14/ارديبهشت/1404
|
13:37
۲۲:۳۸
۱۴۰۴/۰۲/۱۳
درباره فیلم جدیدی که با مجوز وزارت ارشاد در فستیوال کن حضور یافت

بازگشت سینمای سفارتخانه‌ای؟

بازگشت سینمای سفارتخانه‌ای؟

میلاد جلیل‌زاده: چند روز پیش بالاخره اعلام شد فیلم سعید روستایی در جشنواره کن پذیرفته شده است. دبیرخانه کن ابتدا فیلم روستایی را به این دلیل که مطابق قواعد جمهوری اسلامی ساخته شده بود نپذیرفت اما پس از رایزنی‌های احتمالی پشت پرده که هیچ نوع خبر رسمی از‌ آنها بیرون نیامد، ولی بدون وجودشان این تغییر در تصمیم فرانسوی‌ها قابل تصور نیست، اعلام شد «زن و بچه» هم در کن حاضر خواهد بود.
بلافاصله پس از اعلام خبر مربوط به فیلم سعید روستایی، گروهکی از معاندان خارج‌نشین جمهوری اسلامی تحت عنوان «کانون هنرمندان ایرانی فیلم و تئاتر برون‌مرزی» بیانیه‌ای داد که در آن آمده بود: «جمهوری اسلامی برای کسب امتیاز در عرصه بین‌المللی، همواره از هنر و بویژه سینما استفاده‌ ‌ابزاری کرده است و از آنجا که آگاه است با فیلم‌های تبلیغاتی حکومتی، هیچ شانسی برای موفق شدن در این عرصه ندارد، همواره تلاش کرده تا از فیلمسازان مستعد و حتی بعضا معترض و آثارشان در این عرصه‌ها استفاده کند تا امتیازات آثار آنها را از آن خود کند و حتی لحن معترض برخی از این فیلم‌ها را ناشی از سعه‌ صدر حکومت در پذیرش نگاه‌های دیگر جلوه دهد».
بیانیه این گروهک افزوده است: «در ماه‌های اخیر شاهد تلاش‌های همه‌جانبه‌ حکومت برای عادی‌سازی از طریق صدور مجوز نمایش برخی آثار هنری تولیدشده در داخل برای اجرا در خارج از ایران بوده‌ایم که با همان ترکیبی که در خارج نمایش داده می‌شوند، در ایران قابل اجرا نیستند».
رد شدن حضور فیلم روستایی در کن و سپس تأیید آن و پس از آن صدور این بیانیه، نشان می‌داد احتمالا رایزنی‌هایی از طرف مسؤولان ایرانی از یک‌سو و دشمنان جمهوری اسلامی در سوی دیگر در کار بوده است و به فاصله اندکی پس از شکست گروه مخالفان در این رایزنی‌ها، این بیانیه صادر می‌شود.
جشنواره‌های اروپایی پیش از این و در پی اتفاقات سال ۱۴۰۱ اعلام کرده بودند دیگر پذیرای آثاری از سینمای ایران که مطابق با قوانین داخلی ساخته شده‌اند، نخواهند بود و این نوعی تلاش برای حمایت از سینمای زیرزمینی و سینمای دور از خانه فارسی‌زبان بود. پیشتاز این جریان هم فستیوال فیلم برلین بود که در همان اواخر سال ۱۴۰۱ این سیاست را اعلام کرد و حتی حلقه تا حدی تنگ شد که نه‌تنها آثار دارای پروانه ساخت سینمای ایران دیگر نمی‌توانستند در برلین باشند، بلکه هم سینمای ایران از بخش بازار فیلم برلیناله حذف شد و هم خبرنگاران رسمی کشور ما امکان حضور در این رویداد را نداشتند.
این قضیه به وضوح جنبه‌هایی مرتبط با سیاست‌های بین‌المللی دولت‌ها دارد و حتی در واقع به اعتراضات رخ داده در داخل کشور هم برنمی‌گشت؛ چه اینکه در روسیه هیچ نوع اعتراض داخلی طی چند سال گذشته دیده نشده اما جنگ اوکراین بهانه‌ای برای اعمال همین سیاست‌ها در قبال سینمای روسیه شد. به عبارتی بلوک‌بندی‌ها و قطب‌بندی‌های شرقی و غربی در فضای کلان سیاست، عامل و محرک اصلی این تصمیمات بوده‌اند و شاید یکی از اصلی‌ترین عواملی که باعث شد کشورهای اروپایی حمایت بی‌سابقه‌ای از اتفاقات سال ۱۴۰۱ بکنند، از جمله سخنرانی‌های مختلف ولیعهد و ملکه معزول از یک سو و سرکرده سازمان مجاهدین خلق از سوی دیگر در پارلمان‌های اروپایی یا دیدار با دولتمردان بلندپایه، همین مسائل کلان شرقی و غربی بود.
