ناجی انسانیت
در 2 سال اخیر، بویژه پس از تشدید نسلکشی در فلسطین، بار دیگر نگاه امام خمینی(ره) به مساله رژیم صهیونیستی به محل تحلیل و بازخوانی بدل شده است. با این حال، برخی جریانهای فکری در داخل کشور در تداوم خط فکری سابق و قدیمی خود، سعی دارند این نگاه را به سطحی اعتقادی، شخصی یا ابزاری برای ایجاد دشمنی سیاسی تنزل دهند. این تقلیلگرایی ناپخته، گاهی با ادبیاتی علمینما اما خالی از بینش استراتژیک، امام را در جایگاه فقیهی احساساتی یا صرفاً مذهبی تصویر میکند که برای پر کردن خلأهای مدیریتی به دشمنسازی از غیر پناه برده بود.
چنین خوانشی، نهتنها با عمق مواضع بنیانگذار انقلاب اسلامی همخوانی ندارد، بلکه فاقد درک از نقشه ژئوپلیتیک و آیندهپژوهی امام در قبال مساله فلسطین و پدیده رژیم صهیونیستی است. به نظر میرسد در این مجال لازم است برای فهم نگاه امام به پدیده رژیم صهیونیستی، نسبت کنش ایشان علیه تحرکات صهیونیستها را در «کلانمساله فهم ایشان از استعمار نوین» و سازوکارهای سلطه جهانی تحلیل کنیم. امام نهتنها اسرائیل را بهعنوان یک تهدید برای فلسطین، بلکه به مثابه یک پروژه امنیتی –سیاسی برای بیثباتسازی جهان اسلام تحلیل میکردند. به بیان دقیقتر، رژیم صهیونیستی از منظر امام خمینی، تنها یک موجودیت غاصب نبود، بلکه یک ابزار فعال از استعمار فراآتلانتیکی برای مهار وحدت، انرژی و پیشرفت کشورهای اسلامی محسوب میشد. این مسالهای است که نیاز به بررسی و اثبات دارد و ما در این میان تلاش داریم با بازخوانی مواضع معمار انقلاب اسلامی و تحلیل بیانات و الگوی کنشگری ایشان، این موضوع را به بحث و نظر بگذاریم.
مساله نخست، ریشه مخالفت امام خمینی(ره) با پدیده اشغالگری کشورهای مسلمان است؛ بخشی از منظومهای اعتقادی – سیاسی امام اشاره به یکپارچگی امت اسلامی دارد اما مساله اصلی بینش امام به هویت تمدنی منطقه و مقاومت علیه نظام سلطه متصل است؛ منظومهای که در آن، حمایت از فلسطین نه یک موضعگیری عاطفی، بلکه راهکاری پیشدستانه برای امنیت جهان اسلام تعبیر میشود. ظرفیت بازخوانی گفتمان امام در فضای فکری جدید، امکان بازسازی منظومه مقاومت را در برابر پروژه عادیسازی، همچنین تهیسازی مفاهیم فلسطین و قدس فراهم میکند. نگاه راهبردی امام به فلسطین، هنوز هم یکی از مهمترین مدلهای ایستادگی در برابر نظم آمریکایی –صهیونیستی در منطقه است.
از جمله گرههای مهم در تحلیل امروز، تلاش برخی چهرههای مدعی روشنفکری برای بیاعتبارسازی نگاه امام خمینی(ره) از مسیر تقلیل آن به مواضع عاطفی است. چهرههایی همچون محمود سریعالقلم و برخی منتقدان دیپلماسی مقاومت و حامیان ایده دودلتی، همواره خواستار پایان این تقابل و پذیرش گفتوگو با رژیم صهیونیستی بودهاند، در حالی که تجربه نشان داده اسرائیل، طرف مذاکره نیست، بلکه پروژهای در مقیاس منطقهای و جهانی است.
صهیونیسم؛ دشمن بشریت یا مسأله اعتقادی؟
نگاه امام خمینی به رژیم صهیونیستی، پیش از آنکه یک موضعگیری سیاسی پس از انقلاب باشد، ریشه در تفسیر کلانی از تاریخ استعمار و فروپاشی هویت جهان اسلام دارد. بررسی مواضع امام در دهه ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ خورشیدی
ـ زمانی که هنوز هیچ نشانی از یک جنبش سیاسی با محوریت ایشان دیده نمیشود ـ گواهی روشن بر این واقعیت است که صهیونیسم در منظومه فکری امام، پروژهای ضدبشری و ضداسلامی تلقی میشده است.
