مهاجرت فرهنگی از درون
معینالدین راد: از خیابان فرشته تا کوی ولیعصر تبریز، مدارس دوزبانه خصوصی با تابلوهایی درخشان و شعارهایی شبیه به «آموزش برای آینده جهانی» در حال گسترشند. مؤسسه علوی یکی از برندهای پرنفوذ این شبکه آموزشی است که طی دهه گذشته از یک نهاد آموزشی سنتی با گرایشهای مذهبی به یکی از قطبهای آموزش دوزبانه انگلیسی - فارسی تبدیل شده است. آنچه در ظاهر آموزش مدرن و جهانینگر خوانده میشود، در عمل تبدیل به یک ساختار موازی آموزشی شده که برنامههای مصوب آموزشوپرورش را دور زده و مدل تربیتی متفاوتی را دنبال میکند؛ مدلی که بیش از آنکه به هویت ایرانی - اسلامی متعهد باشد، ناظر به مهاجرت، جذب شدن به دانشگاههای خارجی و زیست غربی است. برای بررسی دقیقتر، با چند خانواده، دانشآموز سابق و یکی از معلمان این شبکه مدارس گفتوگو کردیم. همچنین اطلاعات رسمی، بروشورهای تبلیغاتی و برنامههای درسی این مدارس مورد بررسی قرار گرفت. در تهران، مؤسسه علوی چند شعبه ویژه دوزبانه دارد که با عنوانهایی مانند «International Program» یا «Bilingual Curriculum» فعالیت میکنند. در این مدارس، نیمی از دروس اصلی مانند علوم، ریاضیات، زیستشناسی و حتی تاریخ به زبان انگلیسی تدریس میشود. معلمان این دروس یا از اتباع انگلیسیزبان مقیم ایران هستند، یا ایرانیهایی که در دانشگاههای خارجی تحصیل کردهاند. در کنار این برنامه درسی، دانشآموزان در طول هفته بیش از ۸ ساعت کلاس «مهارتهای زبانی»، «تفکر انتقادی» و حتی «فرهنگ جهانی» دارند که غالباً خارج از چارچوب محتوای مصوب آموزشوپرورش است. خانم «م.ن.»، مادر یک دانشآموز کلاس هشتم در شعبه قیطریه مؤسسه علوی، میگوید: «از اول ثبتنام گفتند هدف آمادهسازی برای دانشگاههای کاناداست. بچهها از پنجم ابتدایی آیلتس تمرین میکنند. هر روز باید تکالیف انگلیسیشان را در پلتفرمهایی مثل Google Classroom بارگذاری کنند. ما اصلا نمیفهمیم آنها دقیقا چه میخوانند».
این مدارس معمولا از برگزاری جشنهای ملی مانند روز جمهوری اسلامی، ۱۳ آبان یا هفته دفاعمقدس صرفنظر میکنند یا آن را به شکلی سمبلیک و بدون درگیر شدن واقعی دانشآموزان برگزار میکنند. در عوض، روز جهانی زبان، هفته بینالمللی سواد رسانه و مراسمهایی با محوریت فرهنگهای دیگر نظیر Halloween یا Christmas با جدیت بیشتری پیگیری میشوند. در برخی شعب، دانشآموزان موظفند در طول ساعات درسی فقط انگلیسی صحبت کنند. یکی از معلمان سابق مؤسسه علوی که خواست نامش فاش نشود، به ما گفت: «واقعیت این است که اینجا نه فقط زبان انگلیسی، بلکه یک الگوی فرهنگی دیگر آموزش داده میشود. ما موظف بودیم با اصطلاحات فرهنگی غربی آشنایشان کنیم. بچهها حتی در نوشتن مقاله به انگلیسی تمرین میکردند؛ درباره ایدههایی مثل آزادی فردی، جامعه مدنی، نقد سنت و...». او ادامه میدهد: «هرچند این آموزشها در ظاهر مفید است ولی این بچهها وقتی وارد جامعه واقعی ایران میشوند، احساس بیگانگی دارند. در مدرسه همه چیز تمیز، مرتب، شبیه مدارس کاناداست ولی کافی است پایشان به دبیرستان دولتی یا دانشگاه سراسری برسد، دچار گسست هویتی میشوند».