حالا که مدت‌ها پس از آن روزها، جنگ غزه هم رخ داده است و برگ دیگری به دفتر قطور این تنش‌ها و اختلافات اضافه شده، این قطب‌بندی‌ها غلظت بیشتری یافته‌اند. کارشناسان مسائل بین‌الملل به طور متفق تاکید کرده‌اند پس از این هم گسل‌هایی از این دست در سایر نقاط دنیا سر باز خواهند کرد و احتمالا تنش‌های سنگین‌تری را به وجود می‌آورند که این یعنی نه‌تنها قرار نیست رفتار جشنواره‌های اروپایی با سینمای ایران ملایم‌تر شود، بلکه باید منتظر تخاصم‌های جدی‌تر هم بود و اگر فرداروزی مشاهده شد که در یکی از این فستیوال‌ها، یک جایزه ویژه برای فیلم‌های ضدایرانی تعریف شد، مثلا بخش ویژه فیلم‌هایی که بر ضد ایران، روسیه و چین ساخته شده باشند، باید دانست که این اتفاق خارق‌العاده و دور از انتظار نبوده است. در این شرایط است که حضور فیلم سعید روستایی در فستیوال کن عجیب به نظر می‌رسد. این اتفاقی است که با احتمال قریب به یقین باید گفت با رایزنی عوامل خود فیلم، امکان رخ دادنش بسیار پایین است و ظن به لابی‌های دولتمردان ایرانی درباره آن وجود دارد.
نکته این است که حضور در این جشنواره‌ها هیچ آورده عینی و عملی خاصی برای سینمای ایران ندارد و به طور طبیعی از سوی مسؤولان ایرانی هم نباید تمایل خاصی برای حضور در این رویدادها وجود داشته باشد اما با روی کار آمدن مدیران فرهنگی جدید ظاهراً تمایلاتی که از قدیم نسبت به حضور در جشنواره‌های آن سوی آب‌ها وجود داشت، دوباره در سطوح بالای سیاست‌گذاری فرهنگی زنده شده است و اقداماتی برای این موضوع انجام می‌شود که احتمالا حاصل بخشی از این اقدامات حضور فیلم روستایی در کن است. در شرایطی که گروه‌های معاند تلاش می‌کنند مانع هر نوع حضور سینمای ایران در جشنواره‌های اروپایی شوند و این اتفاق را یک نوع عادی‌سازی جمهوری اسلامی قلمداد می‌کنند، توجیه بخشی از مسؤولان دولتی که اقدام به تسهیل حضور مجدد ایران در این جشنواره‌ها کرده‌اند، می‌تواند این باشد که نقشه معاندان را نقش بر آب می‌کنند.
* کلاغ از باغ‌مان قهر کرد؟ یک گردو به نفع ما!
آیا عدم حضور فیلم‌های رسمی ایران در فستیوال‌های غربی، برای برگزارکنندگان آن فستیوال‌ها نتیجه‌ای جز مأیوس کردن هسته سخت معاندان جمهوری اسلامی دارد؟ اگر اینطور باشد، آنها نباید فریب رایزنی مسؤولان ایرانی را بخورند و اجازه بدهند آثار رسمی سینمای ایران در جشنواره‌های‌شان شرکت کنند. البته تمام ماجرا این نیست و اگر بخواهیم قضیه را از چشم‌انداز کشورهای اروپایی ببینیم که برگزارکنندگان این جشنواره‌ها هستند، باید به مسائل دیگری مثل مضمحل شدن شبکه‌های فرهنگی آنها در ایران و محو شدن کامل سینمای سفارتخانه‌ای هم فکر کرد.
