زخم قدیمی با چهره تازه
باز هم فحاشی، باز هم بیاخلاقی، باز هم سکوت. اینبار قرعه به نام علی علیپور افتاد؛ ستارهای که سالهاست با کمترین حاشیه در میادین درخشیده، قربانی تازه خشم بیمهار سکوها شد. رفتارهای ناهنجار، از سوی جمعی که نام «هوادار» را یدک میکشند، بار دیگر نشان داد ورزشگاههای ایران بیش از آنکه محل تقابل فنی باشند، به میدان فرسایندهای برای عقدهگشایی و بیاحترامی بدل شدهاند. آیا هنوز وقت آن نرسیده که فریاد بزنیم: کافی است؟
* ستارههایی که ایستاده سقوط میکنند
علیرضا بیرانوند را به یاد بیاورید. آن روز تلخ در آزادی، آن فریادهای زشت و هماهنگ. شجاع خلیلزاده را مرور کنید که نه فقط از تیم که از یک شهر و سکوهایش طرد شد. حالا علی علیپور، گلزن آرام، بااخلاق و حرفهای فوتبال ایران، در خرمآباد، تجربهای مشابه را از سر گذراند. فریادهایی که حتی نوشتنشان شرمآور است، بیهیچ ترسی به سمت او پرتاب شد و آنقدر ادامه یافت که علیپور به هم ریخت و زمین را ترک کرد.
در این میان، پرسش اصلی پابرجاست: آنها که فریاد میکشند، کجای این فوتبال ایستادهاند؟ چه مسؤولیتی دارند؟ و مهمتر از آن، آنها که تماشا میکنند و سکوت میکنند، شریک جرم نیستند؟
* جماعتی که پشت جمعیت پنهان میشوند
بازی رفت، با گل علیپور و شادی خاصش، برای برخی خوش نیامده بود. حالا در بازی برگشت، انتقام را نه در زمین که در سکوها جستند. تماشاگرانی که نام خیبر را فریاد میزنند اما با نفرت انباشتهشان، روح ورزش را نشانه میگیرند. آنها علیپور را نه به خاطر رفتار غیراخلاقی یا حرکتی زننده، بلکه فقط به خاطر «شادی پس از گل»ش هدف قرار دادند.
طنز تلخ ماجرا آنجاست که این جمعیت خشمگین، هرگز خود را مقصر نمیدانند. سلاحشان جمعیت است، سایهای که هر هتاکی را در خود پنهان میکند. آنها دشنام میدهند و مطمئنند هیچ برخورد بازدارندهای در کار نیست.
* ترس از واکنش یا تمایل به استفاده از آن؟
در هیچکدام از این صحنهها، صدایی از درون تیمها به گوش نرسید. نه پرسپولیسیها، نه خیبریها، نه مسؤولان، نه همتیمیها؛ هیچکس وارد نشد، هیچکس نگفت: «بس است».
آیا از واکنش سکوها میترسند؟ یا بدتر، از این فشار روانی بر حریف استقبال میکنند؟ گاهی این حس به آدم دست میدهد که برخی مربیان و بازیکنان، ناخودآگاه این فضا را میپذیرند؛ سکوتشان، مهر تأییدی است بر اینکه تمرکز حریف باید به هم بخورد، حتی اگر به قیمت توهین به مادر و همسر و فرزندش باشد.
* مایلیکهن تا علیپور؛ زخمهایی که هیچ کس نمیبیند
سالها پیش، محمد مایلیکهن در یک کنفرانس مطبوعاتی، ناگهان بغض کرد و گفت: «این فوتبال را نمیخواهم». آن جمله تبدیل شد به یک تصویر ماندگار؛ مربیای که از فحاشیها برید، دلزده شد و گریست.
علیپور چیزی نگفت. فقط رفت. با بطریای که از روی خشم پرتاب کرد و لبهایی فشرده از درد. درد نه از باخت یا بازی، بلکه از بیحرمتی.
ما اما عادت کردهایم به عبور از زخمها. هر بار یکی قربانی میشود، چند روز حرف میزنیم و بعد، منتظر قربانی بعدی میمانیم.
* فوتبال، آیینه جامعه یا قربانی آن؟
بعضی جامعهشناسان میگویند ورزشگاهها، آیینهای از ساختار جامعهاند. اما دیگر وقت آن رسیده که بپذیریم این آیینه دیگر فقط منعکس نمیکند، بلکه آسیب میزند. هر بار یک بازیکن تحت توهین قرار میگیرد، هر بار سکوها به میدان جنگ روانی تبدیل میشوند و ما فقط تماشا میکنیم، یک تکه از اخلاق ورزشی میمیرد.
فوتبال، قرار بود زیبا و برای لذت باشد. قرار بود خاطرهساز باشد. نه این میدان تاریک که قهرمانش باید قبل از گل زدن، فکر کند «آیا ارزشش را دارد؟». اگر بازیکنان ساکت بمانند، نفر بعد کیست؟