در تبریز، یکی از والدین میگوید مدرسه علوی این شهر با عنوان «مدرسه دوزبانه بینالمللی» فعالیت میکند و از سال گذشته به خانوادهها پیشنهاد داده برای ادامه تحصیل در مقطع متوسطه دوم، فرزندان خود را به شعب تهران یا حتی مدرسه شریک این مؤسسه در استانبول منتقل کنند: «گویا برای گرفتن مدرک IB یا دیپلم آمریکایی، بچهها باید یک ترم را در شعبه خارج از کشور بگذرانند. این یعنی از همین حالا دانشآموز برای رفتن از ایران آماده میشود». از نظر ساختار حقوقی، این مدارس به طور رسمی زیر نظر آموزشوپرورش فعالیت میکنند اما عملا با مجوزهایی خاص و نظارت بسیار حداقلی، مسیر خاص خود را دنبال میکنند. یکی از کارشناسان سابق آموزشوپرورش در گفتوگو با ما توضیح داد: «مجوز فعالیت دوزبانهها معمولا در قالب مدارس غیردولتی و با یک پیوست همکاری با اداره کل مدارس بینالملل صادر میشود ولی در عمل، محتوای آموزشیشان هیچکدام از فرآیندهای تصویب محتوا را طی نمیکند. آنچه آنها تدریس میکنند، از طریق ارتباط مستقیم با ناشران خارجی یا مشاوران آموزشی کانادایی و آمریکایی انتخاب میشود». او افزود: «مشکل این است که ما داریم با پول خانوادههای ایرانی، نسلی را تربیت میکنیم که قرار نیست در این کشور زندگی کند. آنها عملا نه برای دانشگاههای داخلی، نه برای زیست اجتماعی و نه حتی برای سربازی و خدمت به کشور آماده نمیشوند». به گفته این کارشناس، نرخ مهاجرت فارغالتحصیلان این مدارس بسیار بالاست. در یکی از پروندههای رسمی بررسی شده توسط وزارت آموزشوپرورش، بیش از ۶۸ درصد دانشآموزان فارغالتحصیل از شعبه قیطریه مدرسه علوی بین سالهای ۹۷ تا ۱۴۰۰، تا پایان سال بعد از فارغالتحصیلی از کشور خارج شدهاند. این رقم، بیش از ۳ برابر میانگین مهاجرت در میان فارغالتحصیلان مدارس دیگر است. در کنار پیامدهای فرهنگی، باید به شکاف اجتماعیای اشاره کرد که این مدارس ایجاد میکنند. شهریه پایه در مقطع ابتدایی برای سال تحصیلی ۱۴۰۴-۱۴۰۳ بیش از ۹۰ میلیون تومان است. با افزودن هزینه کلاسهای مکمل، اردوهای بینالمللی و جلسات مشاوره مهاجرت، این مبلغ به بیش از ۱۵۰ میلیون در سال میرسد. این یعنی دسترسی به این نوع آموزش عملا محدود به طبقات خاص است؛ طبقاتی که فرزندان خود را نه برای همزیستی با طبقات دیگر، بلکه برای گسست و خروج تربیت میکنند. از منظر فرهنگی، میتوان گفت این مدارس بیش از آنکه محل آموزش باشند، کارخانههای «بریتانیاییسازی» کودک ایرانیاند. زبانی که در آنها آموزش داده میشود، صرفاً ابزاری برای ارتباط نیست، بلکه حامل جهانبینی، نظام ارزشی و سبک زندگی خاصی است. حذف زبان فارسی از مفاهیم علمی، بیتوجهی به فرهنگ ایرانی و تربیت کودکی که نسبتش با تاریخ و جامعه خود قطع شده، نهتنها نوعی از استعمار نو را بازتولید میکند، بلکه فرهنگ ملی را از درون تهی میکند. پیشنهاد میشود وزارت آموزشوپرورش، نهادهای فرهنگی و مجلس شورای اسلامی