ابتذال به نام کنشگری سیاسی
ایلیا داوودی: کنشگری سیاسی وقتی بدرستی انجام شود، موتور محرک تحول و تغییر سازنده در یک جامعه است اما هرگاه از مسیر اصیل خود خارج شود و اسیر هیجانات زودگذر، چارچوبهای مبهم و بیتوجهی به بنیانهای عمیق نظری و میدانی شود، به وضعیتی دچار میشود که میتوان آن را «ابتذال کنشگری سیاسی» نامید. این ابتذال درست همانجایی ظهور میکند که افراد به جای پرداختن به گوهر اندیشه، دلمشغول لایکها، کامنتها و تأییدهای سطحی شده و کانون نقد و گفتوگو را رها میکنند. نمود روشن این وضعیت را میتوان در رفتار برخی چهرههایی یافت که عنوان «استاد دانشگاه» یا «جامعهشناس» را یدک میکشند اما در عمل نه از عمق تحلیل برخوردارند و نه از متانت لازم برای گفتوگوی سازنده. نمونه برجستهای از این وضعیت را میتوان در کنشگری جنجالی و مبهم افرادی چون دکتر مصطفی مهرآیین مشاهده کرد؛ کسی که با وجود بهرهمندی از عنوان دانشگاهی و مطالعات علمی، به طرز عجیبی دچار نوعی تشویش گفتاری و بیتوجهی به مبانی عمیق نظری است. در این یادداشت تلاش خواهم کرد با تمرکز بر مساله «ابتذال کنشگری سیاسی در ایران»، زوایای مختلف این پدیده را باز کرده و ریشههای آن را در برخی شیوههای گفتار و رفتار، بویژه در نسبت با جمهوری اسلامی ایران و پیچیدگیهای جامعه ایرانی واکاوی کنم.
* لایک میگیرم پس هستم!
ابتذال در فرهنگ عمومی به معنای سقوط از شأن و منزلتی والا به مرتبهای نازلتر است. در کنشگری سیاسی نیز ابتذال وقتی پدیدار میشود که ظواهر و جلوههای بیرونی فعالیتهای سیاسی بر حقیقت و ماهیت آن غلبه کند. شخصی که در این دام گرفتار میشود، ممکن است در رسانهها و شبکههای اجتماعی حضور پررنگی داشته باشد اما آنچه بر زبان میآورد، نه حاصل مطالعه و بررسی تحلیلی، بلکه برآیند هیجانات لحظهای و گرفتاری در «مورد پسند واقع شدن» عمومی است. این ابتذال، ربطی به داشتن یا نداشتن انگیزه مثبت اولیه ندارد؛ ممکن است فردی در ابتدا با هدف نقد وضعیت موجود یا مبارزه با نابرابریها وارد میدان شود اما به مرور تحت تأثیر امواج تبلیغاتی و فضای مجازی قرار گیرد و از مسیر اصلی کنشگری خارج شود. چنین روندی از یک سو جاذبههای کاذب حمایت جمعی (لایک و کامنت) را به همراه میآورد و از سوی دیگر، به زوال ارزشهای غنی تحلیلی و اخلاقی فرد منجر میشود. خصوصاً در ایران که پیچیدگیهای فرهنگی، تاریخی و سیاسی بسیاری دارد، ابتذال کنشگری سیاسی میتواند فاجعهبار باشد، زیرا جامعه را به سمت سادهانگاری مسائل سوق میدهد و نهتنها کمکی به فهم عمیقتر چالشها نمیکند، بلکه به تحریف و گمراهی افکار عمومی میانجامد.
* حق به فریاد نیاید که به اندیشه پدیدار است
یکی از بنیانهای شکلگیری ابتذال در کنشگری سیاسی، نداشتن چارچوب فکری روشن است. هر کنشگر جدی، باید پیش از ورود به عرصه سیاست و بیان دیدگاهها، موضع خود را مشخص کند: از کدام مکتب فکری دفاع میکند؟ نظام سیاسی ایدهآل او چیست؟ مرزهای فعالیت انتقادی یا حمایتیاش کجاست؟ این موضعگیریها لازم نیست صددرصد قطعی و غیرقابل تغییر باشد اما دستکم باید شفافیت نسبی داشته باشد. در نمونههایی نظیر گفتارهای دکتر مصطفی مهرآیین که گاه معلوم نیست منتقد سیاسی است یا مبارزی در عرصه سیاست، یا اساساً در کدام جبهه ایستاده است، همین خلأ مشهود است. این شکل نامتوازن گفتار و گسست از چارچوب نظری و موضعگیری شفاف، مخاطب را در نهایت سردرگم میکند. به بیان دیگر، تناقض نهتنها در جنس صحبتهای او، بلکه در شیوه ارائهشان نیز وجود دارد؛ سخنرانیهای خشمگین و پرحرارت، در حالی که هیچ مسیر استدلالی روشنی ترسیم نمیشود؛ جملاتی شکبرانگیز که گویی بیشتر برای جلب توجه است تا عمقبخشی به یک بحث علمی یا سیاسی.