نخستین واکنش مکتوب امام علیه پدیده صهیونیسم به سال ۱۳۲۷ بازمیگردد؛ زمانی که با پایان قیمومت بریتانیا، موجودیت دولت اسرائیل اعلام شد. در همین ایام، جمعی از علمای برجسته قم و تهران در خانه آیتالله بهبهانی گرد هم میآیند تا متنی اعتراضی به پاپ واتیکان بنویسند. از میان متنهای پیشنهادی، متن امام خمینی انتخاب میشود؛ متنی که نه تنها از صهیونیسم، بلکه از سکوت کلیسا نیز انتقاد میکند و ساختار ایدئولوژیک غرب را به چالش میکشد.
امام در این نامه با صراحت مینویسد: «فتنهانگیزی و ماجراجویی جمعیت لجوج و حریص یهود چندان موجب تعجب نیست، زیرا سوابق سوء آنها روی تاریخ بشریت را سیاه کرده است و به حکم قضاوت تاریخ باید این جمعیت را دشمن نوع بشر دانست». ایشان در ادامه، خطاب به نهادهای دینی مسیحی هشدار میدهد: «در محافل مذهبی و ملی مسلمانان یک نکته با کمال تعجب تلقی میشود و آن نکته این است که چه شده است که محافل روحانی مسیحیت به جای آنکه دولتهایی را که با دشمنان مسیح دست دوستی داده و با آغوش باز آنها را پذیرفتهاند، به خطای خود آگاه و ملل دیندار عیسوی را از خواب غفلت بیدار کنند، به سکوت فرو رفته و وظیفه روحانی خود را انجام نمیدهند؟»
این مواضع در سالی مطرح میشود که امام هنوز وارد ساحت مبارزات علنی سیاسی نشدهاند. همین نکته نشان میدهد مفهوم صهیونیسم برای امام، صرفاً یک مساله روز یا پاسخ به یک تهدید خارجی نبوده، بلکه مسألهای ریشهدار و تمدنی بوده که به وجدان انسانی و هویت دینی بازمیگردد.
همزمان، در سخنرانیهای امام در دهه ۵۰ نیز میتوان نشانههای روشنتری از تحلیل ژرفتر ایشان از خطر صهیونیسم را دید؛ از هشدار درباره «تشکیل اسرائیل دوم در سایر نقاط» گرفته تا تأکید بر خطر نفوذ فرهنگی و جاسوسسازی در میان نخبگان مسلمان. این موضعگیریها که امروز با تحولات میدانی در منطقه تأیید شده، گواهی روشن است که تحلیل امام از صهیونیسم، تحلیلی فراتر از مرزهای جغرافیایی و تقابلهای سیاسی کوتاهمدت است؛ تحلیلی که بنیاد آن نه بر اختلاف اعتقادی، بلکه بر دفاع از بشریت، مقابله با استعمار نو و پاسداشت کرامت انسانی است.
پیوند شاه، اسرائیل و تهدید اسلام از نگاه امام
خرداد ۱۳۴۲ صرفاً یک برهه تقویمی نیست؛ نقطهای کانونی در تاریخ سیاسی ایران است که از خلال آن، سهگانه کلیدی در اندیشه امام خمینی(ره) با صراحت تمام به جامعه عرضه میشود: سلطنت، اسرائیل و دین. در عصر سیزدهم خرداد، پیش از دستگیری، امام در مدرسه فیضیه قم، با جسارتی کمنظیر از تهدیدهای سلطنت پرده برداشتند و فراتر از آن، رابطه معنادار بین شاه و رژیم صهیونیستی را به پرسشی عمومی بدل کردند: «امروز به من خبر دادند عدهای از وعاظ و خطبای تهران را بردهاند سازمان امنیت و تهدید کردهاند درباره 3 موضوع حرف نزنند؛ 1- از شاه بدگویی نکنند 2- به اسرائیل حمله نکنند 3- نگویند اسلام در خطر است و دیگر هرچه بگویند آزادند. تمام گرفتاریها و اختلافهای ما در همین 3 موضوع نهفته است. اگر این سه موضوع را کنار بگذاریم، دیگر اختلافی نداریم و باید دید که اگر نگوییم شاه چنین است و چنان است، آیا آنطور نیست؟ اگر ما نگوییم اسرائیل برای اسلام و مسلمین خطرناک است، آیا خطرناک نیست؟ و اصولاً چه ارتباط و تناسبی بین شاه و اسرائیل است که سازمان امنیت میگوید از شاه صحبت نکنید، از اسرائیل نیز صحبت نکنید؟ آیا به نظر سازمان امنیت، شاه اسرائیلی است؟»
این عبارت که در میان حجم انبوهی از سخنان سیاسی آن دوره گم شده بود، نقطه اتصال یک تحلیل تاریخی به یک واقعیت امنیتی بود. امام برای نخستینبار به شکلی مستقیم، نقش اسرائیل را نهفقط به عنوان مسالهای مربوط به خاورمیانه، بلکه عاملی در مهندسی فضای سیاسی ایران معرفی میکنند.