به صورت جدیتری به پایش این مدارس بپردازند. این مدارس امروز بیش از هر رسانه خارجی، کارکرد ایدئولوژیک دارند. آنها نظم تربیتی کشور را از درون میخورند، شکاف فرهنگی را عمیقتر میکنند و به بازتولید یک طبقه بریده از هویت تاریخی ایران کمک میکنند؛ طبقهای که شاید دیگر هیچگاه با جامعه خود احساس تعلق نکند. در گفتوگو با یکی از مشاوران تحصیلی فعال در این شبکه مدارس که از سال ۱۳۹۸ با شعبات تهران و کرج مؤسسه علوی همکاری داشته، ابعاد نگرانکنندهتری از پشتپرده برنامههای آموزشی آنها روشن میشود. او که نخواست نامش ذکر شود، میگوید: «تقریبا هیچ برنامهای در این مدارس به طور مستقل طراحی نمیشود. از مشاورههای تحصیلی تا انتخاب منابع درسی، همه بر اساس الگوهای تعیینشدهای از سوی دفاتر مرکزی انجام میگیرد. هدف نهایی، همراستاسازی کامل با استانداردهای آموزش عالی غربی است، به طوریکه دانشآموز با کمترین اصطکاک وارد دانشگاههای خارجی شود. در واقع، دانشآموزان این مدارس حتی با کنکور ایران هم آشنایی کافی ندارند». او میافزاید: «گاهی والدین تصور میکنند فرزندانشان همزمان با آمادگی برای مهاجرت، امکان موفقیت در سیستم داخلی را هم دارند اما واقعیت این است که این مدارس هیچگونه هماهنگی ساختاری با آموزش عالی ایران ندارند. نه محتوای درسیشان تطبیق دارد، نه نمرات نهایی آنها در نظام سراسری اعتبار جدی دارد. تنها چیزی که برایشان مهم است، پرونده مهاجرت است».
از سوی دیگر، بررسی کادر آموزشی نیز نکات تأملبرانگیزی به همراه دارد. در اغلب موارد معلمان انگلیسیزبان نهتنها آموزشهای لازم برای تطبیق فرهنگی و تربیتی با جامعه ایران را دریافت نکردهاند، بلکه بسیاری از آنها آشنایی اندکی با تاریخ، ارزشها و حساسیتهای جامعه ایرانی دارند. گزارشهایی از موارد آموزش محتوای مغایر با اصول دینی و فرهنگی کشور، بویژه در درسهای علوم انسانی، تاریخ جهان و مطالعات فرهنگی نیز وجود دارد. در یکی از این موارد، در کلاس «Global Perspectives» در شعبه ولنجک مؤسسه علوی، معلم زبان انگلیسی از دانشآموزان خواسته بود مقالهای درباره تأثیر انقلابهای مدرن بر ساختار دینی جوامع بنویسند. یکی از دانشآموزان این کلاس در گفتوگو با ما گفت: «وقتی من از نقش مثبت انقلاب اسلامی در بازسازی هویت ملی نوشتم، معلمم مقالهام را رد کرد و گفت بهتر است به جای آن درباره جنبش سکولار ترکیه یا انقلاب فرانسه بنویسم چون علمیتر است!» این نوع مداخلات ایدئولوژیک در محتوای درسی، نهتنها ارزشهای فرهنگی و تاریخی ما را زیر سوال میبرد، بلکه موجب سرخوردگی و بحران هویت در نوجوانان میشود؛ نسلی که در خانه با فرهنگ ایرانی رشد کرده اما در مدرسه با نظام ارزشی متفاوتی مواجه است. از منظر رسانهای نیز این مؤسسات تلاش گستردهای در برندینگ فرهنگی خود دارند. صفحههای اینستاگرامی، پادکستهای آموزشی ویدیوهای تبلیغاتی با محوریت «زندگی جهانی» و «جهان بدون