مطابق سیستمی که از سال‌ها پیش برای این جشنواره‌ها طراحی و تکمیل شده است، آنها صبر نمی‌کنند تا فیلم‌های مورد پسندشان به طور تصادفی توسط عده‌ای از فیلمسازان ایرانی ساخته شود و بعد به آن فیلم‌ها در جشنواره‌ای که برگزار می‌کنند امتیاز بدهند. روش آنها این است که بخشی از بودجه فرهنگی دولت‌های‌شان را به عنوان فاند برای تولید تعدادی فیلم که قرار است در این جشنواره‌ها شرکت کنند اختصاص می‌دهند و از آنجا که سرمایه‌گذار فیلم به حساب می‌آیند، هم روی فیلمنامه نظارت مستقیم دارند، هم در پروسه فیلمبرداری و هم تدوین کار. فعال‌ترین کشورهایی که به فیلمسازان ایرانی تا به حال فاندهایی اعطا کرده‌اند، آلمان و فرانسه بوده‌اند و حتی بسیاری از فیلم‌ها محصول سرمایه‌گذاری مشترک این ۲ کشور بوده است. اگر به این موضوع دقت کنیم، بحث حضور فیلم‌های ایرانی در فستیوال‌های اروپای غربی بویژه کن و برلیناله ابعاد ویژه‌ای پیدا می‌کند. آثاری که آنها در چند سال اخیر توسط فاند مورد حمایت قرار داده‌اند، بدون استثنا ساختارشکن بودند و قواعد حقوقی جمهوری اسلامی را زیر پا می‌گذاشتند. به عبارتی این فیلم‌ها را یا اصطلاحا زیرزمینی می‌‌خوانند یا به رغم اینکه ماجرای‌شان در داخل ایران روایت می‌شود، در خارج از کشور تولید شده‌اند. حالا آنها به همین علت است که نمی‌خواهند به فیلم‌های رسمی و قانونی ایران امتیاز حضور در جشنواره‌های‌شان را بدهند چون آنها را رقیب محصولات خودشان قلمداد می‌کنند.
چنانکه پیداست در این میزانسن با یک معادله چندوجهی طرفیم که یک سوی آن فستیوال‌های اروپایی قرار دارند با ۲ گروه که بر سر نفوذ در آنها رقابت می‌کنند؛ مسؤولان فعلی فرهنگی در ایران از یک سو و دشمنان حکومت در سوی دیگر. از آن سو در داخل کشور هم کسانی هستند که حضور سینمای ایران در فستیوال‌های غربی را به نفع آن نمی‌دانند. این گروه البته ابزاری برای تاثیرگذاری روی فستیوال‌های فرنگی ندارند و عمده فعالیت‌شان روی نقد این رویه متمرکز است.
برگزارکنندگان فستیوال‌های غربی هم احتمالا به این فکر می‌کنند که اگر رابطه آنها با سینمای رسمی ایران طی مدتی طولانی قطع شود، دیگر به جز عده‌ای که سودای مسائل مالی آنها را به سمت فاند گرفتن و کسب جوایز می‌کشاند، کسی در ایران باقی نخواهد ماند که به این جشنواره‌ها توجهی داشته باشد. به عبارتی اگر این وابستگی کاملا قطع شود، با توجه به هر روز ضعیف‌تر شدن موضع اروپا در همه چیز، از جمله رویدادهای هنری، برگرداندن وضع به حالت سابق و مرجعیت‌بخشی به این جشنواره‌ها در جامعه ایران ناممکن خواهد شد. اینجاست که ضلع دیگر این معادله پیچیده هم مطرح می‌شود؛ یعنی سینمای آمریکا و ارتباط آن با ایران. آمریکا و اروپا اگرچه در موارد بسیاری با یکدیگر هم‌جهت و هم‌سو هستند اما همیشه بین‌شان رقابت هم وجود داشته است.
وقتی دقت کنیم امسال مراسم اسکار به یک انیمیشن که توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، یعنی یکی از نهادهای رسمی جمهوری اسلامی تولید شده بود، جایزه داد، این قضیه بهتر خودش را نشان می‌دهد اما حتی این جایزه هم مثل ۲ بار قبل که ایرانی‌ها برنده اسکار شدند، در افکار عمومی تأثیر نگذاشت و باعث ایجاد حس شادی و افتخار نشد که این یعنی اگر چند سال قهر و قطع رابطه باعث شده مراسم مشهوری مثل اسکار اهمیتش را در ذهن ایرانی‌ها از دست بدهد، این اتفاق برای کن، ونیز و برلین قطعا خیلی راحت‌تر می‌تواند بیفتد.
