به عبارت دیگران
پیام سبز حاجآقا
گردآورنده، تقی دژاکام: «من علیاکبر ابوترابی هستم، برادرها نقیب احمد را تحت فشار قرار دادهاند که یکی از برادران ایرانی در شرایط امنیتی برای چند دقیقه صحبت کند و این امر را به من واگذار کردند. این کیسه پر از سبزیهای همین باغ است که برادرها زحمت کشیده و برایتان فرستادهاند».
در کیسه سبزی را باز کردیم؛ نمیخواستیم تحفهای را که با زحمت و محبت فرستاده بودند پس بفرستیم. رفتیم پشت پستویی که با ملحفه برای خودمان درست کرده بودیم. حلیمه روسریاش را باز کرد و همه سبزیها را روی روسری او ریختیم...
ناگهان در لابهلای سبزیها چشممان به تکه کاغذی مچاله شده افتاد. کاغذ کوچک و مچاله شده را باز کردیم. نوشته بود: خرمشهر آزاد شد
همدیگر را بغل کردیم و نماز شکر خواندیم... هیچ خبری نمیتوانست ما را تا این اندازه خوشحال کند.
اگر چه بودن ما در آنجا فقط برای تصرف خرمشهر نبود اما بازپسگیری خرمشهر سند خوبی برای رسوایی صدام و جنگافروزان علیه ایران و انقلاب اسلامی ایران بود.
معصومه آباد
من زندهام
انتشارات بروج
صفحات ۴۷۲ تا ۴۷۵
***
التقاط و انحراف از کجا شروع شد؟
از اوایل دهه 50 است که بچهمسلمانها بهتدریج هویت مستقلی از جریان چپ پیدا میکنند. انصافاً باید بگوییم نقش شهید مطهری، دکتر شریعتی و چهرههای دیگری در حسینیه ارشاد، به عنوان پاتوق بچهمسلمانهای انقلابی، قابل انکار نیست. آنها به جوانان مسلمان اعتماد به نفس و هویت اجتماعی دادند. این نقش بسیار برجسته است و بدون تردید این برهه را نمیشود از تاریخ تحولات 40 سال اخیر کشور حذف و بدون آن رویدادهای بعدی را تحلیل کرد. یعنی اگر این مقطع را حذف کنیم، تحلیل ما قطعاً نقص خواهد داشت. نقش حسینیه ارشاد بسیار برجسته و تأثیر آن مبنایی است. با این همه سایه بختکوار اندیشههای مارکسیستی، روی همین بچهمسلمانهایی هم که آمده بودند تا هویت مستقلی را برای خود تعریف کنند و میگفتند ما چرا باید زیر بلیت کمونیستها باشیم، افتاد و این جوانها در مواردی احساس کردند برای اینکه جلوی مارکسیستها کم نیاورند، باید ادای آنها را دربیاورند!
مرحوم استاد مطهری یک زمانی متوجه شد که فضای ماتریالیستی حاکم بر اذهان، بدجوری دارد دمار از روزگار دانشجویان و نیز جوانان کوچه و بازار ما درمیآورد؛ اینها دارند دین را آمیخته با حشو و زوائدی میکنند که شبیه به دین خرافهآلود گذشته است [با این تفاوت که] قبلاً برخی از معارف و مظاهر دینی با خرافات و موهومات درآمیخته و حالا با حشو و زوائد مارکسیستی مخلوط شده بود؛ همان چیزی که بعدها از آن تعبیر به تفکر التقاطی دینی شد.
محمدحسین صفار هرندی
بسترهای فکری و اجتماعی ظهور فرقانگونگی
فصلنامه یادآور
ویژه بازکاوی اندیشه و عمل گروه فرقان
سال سوم، 1388 و 1389، شمارههای 6، 7 و 8
صفحه 143
***
100 یکهبزن کلهخر قزاق در گارد شخصی شاهنشاه ایران!
این فدور لیخاویدوف یکی از آن موجوداتی بود که لنگهاش کمتر پیدا میشود. قزاقی بود اهل خوتور گوسینو - لیخاویدافسکی. دانشکده نظامیاش را که تمام کرد مدت درازی غیبش زد. پس از چند سال که به خوتورش برگشت با اجازه رسمی مقامات عالی مملکت تو استانیتسای کارکینسکایا از میان جوانهایی که خدمت سربازیشان را تمام کرده بودند، صدتایی یکهبزن کلهخر انتخاب کرد برداشت با خودش به ایران برد و یک سالی آنجا ماند. دستهاش گارد شخصی شاه را تشکیل میداد. با انجام انقلاب ایران دستهاش را گذاشت با شاه فرار کرد و باز بعد از مدتی مثل دفعه پیش سروکلهاش بیخبر تو کارگین پیدا شد در حالی که چند تا از افرادش همراهش بودند و 3 تا از اسبهای عربی اصیل اصطبل شاه و کلی اموال غارتی دست اول با خودش آورده بود: قالیهای نفیس و جواهرات نایاب و قواره قواره پارچههای ابریشم به رنگهای بینظیر. یک ماه تمام عیش و عشرت بیحسابی فرمود، مشت مشت سکه طلای ایرانی ریختوپاش کرد، با اسب شانههای یک تیغ سفید مثل برفش که ساقهای باریک و گردنی مثل قو داشت از این خوتور به آن خوتور تاخت، همانجور سواره از پلههای فروشگاه لهواچکین رفت بالا، همانجور سواره پول خریدهایش را داد و همانجور سواره از در دیگر فروشگاه آمد پایین و دوباره یکهو آب شد فرو رفت تو زمین و یار غار و محرم اسرار و نوکر وفادارش پانتهلییوشکای رقاص را هم که از اهالی گوسینو - لیخاویدافسکی بود با اسبها و فرشها و همه چیزهایی که از ایران آورده بود با خودش برد.
میخاییل شولوخف
دن آرام
احمد شاملو
انتشارات مازیار
جلد اول و دوم
صفحه ۸۸۳