مرز» پر است از تصویر دانشآموزانی که با لهجه بریتانیایی انگلیسی حرف میزنند، در جشنوارههای Model UN شرکت میکنند و دیپلمهای بینالمللی به دست گرفتهاند اما در هیچ کجای این تصویرها نشانی از پرچم ایران، نمادهای فرهنگی ملی یا زبان فارسی نیست. این حذف سیستماتیک بیش از آنکه نشانه جهانی شدن باشد، نشانه گسست از ریشههاست. در نهایت آنچه مدارس دوزبانهای چون مؤسسه علوی ترویج میدهند، نوعی بازآفرینی نخبگان مهاجر است؛ نخبگانی که قرار نیست در ساختار فرهنگی، علمی یا مدیریتی کشور نقش ایفا کنند. نتیجه چنین روندی، تضعیف سرمایه انسانی ملی و تشدید فرار مغزهاست؛ پدیدهای که پیامدهای آن، سالها بعد در چرخدندههای ناقص توسعه ایران نمود خواهد یافت. ادامه این روند، بیتردید نیازمند ورود جدی نهادهای حاکمیتی، نهادهای نظارتی و حتی مراجع دینی است، چرا که مساله، صرفاً «آموزش زبان دوم» نیست، بلکه پروژهای فرهنگی است که با تمام ابزارهای نرم، در حال تغییر زیربنای تربیت نسل آینده ایران است.
در جهان امروز، زبان نهتنها ابزار ارتباط، بلکه میدان کنش فرهنگی، حافظه تاریخی و محور شکلگیری هویت جمعی است. نسبت زبان و فرهنگ، رابطهای سطحی و ابزاری نیست، بلکه ساختاری و وجودی است؛ زبان، صورتبندی خود فرهنگ است، نه صرفاً ظرفی برای محتوای فرهنگی. از منظر فلسفه زبان، آنگونه که مارتین هایدگر نیز اشاره میکند، زبان «خانه هستی» است و انسان در زبان سکنی میگزیند. فرهنگ، نه مجموعهای از نمادهای دلخواه و نه دستاوردی فنی و وارداتی، بلکه نسبت زنده و جاری آدمی است با ریشههای تاریخیاش، با جهان زیستهاش، با افقی که در آن میاندیشد و عمل میکند. از این منظر، فرهنگ چیزی جز نسبت داشتن با ریشههای تاریخی و وضعیت تاریخی نیست و این نسبت، در هیچ جای دیگر جز زبان، به این صراحت و شدت رخ نمیدهد. از این رو، زبان مادری یک ملت نه فقط ابزار آموزش، بلکه نخستین میدان تربیت فرهنگی، شکلگیری خاطره جمعی و حامل پیوندهای ناپیدای نسلی است.
در چنین زمینهای است که گسترش افسارگسیخته مدارس دوزبانه فارسی - انگلیسی در شهرهای بزرگ ایران، بویژه تهران، نه بهمثابه یک پدیده آموزشی، بلکه باید بهمثابه پروژهای فرهنگی- ایدئولوژیک فهم شود. مدارس دوزبانه با محوریت انگلیسی و با پوششی از ظاهرسازی بینالمللی، در عمل بنیان زبان ملی را تضعیف و روانه فروپاشی میکنند. این مدارس، برخلاف تصور رایج، نه صرفاً مراکزی برای آموزش زبان خارجی، بلکه سازوکاری هستند برای تربیت نسلی که از همان آغاز، نسبت خود را با زبان، تاریخ و فرهنگ ملی گسسته مییابد. زبانی که کودک در آن آموزش میبیند، به زبانی بدل میشود که در آن فکر میکند، جهان را درک میکند و در نهایت، خود را در آن میفهمد. وقتی این زبان، نه فارسی بلکه انگلیسی باشد، آنگاه تاریخ نیز از آن سوی جهان خواهد آمد، ارزشها نیز از مدارهای غربی و افق آرزو و خیال نیز در غربت دیگری شکل میگیرد.
