الف.م. نیساری: مجموعه غزل «گونه خیس خیابان» خسرو احتشامی را نشر چشمه در 80 صفحه منتشر کرده است. این دفتر دارای 37 غزل است؛ غزلهایی 8 و 9 و 10 بیتی. اغلب غزلها 9 بیتی است و بعد 8 بیتی و چند غزل هم 10 بیت دارد.
خسرو احتشامیهونگانیاصفهانی متولد ۱۳۲۵ روستای «هونِگان» از توابع سمیرم سفلی است و خانوادهاش از خوانین طایفه کشکولی کوچک، از ایل قشقایی بودند. احتشامی از ۱۷ سالگی شعر میگفت و از سال ۱۳۴۵ در انجمنهای ادبی اصفهان شرکت میکرد. سال ۱۳۴۶ نخستین شعرش را در مجله «روشنفکر» چاپ و بعد از آن با دیگر نشریات همکاری کرد. کتابهای «از مضراب تا محراب»، «افسانه اصفهانی آبی»، «باغهای چوبی»، «در کوچهباغ زلف تغزل در قشقایی»، «بانوی هزار پیراهن ادب فارسی» و «شب شرقی شعر» از کتابهای شعر و تالیفات او است. برخی از نوشتههایش در زمینه نقد و بررسی شعرهای صائب، نظامی و خواجوی کرمانی، همچنین شناخت و بررسی هنرهای اسلامی - ایرانی است. احتشامی مقالات فراوانی نیز در زمینههای مختلف ادبی در نشریات متعدد منتشر کرده است.
خسرو احتشامی خود را پیرو «مکتب صائب» میداند و از جمله کسانی است که سبک هندی را سبک اصفهانی میدانند. در واقع اشعار و سبک شعری صائب، در عین تشابه با سبک هندی، تفاوتهای بسیاری نیز با آن دارد. از این رو که شیوه و نوع زبان و بیان و ساختار صائب را مکتب صائب نیز میگویند.
هر چند احتشامی در شعر و شاعری پیرو مکتب صائب است، لیکن در تعامل با شعر و غزل امروز و «غزل نو» نیز غور در آن، زبان و نوع نگاه خود را به غزل امروز نزدیک کرده است؛ شاعری که اگرچه در تازگی زبان و تخیل و تصویرسازیاش شکی نیست اما هنوز نمیتوان او را در ردیف شاعرانی که «غزل نو» میگویند قرار داد؛ در ردیف سیمین بهبهانی، حسین منزوی و محمدعلی بهمنی، اگرچه بسیاری از غزلهایش با سبک هندی و سبک صائب فاصله دارد و به بسیاری از غزلهای نو نزدیک است یا توأمانی از این ۲ است. ضمن اینکه در کل و در نوع نگاه و ساختار و ظریفاندیشی جزئینگرانه سبک هندی با شعر نو (و طبعا غزل نو که نیمنگاهی به شعر نو نیمایی دارد) نزدیکیهای قابل توجهی وجود دارد. همهی اینها میتواند غزلهای احتشامی را گاهی به سبک هندی (ترجیحا با گرایشی صائبوار)، گاهی به غزل امروز و گاهی نیز به غزل نو نزدیک کند یا آنها را توأمانی از خود سازد.
این هم ۳ بیت اول از یکی از غزلهای مشهور خسرو احتشامی در کتابی دیگر:
«دمیده آتش آزادگی ز پیرهنم
در این چمن چو شقایق چراغ خویشتنم
ستارهنوش ز سرچشمه شبم چون صبح
شگفت نیست که خورشید ریزد از دهنم
خراب خاکیام اما نهفته دولت دوست
بلور باور اندیشه در حصار تنم»
مجموعهغزل «گونه خیس خیابان» خسرو احتشامی نسبت به اغلب دفترهای شعر او نوتر و تازهتر است و غزلهایش به غزل نو نزدیکتر:
«پیراهنش باغ مینو گسترده دامن به هر سو
میریخت در چشمه آب مجنون ز هر برگ بیدش
دروازه آرزو را با چرخشی باز میکرد
میراث جادوگری داشت هر پرهای از کلیدش...»
۲ بیت بالا از غزل «1» برگزیده شده که یک غزل تقریبا روایی است و بیشتر در توصیف ظریف زنی ایلیاتی است.
در چند بیت اول غزل «2» نیز با توصیف دختری روبهرو هستیم که تحسینی در این مایهها دارد که «تو خوبتر ز چشمهای و با بودن تو، حوا قابل تحسین نیست. تو وِرد مردم بالارودی و ده پایین مثل تو پری ندارد. بیش از همه غرور به خورجین داری. عفیفی و از تبار شقایقی و زن مکاشهآیینی» و... توصیفهایی از این دست.