با توجه به تمام این مسائل آنچه امروز باید در دستور کار فکری ما قرار بگیرد این است که اساسا سود و زیان حضور‌مان در این رویدادها را بررسی کنیم. شاید چنین حضوری باعث شود بخشی از اپوزیسیون کاسب خارج‌نشین در موقعیت آچمز قرار بگیرد و شخصی مثل محمد رسولف که در رأس این جریان‌ها با جشنواره‌های خارجی رایزنی می‌کند تا فیلم‌های رسمی ایران را نپذیرند، در پروژه‌اش شکست بخورد؛ اما آیا تمام تأثیری که بازگشت سینمای ایران به فستیوال‌های اروپایی خواهد داشت همین یک مورد است و عوارض جانبی دیگری را نمی‌توان برای دارویی که می‌خواهد ویروسی مثل رسولف‌ها را دفع کند، متصور بود؟ به جریان افتادن سینمای سفارتخانه‌ای و ورود پول‌های خارجی به سینمای ایران که همراه دستورالعمل‌های نقطه‌زن درباره محتوای آثار اعطا می‌شوند، دور شدن سینمای اجتماعی ایران از مسائل واقعی مرتبط با این جامعه و غلتیدن در مرداب بلعنده فرمول‌های جشنواره‌ای، فاصله گرفتن از بازارهای پرسود جهانی مثل کشورهای منطقه، کشورهای آمریکای لاتین، روسیه، آسیای صغیر و هر جای دیگری جز اروپا و آمریکای شمالی و ده‌ها مساله ریز و درشت دیگر که ممکن است پیامد حضور مجدد ایران در این رویدادها باشند، آیا همچنان صرفه را در این حضور به نظر می‌رسانند؟ بیایید اول مروری کنیم بر اینکه ما در داخل کشور نسبت خودمان را با این جشنواره‌ها چطور تعیین کرده بودیم تا شاید قضاوت درباره این پرسش‌ها در محیط روشن‌تری امکان‌پذیر شود.
* فرمولی برای برنده شدن بی‌استعدادها
شاید هیچ‌کدام از کشورهای صاحب سینما در جهان به اندازه ایران درگیر پدیده سینمای جشنواره‌ای نباشند. جشنواره از این جهت که هر فیلم را مقابل چشم صدها و گاهی هزاران مخاطب حرفه‌ای سینما قرار می‌دهد و منتقدان را وا می‌دارد تا درباره‌اش بیشتر بنویسند و جدی‌ترش بگیرند، ممکن است برای خیلی از فیلمسازان، بویژه آنهایی که کاملا گیشه‌ای و کلیشه‌ای فیلم نمی‌سازند رویداد جالب و هیجان‌انگیزی باشد. به‌علاوه، به خیلی از این فیلم‌ها در بخش‌های مختلف هر جشنواره جوایزی داده می‌شود که ارزش مالی دارد و این هم برای کسانی که گاهی ارزان‌ترین فیلم‌ها را ساخته‌اند و امیدی به گیشه ندارند، مزیت کمی نیست. در ایران اما مساله فراتر از اینهاست. اساسا از سال‌ها پیش جوی در ایران به وجود آمده بود که معیار ارزش‌گذاری روی فیلم‌های سینمایی را مطلقا هیچ چیزی جز جوایز جشنواره‌های خارجی نمی‌دانست. این وضعیت بیمارگونه، هم نظام مسائل سینمای ایران را از دایره تطابق با مسائل واقعی جامعه ایران خارج می‌کرد و باعث می‌شد مسائل فیلم‌ها مطابق با سفارش و سلیقه فستیوال‌های خارجی کشف و تنظیم می‌شوند، هم یک سینمای فشل غیراقتصادی و بدون مخاطب پدید آورد که به لحاظ فنی ضعیف‌تر از حد نرمال بود اما از سایر آثار بیشتر قدر می‌دید و ستوده می‌شد. به طور مثال فیلم‌های جعفر پناهی و محمد رسولف که در ۱۰ تا ۱۲ سال گذشته ساخته شدند، همگی مطلقا فاقد ارزش‌های سینمایی بودند اما به راحتی موفق می‌شدند مهم‌ترین جوایز فستیوال‌ها را دریافت کنند و این برای سینماگران بی‌استعداد یا تنبل داخل کشور یک الگوی میانبر جهت دیده شدن و پول درآوردن ایجاد کرده بود. اگر نگاهی به سایر کشورهایی بیندازیم که سینمای‌شان در جشنواره‌های غربی موفق به کسب یک‌سری جوایز شده‌اند، خواهیم دید که هیچ‌کدام مثل سینمای ایران تمام تخم‌مرغ‌ها را در سبد جشنوارها نگذاشته‌اند. از ژاپن که صاحب یکی از