بدهد، نه اینکه صرفا آن را به طور مستقیم بازگو کند:
«...چرخ می‌خورد
چرخ می‌خورد
 و مست هزاران چرخ
آواز سر می‌دهند 
دردآلود و حزن‌انگیز...»
در اثر زیر هم جز اینکه در ۲ سطر آخر دریای خزر (که درستش دریای مازندران است و خزر نام قومی جنگجو بوده در آن طرف آب‌های نزدیک به روسیه و...) در گیلان است، دریافت دیگری از «آرزو» صورت نمی‌گیرد؛ یعنی مخاطب از راه شعر و حتی صرف معنای ۲ سطر آخر درنمی‌یابد که چرا «تمام من گیلان گسترد‌ه‌ای است (ابتدا باید شاخصه و نشانه‌ای باشد که چگونه گیلان در آرزوی خزر شدن است، تا «من» نیز بر آن اضافه شود) در آرزوی خزر شدن؟ اما اگر شاعر خود را به «رودهای گیلان» تشبیه می‌کرد - که اغلب‌شان به دریای مازندران می‌ریزند - آن وقت توجیه شاعرانه بر شعر حکم‌فرما می‌شد و زیبایی جلوه‌ای از منطق شعری نیز به خود می‌گرفت، چرا که خزر از آب است و باید حداقل یک رشته و یک شاخه‌اش با آب یا آبرسانی نزدیکی و سنخیت داشته باشد. در حالی در وضعیت فعلی، اثر «گیلان روح من» دچار ضعف تالیف است و این ضعف را ۲ سطر آخر طبعا بر کلیت اثر نیز تحمیل کرده است؛ چون پایان شعر، یعنی حرف آخر شعر:
«گیلان روح من بی‌تاب است
شالی‌های خزان‌زده
ریخته‌اند درست روی تن تب‌دارم
من پر از چای تازه‌دم
لحظه‌ای باران
لحظه‌ای توفان
این آفتاب بی‌هنگام است
زیر چتر عصرگاهی جنگل‌های ناتمام
تمام من گیلان گسترده‌ای‌ست
رو به آرزوی خزر شدن...»
ضمن اینکه زبان و فضا و نوع بیان اثر بالا نیز چیزی بیشتر از نثر ادبی نیست و این یعنی شاعران سپیدسرا باید از روی دست بنیانگذار شعر سپید احمد شاملو و پیشتازان شعر سپید قابلیت‌ها و ظرافت‌ها و ظرفیت‌های شعر سپید را دریابند، تا ظاهر نثرگونه بودن آن شاعر را گول نزند، چون که شاعر در شعر سپید دیگر ابزارهای موسیقایی شعر کلاسیک را ندارد؛ از این رو بهتر است برای عریان نماندن یا دست خالی نشدن، نیز به دام نثر نیفتادن، ابتدا در شعر پیشکسوتان این عرصه غور کند و سپس خود نیز دست به ابتکار بزند که شعر سپید از این لحاظ ظرفیت بسیار بالاتری از شعر کلاسیک دارد و به همین دلیل و دلایل دیگر، سرودنش سخت‌تر از شعرهای کلاسیک است؛ در صورتی که سهل‌انگاری‌ها در سرودن شعر سپید، بیش از 99 درصد اشعاری که اینک به این نام منتشر می‌شوند، فاقد ارزش شعری بوده و در باغ شعر سپید نیستند.
حتی گاه آثار دفتر «این دل همیشه تنگ» مهرناز نصیری در حد یک نثر ادبی خوب هم نیست، چون که در اثر زیر «پناه بردن به چاله چوله‌ها» که معلوم نیست این پناه بردن از چه روی بوده است و چرا؟! (ترکیب «چاله‌های تاریخی زمین در این اثر نیز اساسا اضافی است و در جای خودش نیست) حالا به وجوه شاعرانگی‌اش کار نداریم؛ دریافت واقعی نیز از آن صورت نمی‌گیرد؛ چه با حذف کلمه‌ «احساس» و چه بی‌آن. بعد برای اینکه اثر را سر هم بیاورد، از روی تداعی معانی معمول که می‌تواند تداعی‌شونده‌ ذهن هر مخاطب عادی و معمولی هم باشد، اثر را تمام می‌کند؛ با «از خیال تو اما/ به که پناه بیاورم!»
«باران که می‌بارد
تمام چاله چوله‌های تاریخی زمین
پر می‌شود از احساس نمناک ابر
باران می‌شوم و
چکه
چکه
زیر پاهای
عابران بی‌حوصله
به چاله‌ها
جوی‌ها
پناه می‌برم...
از خیال تو اما
به که پناه بیاورم!»
و ۲ شعر زیر از بهترین شعرهای دفتر «این دل همیشه تنگ» است. انگار شاعر در این دفتر هر جا ناامیدتر شده، شاعرتر است؛ اگر چه شعر اول زیر تضاد پنهانی را در خو دارد و این شعر را زیبار می‌کند. شعر دوم هم اگر چه تک‌بعدی است اما شعری کامل است:
«ترجیح می‌دهم
که شاخه‌ خشکی باشم
در کنج پیاده‌رویی شلوغ
رو به پنجره‌ اتاق تو
تا درخت بلوطی کهنسال
در عمق جنگلی بی‌تو...»
شعر دوم:
«تو را فراموش خواهم کرد
این بار که بهار بیاید.
مثل دانه‌های مرده در خاک
تو را
به زمستان رها شده در مرگ
خواهم سپرد!  
جوانه نزن
شکوفه نکن
این دل شرشار خاک مرده است».

ارسال نظر
پربیننده