پیش از این نیز، در واقعهای کمتر شنیدهشده، امام سال ۱۳۲۹ در جریان مأموریتی که از سوی آیتالله بروجردی برای پیگیری قتل ۵ مسلمان در یزد به دست بهاییان (که اکنون تحت پوشش امنیتی رژیم صهیونیستی در سرزمینها اشغالی پایگاههای فکری و تبلیغاتی جدی ایجاد کردهاند) به تهران اعزام شده بودند، از زبان شخص شاه، پرده از ساختار وابسته حاکمیت پهلوی برمیدارند. شاه در پاسخ به پیگیری امام میگوید: «...آقای خمینی! شما الان را با آن وقت مقایسه نکنید (اشاره به دوران رضاشاه) آن وقت همه وزرا و همه رجال مملکت از پدرم حرفشنوی داشتند؛ جرأت نمیکردند تخطی کنند. الان حتی وزیر دربار من هم از من حرفشنوی ندارد. من چطور میتوانم این کار را بکنم؟» این جمله از سوی شاه، نه تنها گواه روشنی از ناتوانی حاکمیت در برابر فشارهای بیگانه است، بلکه بخوبی نشان میدهد پروژه نفوذ صهیونیستی از لایههای امنیتی و فرهنگی تا تصمیمسازی سیاسی در ایران پیش از انقلاب رسوخ کرده بود. از این منظر، مخالفت امام با اسرائیل، نه از جنس همدردی انتزاعی با فلسطینیان، بلکه حاصل درک مستقیم ایشان از حضور آشکار این رژیم در بطن حاکمیت ایران پهلوی بود.
افزون بر این، روایتهای متأخر از رابطه نزدیک ساواک و موساد، آموزش نیروهای امنیتی ایران توسط اسرائیلیها و ارسال اطلاعات نهادهای دینی به تلآویو، همگی بر تحلیل امام در سالهای پیش از انقلاب صحه میگذارد. مخالفت ایشان با اسرائیل، برخلاف آنچه برخی ادعا میکنند، موضعی صرفاً عاطفی یا فقهی نبود، بلکه تحلیل ساختاری از خطر اشغال لایههای نرم و سخت حاکمیت ایران توسط یک رژیم متجاوز بود؛ تحلیلی که بعدها در افشای اسناد ارتباط شاه با کمپانیهای اسرائیلی و حتی کمکهای مالی شاه به ارتش اسرائیل تأیید شد.
صهیونیسم، پهلوی و مهندسی تضعیف دین
گزارشهای محرمانه ساواک از دیدار امام خمینی با یک سردفتر اسناد رسمی در ۱۲ شهریور ۱۳۴۱، تصویری بیواسطه از لایههای تحلیلی نگاه امام به رژیم صهیونیستی و جایگاه دین در نظم سیاسی کشور ارائه میدهد. در این روایت تاریخی، امام نهتنها موضعشان را در قبال اسرائیل بیان میکنند، بلکه خطمشی سیاسی خویش را در نسبت با مردم و مطالبات اجتماعی و دینی آنان تبیین میکنند: «راهی که من انتخاب کردهام راهی است که مردم خواهان آن میباشند و اگر من هم مثل دولتیها حرف بزنم، مردم مرا هم طرد خواهند کرد. من با هیچ یک از کشورهای اسلامی رابطه ندارم ولی موقعی که اختلافاتی بین همان کشورهای اسلامی و حکومت یهود به وجود میآید، چارهای جز جانبداری از حکومت اسلامی ندارم و اگر دولت ایران رابطه خود را با کشور اسرائیل قطع کند، آنوقت، روحانیت ایران یکصدا بر ضدتحریکات کشورها علیه حکومت شیعه ایران، قیام خواهند کرد. ... ما با اسرائیل و بهاییها نظر مخالف داریم و تا روزی که مسؤولان امر دست از حمایت این ۲ طبقه برندارند، ما به مخالفت با آنها ادامه میدهیم». در این جمله کلیدی، نوعی فهم سیاستورزی مردمی و غیرحکومتی موج میزند که امام را از دیگران متمایز میکند. این نکته اساسی، مبانی تحلیل امام از پروژه صهیونیسم را فراتر از یک اختلاف دینی یا سیاسی نشان میدهد: «اسرائیل نه یک کشور متخاصم عادی، بلکه نقطه پیوند میان استعمار خارجی و استبداد داخلی در نگاه امام بود».
در چنین بستری، دوگانه صهیونیسم - بهاییت از نظر امام، نه فقط ۲ گروه دینی یا اقلیت مذهبی، بلکه ۲ ابزار نفوذ و تضعیف تمدن اسلامی تلقی میشدند، بویژه که رد این ۲ گروه در طرحهایی چون قانون اصلاحات ارضی، انجمنهای ایالتی و ولایتی و انقلاب سفید شاه، به وضوح مشخص است. در واقع پروژه پهلوی نه یک برنامه ملی توسعهگرا، بلکه پروژهای مهندسیشده برای قطع پیوند دین و مردم و تسهیل حضور قدرتهای بیگانه در لایههای مختلف غرب آسیاست.