بزرگ‌ترین صنایع انیمیشن‌سازی عامه‌پسند در دنیاست تا کره‌جنوبی که فیلم‌ها و سریال‌های سرگرم‌کننده‌اش را در همه جهان می‌بینند یا در اطراف خودمان، کشور ترکیه که سریال‌سازی عامه‌پسند را به یک صنعت پول‌ساز تبدیل کرده و یا حتی ایالات‌متحده که اکثر این جشنواره‌ها ابتدا با ادعای تقابل با جریان اصلی‌اش ساز و برگی بلند کردند و حالا بیشترین سهم را در این رویدادها دارد، همه و همه صاحب یک چرخه صنعتی و معقول تجاری در سینما هستند و حضور در جشنواره‌ها، یک بخش فرعی و تزیینی در ساختار سینمای‌شان است اما در ایران این بخش به بخش اصلی و تعیین‌کننده تبدیل شده بود. اساسا ما در ایران چیزی به اسم سینمای روشنفکری غیرجشنواره‌ای نداریم و اندک فیلم‌هایی که بتوانند ذیل این عبارت قرار بگیرند هم تعدادشان به حدی نمی‌رسد که یک جریان قابل اشاره را تشکیل بدهند. یعنی سینمای اجتماعی و سینمای اندیشه ایران فاقد نقد مستقل شده و هیچ‌کس به سمت ساخت این نوع آثار نمی‌رود مگر اینکه نگاهش به فستیوال‌های غربی باشد؛ آن هم در حالی که فرمول حضور و کسب موفقیت در این فستیوال‌ها دوخطی و ساده و کاملا دور از مسائل واقعی جامعه ایران است.
مثلا طرح عدالت‌طلبانه بعضی انتقادات به ساختارهای موجود در کشور که سویه‌های نقد سرمایه‌داری را هم پیدا می‌کند، سال‌هاست به اصلی‌ترین عنصر غایب در سینمای ایران تبدیل شد زیرا جشنواره‌های به راه افتاده توسط کشورهایی که خودشان در بلوک سرمایه هستند، حاضر نیستند به طرح چنین مسائلی در سینمای کشورهای ضریب بدهند که متعلق به بلوک‌های دیگر محسوب می‌شوند. آنها اساسا به هر نقدی از جامعه ایران که کلی باشد و شامل جامعه خودشان هم بشود ضریب نمی‌دهند و از همین رو دایره وسیعی از مسائل مبتلابه جامعه ما، شانس حضور در فیلم‌هایی را ندارند که عزم شرکت در جشنواره‌های خارجی کرده‌اند. این عملا یک نوع کاپیتولاسیون فرهنگی است.
پرداختن به مسائل واقعی جامعه ایران ظرافت‌های هنرمندانه‌ای می‌طلبد اما حضور در فستیوال‌های خارجی برای یک سینماگر ایرانی فرمول ساده‌تری دارد. در دهه‌های پیش هر فیلم ایرانی که می‌خواست به این رویدادها برود، باید روحیه اورینتالیستی غربی‌ها را ارضا می‌کرد. یعنی حس برتری تمدنی آنها نسبت به سایر ملل باید در آن فیلم رعایت می‌شد که تا پیش از این نمایش سرزمین‌های عقب‌مانده و توسعه‌نیافته، بدون بزرگراه و ساختمان‌های بلند و شیک، چنین حسی را ارضا می‌کرد اما حالا فاصله تکنولوژی بین غرب و بعضی کشورهای دیگر به قدری نزدیک شده و حتی بعضی شرقی‌ها به قدری از آنها سبقت گرفته‌اند که دیگر تأکید روی چنین مواردی عبث به نظر می‌رسد. از اینجا به بعد فرمول ساده و دوخطی جدید، این می‌شود که مثلا ایران را جامعه‌ای با ساختار ضدزن نشان دهید و علاوه بر آن، برای هر فیلم ایرانی حمله به قانون قصاص یک امتیاز ویژه به ‌حساب می‌آید. رعایت این فرمول دوخطی، خیلی ساده است و خیلی راحت می‌تواند پای هر بی‌هنری را به بخش اصلی این فستیوال‌ها باز کند یا حتی عامل کسب یکسری جوایز باشد. کشوری که نمی‌تواند جشنواره‌هایی سینمایی در هزاران کیلومتر دورتر از خاک خودش را تزیینی ببیند و جوایز آن رویدادها برایش تعیین‌کننده‌ترین عنصر در ارزش‌گذاری آثارش می‌شوند، آیا اساسا صحیح است که حتی وقتی این رابطه مخرب مخدوش شده، در مسیر بازسازی آن تلاش کند؛ آن هم به بهانه از میدان به در کردن ورشکسته‌هایی مثل رسولف و چند گروهک دیگر؟

ارسال نظر