این ابهام در موضعگیری، خطر بزرگی برای جامعه دارد. از یک طرف باعث میشود فرد قابلیت همسویی با هر موضعی را داشته باشد؛ یعنی امروز با قسمتی از حاکمیت مخالفت کند و فردا ادعای مبارزه علیه کل ساختار را داشته باشد، یا برعکس از بخشی دفاع و بعد بخش دیگر را تخریب کند. از طرف دیگر، ذهن جامعه را آشوبزده میکند؛ گویی واقعیت سیاسی - اجتماعی همانقدر متزلزل و بیمنطق است که گوینده آن. نتیجه این فرآیند، عادیسازی نوعی بیمرزی و بیقاعدگی در گفتار سیاسی است که تنها به برهم زدن فضای گفتوگو و عدم فهم واقعی مسائل میانجامد.
* جهانبینیهایی به اندازه سوراخ کلید!
سیاست و حکومت در ایران همچون بیشتر کشورهای دنیا ابعاد گوناگونی دارد؛ امنیتی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، بینالمللی و... . نگاه تکبعدی به پدیده حکمرانی و سیاست بویژه اگر صرفاً از منظر اجتماعی باشد، لزوماً تصویر کاملی به دست نمیدهد. جامعه ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، پیچیدگیهای خاص خودش را دارد؛ نظیر ترکیب دینی - ملی در هویت جمعی، تفاوت شدید میان مرکز و پیرامون، تنوع قومیتی، شکاف نسلی و دهها مؤلفه مهم دیگر. از این رو، هرگونه فعالیت یا گفتار سیاسی که بخواهد این مجموعه پیچیده را صرفاً در چارچوب «روابط اجتماعی» توضیح دهد، قطعاً به سادهسازی مخرب دست میزند.
متأسفانه در کنشگری برخی جامعهشناسان یا استادان دانشگاهی که انتظار میرود تحلیلی جامع و چندوجهی ارائه دهند، شاهد نوعی تقلیلگرایی هستیم. آنها گمان میکنند تمام معضلات کلان حکومت، سیاست خارجی یا سیاست داخلی را میتوان با مدلهای اجتماعی – و البته بعضاً بسیار سطحی – توضیح داد. چنین رویکردی، غالباً نتیجه عدم تخصص یا بیمیلی به ورود به مباحث جدی سیاست و حکمرانی است. فرد با تأکید افراطی بر بُعد اجتماعی، از الزام پژوهش در حوزه اقتصاد سیاسی، روابط قدرت، امنیت ملی و... شانه خالی میکند و تمام ابعاد سیاست را به کنش و واکنشهای گروههای اجتماعی فرو میکاهد. در این میان، البته نمیتوان آثار منفی این سادهسازی را نادیده گرفت. جامعه همواره نیازمند فهم همهجانبه و چندلایه است. اگر قرار باشد تمام مسائل را در چارچوب «شهروندان و نارضایتیهای شان» ببینیم، بدون در نظر گرفتن سازوکارهای نظام تصمیمگیری کلان و تضادهای منطقهای و بینالمللی، طبیعی است که دچار سردرگمی و بیعملی خواهیم شد.
* شما آن چیزی نیستید که آینه هزارتکه فضای مجازی نشان میدهد
فضای مجازی، با همه ظرفیت بالایی که در اطلاعرسانی و بسیج تودهها دارد، میتواند به محل رشد ابتذال تبدیل شود؛ خاصه زمانی که فرد در مقام کنشگر، بیش از آنکه متکی به تحقیقات و استدلال باشد، به لایکها، کامنتها و فالوئرها چشم بدوزد. در این شرایط، گفتار آرام و مستدل جای خود را به موضعگیریهای پرتنش و اغلب خشمگینانه میدهد، چرا که خشم و عصبانیت و احساسات سطحی، جذابیت بیشتری در فضای مجازی دارد و میتواند موجی از واکنشهای سریع را برانگیزد.