اینگونه، مدارس دوزبانه عملا به کانونهای تکوین یک «خودِ بیگانهپرور» بدل میشوند که در آن، کودک از همان آغاز، نه در افق وضعیت تاریخی ایران، بلکه در افق ترجمهشده جهانِ دیگر رشد مییابد. واژگان مفهومی، اشکال خیال، تصاویر رسانهای و حتی سبکهای بازی و آموزش، همگی در مدار زبان انگلیسی تنظیم میشوند. نتیجه این وضعیت، نه یک فرد دوزبانه مجهز، بلکه فردی است که از زبان و فرهنگ خود شرم دارد و زبان دیگر را نه بهمثابه ابزار، بلکه بهمثابه شأن وجودی، نشانه تمدن و ابزار نجات میبیند. این همان پروژهای است که استعمار فرهنگی، بیآنکه خود را نشان دهد، آن را در سکوت کلاسهای درسی و زنگهای تفریح به اجرا درمیآورد.
رئیسجمهور محترم، جناب آقای دکتر مسعود پزشکیان، بهدرستی در یکی از مواضع اخیر خود هشدار دادند که «نظام آموزشی نباید جایی باشد که فرزندان ایران را برای مهاجرت تربیت کند». این سخن، نه صرفاً دغدغهای سیاستمدارانه، بلکه اشارت به خطری بنیادین است که در پس پروژه آموزش دوزبانه، با قدرت پیش میرود. این پروژه برخلاف ادعای ظاهری آن مبنی بر «جهانیسازی آموزش»، در واقع آموزشزدایی از جهانی بودن است، چرا که کودک ایرانی، با عبور از زبان ملی، دیگر نه میتواند در افق جهانی خود بیندیشد، نه میتواند صدایی برای سخن گفتن از ایران باشد. آموزش دوزبانه، نه جهانی شدن، که ناتوانی از ملی بودن است و بیملیتی، نخستین مرحله فروپاشی هر جهانی است.
از نظر جامعهشناسی فرهنگی، زبان مادری نه فقط وسیله انتقال محتوا، بلکه بستر شکلگیری پیوندهای عاطفی، خاطرههای نسلی و حس تعلق است. آموزش به زبانی غیر از زبان مادری، آن هم از سالهای ابتدایی تحصیل، فرآیند اجتماعی شدن را از بنیان دچار اختلال میکند. کودک، خود را نه در جهان بومی خود، بلکه در زبان بیگانهای بازمییابد که او را از خانه، مادر، شعر، داستان، مثلها و اسطورههایش جدا میکند. نتیجه، تربیت نسلی از «ناظرانی در وطن» است که با زبان فارسی فقط حرف میزنند اما در زبان انگلیسی فکر میکنند، آرزو میسازند و به آینده نگاه میکنند.