در اینجا ما با ۲ گره تحلیلی اساسی مواجهیم: نخست؛ فهم صهیونیسم به عنوان ابزار ساختاری و نه دشمن ایدئولوژیک که در این رابطه باید گفت امام، صهیونیسم را نهفقط به مثابه خصم ارضی یا تهدید جغرافیایی، بلکه به عنوان پروژهای برای مهندسی افکار عمومی درک میکردند.
دوم، نسبتسنجی صحیح میان صهیونیسم و استبداد داخلی؛ برخلاف قرائتهای تقلیلگرا، امام پیوند مستقیمی میان ساواک، بهاییت، پروژههای شاه و رژیم اسرائیل ترسیم میکرد؛ زنجیرهای که از نگاه او، در نهایت با هدف تضعیف دین، مرجعیت و مقابله با هویتیابی مسلمانان طراحی شده بود.
در واقع، درک امام از رژیم صهیونیستی، نه واکنشی به یک دشمن بیرونی، بلکه برآمده از مواجهههای سیاسی عینی و مشاهده ملموس شبکههای قدرت درون ایران پهلوی بود. چنین نگاهی است که بعدها، سنگ بنای سیاست خارجی جمهوری اسلامی و مفهومی چون «امت واحده» را در منظومه مقاومت شکل داد.
بازخوانی راهبردی، بازسازی مقاومت
با توجه به آنچه گفته شد، مواضع امام خمینی(ره) درباره رژیم صهیونیستی، نه محصول یک مقطع زمانی خاص، نه صرفاً واکنشی عقیدتی و نه حتی فقط سیاستی در برابر یک رژیم اشغالگر بود. آنچه ایشان تبیین کردند، دکترین تمدنی مقاومت در برابر یک پروژه جهانی بود؛ پروژهای برای تهیسازی ملتها از باور، حافظه و انسجام ایجاد شده بود. در همان سالها نیز مساله نفوذ جدی بود؛ نفوذی که بنا داشت از مردم جهان انسانزدایی کند. خط این مساله از ۲ جبهه آغاز شده بود؛ در غرب آسیا به شکل عریان مساله اشغال و نسلکشی شکل گرفته بود و در ایران کار به دست افرادی سپرده شده بود که صدای خطر آن برای همه آشکار بود. امام در پیامی که با ایام محرم و عزاداری مصادف شده است، میخواهند: «در ایام عزا، نسبت به گسترش روابط دولت وقت با اسرائیل و همچنین نفوذ روزافزون فرقه بهایی در ارکان قدرت اعلان خطر و انزجار کرده، از ذکر مصائب وارده بر اسلام، مراکز فقه و انصار شریعت، در ضمن نوحههای خود، غافل نشوید». از همین زمان است که اعلام انزجار نسبت به رژیم صهیونیستی وارد ادبیات عمومی هم میشود. مسجد حاج ابوالفتح در خیابان ری شاهد جمعیت عظیمی است که یکی از مطالبههای آنها «قطع رابطه با اسرائیل» است.
امام با هوشمندی کمنظیر خود در دهه ۴۰، توانست صحنه را از دوگانههایی همچون «منافع ملی» در برابر «دغدغه فلسطین» فراتر برده و نشان دهد مساله فلسطین، بخشی از مساله ماست، نه حاشیهای دور از اولویت. ایشان با پیوند دادن رژیم صهیونیستی به استعمار، فرقهگرایی، شبکههای نفوذ فرهنگی و تهدید حاکمیت، ادراک عمومی از خطر را از سطح سیاسی به سطح تمدنی ارتقا دادند.
اکنون، در روزگاری که مجدد پروژه عادیسازی، همزمان با جنگهای شناختی، اشغالگری عریان و نفوذ نرم در ذهن و مرزهای کشورها در حال پیگیری است، بازگشت به نگاه امام خمینی(ره) به رژیم صهیونیستی، نه فقط یک بازخوانی تاریخی، بلکه ضرورتی راهبردی برای سیاستگذاران، نخبگان، دانشگاهیان و ملتهای مسلمان است. پروژه غرب در ایران با انقلاب اسلامی شکست خورد و در فلسطین نشانههای شکست آن هویدا شده است. فراتر از تحلیلهای برخی افراد که مساله را تقلیلگرایانه میبینند و در انزوا سخن میگویند، جهان وامدار حرکت امام خمینی(ره) است که با ایستادن در برابر انسانیتزدایی از مردم جهان امروز توانستند مساله اشغالگری صهیونیستها را برای اغلب مردم جهان عیان کنند.