همین ویژگی، باعث میشود فرد مدام خود را تحت تأثیر ذائقه دنبالکنندگانش ببیند و برای حفظ آنها، هر روز تندتر یا متفاوتتر سخن بگوید. به مرور، شهرت و محبوبیت مجازی به هدف اصلی تبدیل میشود و کنشگری معطوف به نتیجه واقعی و تغییر ساختارها، جای خود را به جنجالآفرینی گذرا میدهد. به این ترتیب، همان استادی که باید در مقام یک تحلیلگر یا نظریهپرداز منتقد ظاهر شود، تنها به «مفسر هیجانی» شبکههای اجتماعی بدل میشود. البته فضای مجازی میتواند فضایی برای آگاهیبخشی نیز باشد؛ به شرطی که پیش از هر چیز، گفتمان حقیقتجویی و اخلاق بر آن حاکم شود. به بیان دقیقتر، اگر کنشگران سیاسی و اجتماعی ما ملزم باشند هر بیانی را با سند و مدرک و استدلال کافی همراه کنند، اگر مخاطبان به جای هیجانات زودگذر، در پی یادگیری و شناخت عمیقتر باشند و اگر منطق گفتوگوی سازنده جایگزین فریادهای عصبی شود، آنگاه شبکههای اجتماعی نیز میتواند به فرصتی برای ارتقای سطح آگاهی عمومی و نهادینهکردن نقد سالم تبدیل شود اما تا هنگامی که خودنمایی تند و پرخاشگرانه بر فضای گفتوگو سایه افکنده، نباید انتظار اصلاح و عمقیافتن اندیشهها را داشت.
* خشم، زره سستاندیشی است
خشمگین بودن در هر کنش سیاسی، گاهی بخشی از ماجراست؛ ممکن است فردی در اعتراض به وضعیت موجود، از روی دلسوزی و درد اجتماعی فریاد بزند اما این خشم اگر پشتوانه تحلیلی و استدلال نداشته باشد و صرفاً از سر هیجان یا تبلیغات مجازی بیان شود، از جنبه مخرب بودن فاصله نمیگیرد. در واقع، خشمگین صحبت کردن بدون باز کردن مسیر دیالوگ، نه به حل مساله میانجامد و نه حتی به آگاهیبخشی منتقدانه منجر میشود؛ تنها نتیجهاش، ایجاد فضایی برای فوران احساسات تودهای و انباشتهشدن نفرتهای متقابل است. در شیوه بیان پرخاشگر و عجولانه دکتر مصطفی مهرآیین، ما با نوعی یکجانبهگرایی و تکگویی نیز مواجهیم. گویا همه حقایق نزد اوست و هرکس خلاف او سخن بگوید، درک درستی از مساله ندارد. این ویژگی، جلوهای واضح از عدم توانایی در گفتوگوی واقعی است. گفتوگوی واقعی، بر بستر احترام و شنیدن متقابل شکل میگیرد و مستلزم ارائه ادله و مستندات کافی است. اگر کسی واقعاً به دنبال تغییر و اصلاح است، باید به مخاطبش فرصت دفاع از موضعش را بدهد و در صورت مواجهه با نقد منطقی، موضع خود را بازنگری کند اما وقتی خشم بر فضای صحبت غالب شود، مخاطب یا به کنج انزوا میرود یا به خشم متقابل رو میآورد و این چرخه معیوب، هیچ دستاوردی برای جامعه ندارد.
* بسان ناخداهایی که هرگز به دریا نرفتهاند!
یکی از چالشهای اصلی افرادی که درگیر ابتذال کنشگری سیاسی میشوند، دوری از بطن جامعه و فقدان مواجهه میدانی با مسائل حکمرانی است. بسیاری از کسانی که امروز به صورت مجازی خود را سردمدار جریانهای اعتراضی و انتقادی معرفی میکنند، در عمل، شناختی دقیق از سازوکارهای قدرت، روندهای تصمیمگیری، مسائل امنیتی و الزامات بینالمللی ندارند. آنها حتی از چشمانداز یک پژوهشگر علوم سیاسی به مساله نزدیک نمیشوند.