غزل سوم هم سخن از «دیدار و بغل و یاد گذشته» و... که میرسد به این بیت ناب که:
«شبی که زمزمه کوچ کهکشانها بود
میان گلهای از اختران گزیدمتان»
و با ابیاتی تقریبا لطیف و زیبا ادامه پیدا میکند:
«سیاهمشق نوشتم اصیلتر ز اصیل
غزل سرودم و با واژه آفریدمتان...»
یعنی غزلها با همه نوگرایی و زبان تازه و تعابیر زیبا و بافت و ساختار اجزا، چیزی جز توصیف محض نیستند؛ نه حرف عمیق شاعرانهای در خود دارند، نه جهانبینی عارفانهای را ترسیم میکنند، نه کشفی، نه شهودی، فقط واژهها رنگها و عطرهای الوان و خوشبو میپراکنند و در هر غزل یک تابلوهای نقاشی میسازند:
«چه اتفاق شگفتی در آن پگاه افتاد
غزل شکفتی و خورشید از نگاه افتاد
هنوز پیرهنت عطر آشنایی داشت
دوباره دید تو را بیژن و به چاه افتاد
ز شاخه سر دیوار کوچه نارنجی
برای دست شما باد چید و راه افتاد...»
در صورتی که غزلهای نو غزلسرایانی چون سیمین بهبهانی، حسین منزوی و محمدعلی بهمنی، حرفی شاعرانه و کشفی درآمیخته با معرفت و یا شهودی استحالهشده در عرفان دارند و گاه حرف و درد انسان تاریخی را بازگو میکنند و گاه نقش عاشقانه امروزی را و رنج و حرف مردم زمانه را، نه در قالب شعار و حرف مستقیم، بلکه گسترده و عمیق و نیز قابل تفسیر و تاویل. صرف توصیف، حتی اگر در نوگرایی و تازگی خود سرآمد هم باشد، در نهایت میشود یک تابلوی نقاشی قابل تحسین و البته هنری. یعنی شعرهای صرفا توصیفی، عمق و گسترایی بیش از این ندارند و تنها در یک بعد قابل رویت و احساسند.
شاید غزل «6» میخواهد با توصیف ناب شورانگیزخود فراتر از توصیف صرف رود:
«غزل گریستهام خوشهخوشه تصویرم
جنون نگاشتهام، دانهدانه زنجیرم»
اما برای «بیجواب ماندن از سوال تقدیر سراغ کولیان شقایق و قبیله داغ رفتن»، تنها واقعیت مالوف و معمولی را با بیان غیرمستقیم به تصویر کشیدن است و بس. یا با «قسم خوردن»، امری برای مخاطب باورپذیر نمیشود. یا این حرف اگرچه تکراری است اما «اگر شکوه شب، ترانهخوان مستانهام باشد»، میتوان تعزیر شدن را بیتخیل تازه و تصویری دیگر نیز پذیرفت و از مستعمل بودن دور شد اما همچنان این حرف در خود چندان کامل نیست؛ اگرچه انتظار این است که با تصویرسازیهای نو و تعابیر تازه در غزل نو، بیت و ابیات و کل یک غزل به تکامل دست یابد، چرا که خاصیت و قابلیت و ظرفیت تازگی و نوگرایی جز این نباید باشد و در چالههای توصیف گرفتار نیاید:
«ز کولیان شقایق در این قبیله داغ
کسی نداد جوابی که چیست تقدیرم
به بامداد قسم اشکم و بلورم و نور
نه داس سرد هلالم نه قوس شمشیرم
ترانهخوانی مستانهام شکوه شب است
شگفت نیست اگر میکنند تعزیرم...»