تضعیف زبان فارسی، فقط یک امر زبانی نیست؛ این یک رخداد تمدنی است. ملتها با زبان خود زنده میمانند و هیچگاه بدون زبان ملی، نمیتوان ملتی را تصور کرد. زبان، شکلمندترین تجلی وضعیت تاریخی ملتهاست؛ در آن واژگان بار معنای قرنها تلاش، تجربه، رنج، شور، مقاومت و زندگی را دارند. زبان فارسی، زبانی است که تاریخ ایران را از اسطوره تا مشروطه، از عرفان تا حماسه، از فقه تا فلسفه، در خود حمل میکند. انتقال آموزش به زبان انگلیسی، در عمل بریدن بند ناف کودک از این تاریخ است. چگونه میتوان از نسلی که شاهنامه را به انگلیسی میخواند، انتظار داشت خود را وارث رستم و سهراب بداند؟ چگونه میتوان از دانشآموزی که خیام را با ترجمه فیتز جرالد میشناسد، انتظار داشت حس تاریخی بودن در ایران را درک کند؟
علاوه بر آن، این مدارس عموماً توسط کارتلهای بزرگ آموزشی، با الگوهای تجاری - کالایی اداره میشوند. در این مدل، آموزش نه یک امر عمومی، بلکه کالایی لوکس است که با ظاهری آراسته و شعارهای بینالمللیگرایانه، به طبقات مرفه عرضه میشود. این امر، نهتنها به گسترش نابرابری آموزشی دامن میزند، بلکه دوپارگی فرهنگی و طبقاتی در سطح زبان را نیز تثبیت میکند. جامعهای را تصور کنید که در آن طبقات خاص به زبان دیگری میاندیشند و اکثریت دیگر، از این زبان و سبک زندگیاش بیگانهاند. این شکاف، صرفاً شکاف زبانی نیست؛ شکاف هویتی است که بزودی در قالب شکافهای سیاسی، ارزشی و در نهایت گسستهای امنیتی ظهور خواهد کرد.
مدارس دوزبانه، در عمل پروژهای فرهنگی - ایدئولوژیک برای «آموزش مهاجرت»اند؛ یعنی تربیت نسلی که جایگاه طبیعی خود را نه در خاک ایران، بلکه در رویاهای غربیاش میبیند. کودک وقتی در زبان بیگانه آموزش میبیند، ناخودآگاه افق آینده را نیز در همان زبان تصور میکند: دانشگاه خارج، زندگی خارج، معنای موفقیت در خارج. اینگونه، آموزش از ابتدا بر مدار کوچ و ترک وطن شکل میگیرد و این، دقیقا همان چیزی است که دکتر پزشکیان در نقد آن گفتهاند: نباید نظام آموزشی، مقدمات مهاجرت فرهنگی را فراهم کند.
راهحل این وضعیت، بازگشت به یک اصل بنیادین است: آموزش باید در زبان ملی و بر اساس فرهنگ تاریخی ملت باشد. آموختن زبانهای خارجی نهتنها مذموم نیست، بلکه ضروری است اما این آموختن، باید پس از شکلگیری شخصیت اولیه کودک در زبان مادریاش انجام شود. آموزش زبان خارجی، جایگزین زبان ملی نیست، بلکه باید به عنوان ابزار مکمل، در دورههای بالاتر و به نحو علمی و سنجیده به کار رود. آنچه امروز در قالب مدارس دوزبانه انجام میشود، در واقع تحقیر زبان فارسی، تسلیم به الگوهای جهانیسازی غربی و نوعی خودانکاری تمدنی است.
اگر امروز این جریان مهار نشود، فردای ایران با نسلی روبهرو خواهد شد که نهتنها به زبان مادری خود بیاعتناست، بلکه اساساً معنای ملی بودن را درک نمیکند. این نسل نه تعلقی به تاریخ ایران دارد، نه حافظهای از فرهنگش، نه ریشهای در خاکش. و چه فاجعهبار است ملتی که کودکانش به زبانی دیگر میاندیشند، به سرزمینی دیگر دل میبندند و در نتیجه، از تاریخ خود منفصل میمانند.
سخن آخر آنکه، زبان نه یک ابزار فنی، بلکه میدان هستی یک ملت است. با بازی با زبان ملی، با واردات زبان بیگانه در شکل آموزش، در حقیقت به قلب فرهنگ و هویت حمله میشود. باید با هوشیاری، این پروژه را نه در سطح اداری و آموزشی، بلکه در سطح فلسفی و تمدنی نقد کرد. باید از هماکنون پرسید: آیا ما به دنبال آموزش نسلی از ایرانیان هستیم، یا نسلی از ترجمهشدگان؟ آیا مدرسه قرار است خانه فرهنگ ایران باشد یا سکوی پرتاب به جهان بیریشه مهاجرت؟
پاسخ این پرسشها، آینده ایران را رقم خواهد زد.