در مورد خاصی مثل ایشان، که ظاهراً تنها از زاویه جامعهشناسانه به موضوع مینگرد و رویکردی همهجانبه را انکار میکند، میتوان بسادگی نتیجه گرفت که فقدان آگاهی عمیق از لایههای مختلف حاکمیت و پیچیدگیهای سیاسی، جامعه را به قضاوت نادرست و موضعگیریهای بیپایه و اساس میکشاند. این وضعیت به تقلیل مسائل کلان حکومتی به صرف «پیامدهای اجتماعی» منجر میشود. حال آنکه ساختار سیاسی ایران – ولو با همه انتقادهایی که به آن وارد است – پیچیدگیهایی دارد که فهم آن نیازمند مطالعات عمیق در تاریخ انقلاب، نقش دستگاههای امنیتی، مناسبات قوای سهگانه، تعاملات فراملی و دیگر عرصههای بنیادین است. وقتی یک کنشگر صرفاً به شعارهای احساسی بسنده میکند و تمام مصائب و چالشهای کشور را در چند عبارت کلیشهای میریزد، نمیتوان از او انتظار داشت در سطح کلان تأثیر مثبت بگذارد. جامعه نیز بتدریج خسته و دلزده میشود، چرا که میبیند انبوه سخنرانان خشمگین و حاشیهساز، هیچ دستاورد ملموسی جز تکرار شعارها ندارند.
* معمار بنای استوار باش نه نقاش دیوارهای سست!
ابتذال کنشگری سیاسی نه یک «اتهام» بلکه یک «هشدار» است. کنشگری سیاسی در ایران، به واسطه کشمکشهای تاریخی، حساسیتهای مذهبی، مسائل امنیتی و گستره عظیم مطالبات اقتصادی و اجتماعی، عرصهای بسیار پیچیده به شمار میرود. هر کس که وارد این میدان میشود، باید از پیش بداند نمیتواند تنها به جنبههای ظاهری و سطحی اکتفا کند.
شرایط حساس منطقهای و بینالمللی نیز مزید بر علت است؛ عملکرد هر کنشگر داخلی، مستقیماً در چارچوب رقابتها یا تهدیدهای خارجی تحلیل میشود و کوچکترین رفتار احساسی یا تحلیل نادرست میتواند زمینه مداخله یا سوءاستفاده بازیگران بیرونی را فراهم کند. جامعه ایران که بارها در تاریخ معاصر قربانی فرصتطلبی قدرتهای خارجی شده، امروز بیش از پیش نیازمند کنشگرانی است که به دور از حواشی و جنجال، بر مبنای آگاهی و اخلاق حرکت کنند.
ابتذال کنشگری سیاسی در ایران، بیش از آنکه یک پدیده شخصی باشد، یک آسیب ساختاری است؛ ساختاری که از سویی متأثر از فضای مجازی و جذابیت ظاهری هیجانات است و از سوی دیگر حاصل ضعف در آموزش آکادمیک، کمبود روش گفتوگوی انتقادی در جامعه و عدم مرزبندیهای روشنفکری در حوزه سیاست. برای برونرفت از این ورطه، باید اولاً مطالعات عمیق در سیاست و اجتماع را ارج نهاد و ثانیاً با سرلوحه قراردادن اخلاق گفتوگو، راه را بر سطحینگری و پوپولیسم غیراخلاقی بست.
هر کس که خود را کنشگر سیاسی مینامد، بویژه اگر عنوان علمی «جامعهشناس» یا «استاد دانشگاه» را یدک میکشد، باید بداند که جامعه، چشمانتظار عمق و پختگی در بیان است، نه غوغاگری تهی و خشمگین. تکاپوی حقیقی برای اصلاح و بهبود اوضاع، بدون مطالعه و مداقه در پیچیدگیهای حکمرانی و شناخت زوایای مختلف ساختار سیاسی و اجتماعی ایران ممکن نیست. اینکه کسی صرفاً تحت تأثیر هجوم کامنتها و لایکها یا به تحریک احساسات لحظهای، جامعه را به مسیرهای نامشخص بکشاند، نهتنها باعث خسران خود او خواهد شد، بلکه هیچ خیری به مردم و سرزمینش نمیرساند.