اینکه احتشامی شاعری قدر است و با سطرهای مرمری، پیکرتراشی میکند در غزل، حرفی نیست؛ حرف این است که غزل و تغزل و عاشقانه گفتن هم میتواند و باید حرفهای تصویری خود را نشان دهد و تخیل نابش را آیینه کند روبهروی مخاطب و به کشف معرفتهای عاشقانه و احساسهای نهفته انسانی در جان برود و غزل را در هالهای از عرفان و حکمت بپیچد و توصیف کند. یعنی از این راه به توصیف برسد، اگرنه وصف و نقاشی چشم و ابرو و نشان دادن حالتهایی از آن اگر دریایی در خود نداشته باشد و شمشیری دیگر از شکافتنی دیگر را نشان ندهد، میشود توصیف صرف که در سطحِ خود اگرچه معطر است اما با وزش نسیمی عطرش میپرد و به تابش نور سرد آفتاب زمستان نیز رنگش میرود. من نمیگویم بیت ذیل زیبا و تحسینبرانگیز نیست یا تازه نیست و نوگرایی ندارد اما عمق و گسترایی ندارد و تنها در سطح خود نقشهایی چنین و چنان دارد؛ اگرچه حتی در زبانش اندک لکنتی و در بیانش خردک سستیای و در قدرتش اندک ضعفی راه ندارد:
«شبی که در شط چشمت شناوری کردم
هزار کوزه غزل را پر از پری کردم
چقدر تاجمحل ساختم ز شعر سپید
برای عشق شما واژه مرمری کردم»
غزل باید مثل غزلهای حافظ و سعدی و مولانا در شور و رنگ و عطر و توصیف خود عمق و گسترا داشته باشد تا حرفی را بر محتوای جهان بیفزاید، حرفی که تفسیرها به گردش نرسند و تاویلها بسیار تمامش نکنند، نه اینکه تنها با لفظهایی شیرین عسلپروری کنند:
«کلیم هند شدم طرز تازه آوردم...
عسل به جام سخنگفتن دری کردم»
البته در توصیف عشق، توصیفهای جزئی با معانی کلی هم جوابگو و زیباست و اعماق و گسترای خود را نشان میدهد اما از این کلیگویی اگر بتوان سعدیوار از مجازها حقیقت چشید و مولویوار از تنها جانی بیرون کشید و حافظوار از آغوشها جوانیطلب کرد، نیز چون سیمین و منزوی و بهمنی، آب زلال عشق را به بستر رودهای امروز آورد و آنها را در پیچ و خم و حرکتشان تا دریا کشید، در این صورت با قلمهیی جزئی نیز جزئینگرانه، عمق چشم را به رخ توانیم کشید و پیچش مو را به شانه توانیم رسید؛ اگرنه صورت غزل ذیل را با کلیاتی جزئی کشیدن هم مرحلهای از شعر و شاعرانگی است و قابل تحسین و سزاوار آفرین:
«چشمه بودم به یکی زمزمه رودم کردی
خواندی آنقدر که سرشار سرودم کردی
آمدم خوشه گیلاس بچینم ز لبت
آتش افروختی از بوسه و دودم کردی»
احتشامی حتی با ردیف «بادبرد» غزل خود، اندیشههای عمیق و ناب شاعرانهای را در پاییز برگ و زمستان برف، خیاموار یا حافظانه رقم نمیزند، با اینکه ردیف یک غزل تعیینکننده نوع فکر و سیر اندیشه آن میتواند باشد به شکل و محتوای خودش؛ آنجا که شکلش را از بر باد رفتههای طبیعت و اشیا میتواند بگیرد و محتوایش را نیز از همین شکلهای متشکل و منظم و ساختارمندشده اما میبینیم شاعر بعد از 3-2 گام درست پاگذاشتن از طریق بر باد دادن «شکوفه سلام» و «عطر کلام»، هنوز و همچنان و دوباره در فکر «با باد رفتن بادباک است و بر باد رفتن را نمیشناسد، یا در فکر پاک شدن صورت شنی یار است و قصهی جام و سبوی حرام که اگر بر بادشدنی شاعرانهاند اما بر بادرفتنی از آن دست نیستند که یک جان برباد رفته احساس کند؛ چنانکه احتشامی نیز فقط در بیت آخر به این اندیشه استحالهشده در شاعرانگی میرسد:
«بوی شکوفه داشت سلامی که باد برد
مکتوب عشق بود پیامی که باد برد
هر صبح از دریچه صدا میزدی مرا
دل بستهام به عطر کلامی که باد برد
در خاطرم ز کودکی تو هنوز هست
تصویر بادبادک بامی که باد برد
نقاش موج آمد و از صورت شما
بر شن کشید نقش تمامی که باد برد
دردیفروش کوچه پارینهسنگیام
از من بپرس قصه جامی که باد برد
دارم خمار صدشبه حافظانهای
کو آن سبوی آب حرامی که باد برد
احساس فصل مشترک ما از ابتدا
افتاد چون پرنده به دامی که باد برد
با خواب جاودانگی و شاعرانگی...
خوردم فریب نکهت نامی که باد برد».
نگاهی به مجموعه غزل «گونه خیس خیابان» سروده خسرو احتشامی
نوگرایی در توصیف محض
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها