وارش گیلانی: مجموعه شعر «قناری در قفس» از کیومرث عباسیقصری را نشر سوره مهر در 163 صفحه منتشر کرده است. این دفتر نزدیک به 80 غزل؛ غزلهایی بالای 9 و 10 بیت و تا 14 و 16 بیت و بیشتر دارد و این یعنی شاعر اصرار دارد حتی از حافظ و سعدی هم غزلهایش بلندتر باشد؛ در صورتی که امروز اغلب غزلسرایان بر آنند که حداکثر غزلهای 5 تا 7 و 8 بیتی بگویند و حتی غزلهای 4 بیتی. میدانیم غزل دیروز حداقل باید 7 بیت باشد اما گمان نکنم کیومرث عباسیقصری حتی غزل 7 یا 8 بیتی هم داشته باشد.
همه شعرهای این دفتر غزل هستند غیر از یکی دو شعر که قصیدهاند؛ حال چرا قصری خواسته با یکی دو چکامه این یکدستی را بشکند، دلیلش معلوم نیست.
کیومرث عباسیقصری متولد 1230 و اهل کرمانشاه است؛ شاعری کلاسیکسرا که چند کتاب شعر دارد و اغلب اشعارش غزل است؛ اگر چه قالبهای دیگر را نیز آزموده است. بر این دفتر شعرش، همشهری فرهیخته او، استاد فرزانه، دکتر میرجلالالدین کزازی مقدمهای در 2 صفحه نوشته است که بخشهایی از آن را در زیر میآورم:
«قصری سخنوری است گشادهزبان و شکفتهجان که به پاس نام و کام میسراید، نه به آهنگ رسیدن به نوا و نان؛ فرخندهخویی است، گزیدهگوی....
قصری در همه گونهها و کالبدهای سخن، طبع آزموده است و همواره کامگار بوده است، لیک در آن میان، غزلهای او را شور و شرار و آب و تابی دیگر است...»
استاد کزازی به زبان و ادب دیروز مقدمه مینویسد که معولا سراسر تعریف است اما نقد و نظر امروز باید توأمانی باشد از نشان دادن برجستگیها و کاستیهای یک اثر یا یک کتاب شعر. از این رو، در ابتدا میگویم که غزلهای قصری در ردیف غزلهای نو نیست اما بسیاری از آنها در حال و هوای امروزی سروده شدهاند؛ یعنی غزلهای امروزی که گاه با نوگراییهای معتدل همراه است و زبان شعرش نیز بین زبان شعر دیروز و امروز در نوسان است. یعنی بسیاری از غزلهای او را نه میتوان کهنه دانست و نه نو. اگرچه نزدیک شدنش به سبک هندی و زبان امروز، در بسیاری از موارد وی را شاعری نوگرا نشان میدهد اما در کل و در یک کلام، غزلهای او بین شعر دیروز و امروز قرار میگیرد، زیرا که زبان شعرش را بین دیروز و امروز نگاه داشته است و او را همواره محتاطانه در این بین:
«هیچ کس ندیده است مهر خوبتر از تو
خرم آنکه در خردی خورده چوب تر از تو...
باغ نونهالان را چون تو باغبانی کو
بس نهالها گشته است، سرو کاشمر از تو...»
ابیات بالا چندان تازه نیستند اما با ابیات شعر دیروز تفاوتهایی دارند.
یا ابیاتی از این دست که کمی بیشتر تازگی دارند:
«ای دیده همرهی کن و با من کمی ببار
با من که نیست جز تو مرا همدمی ببار...»
بیتی که که به مرز تازگی غزلهای رهی معیری رسیده اما تا تازگی غزلهای شهریار و ابتهاج فاصله دارد. یعنی قصری در مجموعه شعر «قناری در قفس» این گونه است، اگرنه تازگی غزلهایش در دفترهای دیگر بیشتر دیده میشود. یعنی غزلهای دفترهای دیگر وی بیشتر در حال و هوای غزل زیر و نزدیک به این زبان است:
«تا نگیرد هیچ دیاری در آغوش خودم
خود شدم پروانه فانوس خاموش خودم
خاطرم از فتنه سودابهها آسوده است
خلوتی جانانه دارم با سیاووش خودم...
کعبه و دیر و کِنِشت ارزانی اهل بهشت
گِردِ خود گشتن مرا بُردهست از هوش خودم
بیدلان را باده و پیمانهای در کار نیست
من اگر مدهوش و مستم، مست و مدهوش خودم
بار دوش کس نخواهد گشت هرگز پیکرم
این ز پا افتاده خو کردهست با دوش خودم
«قصریان» را همدمی دلجوتر از آیینه نیست
خود مر گاهی نهم لب بر لب نوش خودم
قسمت «قصری» نه تنها غربت و آوارگیست
کرده حتی همنشینم هم، فراموش خودم»
در کنار این تازگیهای نسبی کلام و لحن و زبان، نزدیکی به زبان و سبک هندی غزلهای قصری نیز اشعار او را بیبهره از تازگی نگذاشته است؛ خاصه وقتی این نزدیکی به سبک هندی تبدیل به وابستگی میشود:
«باشد از یُمنِ سکوتِ خَیلِ خاموشانِ ما
گر نیاشفتهست خوابِ پنبه در گوشان ما
زان شبی کاوارگی ما را صلای کوچ داد
خواب، حسرت شد به چشم خانه بر دوشان ما
دشمنان هم گریه میکردند هنگام وداع
از تکانِ شانه ماتم در آغوشان ما
قصه آوارگی چندان نمیشد ناگوار
یاری ار میکرد یادی از فراموشان ما...»
گاهی نیز این گرایش یا وابستگی به سبک هندی تبدیل به گرایش دیگری از سبک هندی میشود که این نوع گرایش به سبک یا مکتب صائب تبریزی مشهور است؛ یعنی نوعی از غزل که در مصراع اول شاعر حرفی را به کنایه یا اشاره میزند و در مصراع بعدی آن را با مثالی و اصطلاحی و بیان واقعیتی، به سمت عینی شدن و ملموس بودن میکشاند؛ مثل 2 نمونه
زیر:
«در زمانی که علاج دل ما دلداریست
«رخ مانوسترین آینهها زنگاریست»
کس شریک غم و اندوه عزیزان نشود
آنچه دیگر خبری نیست از آن، غمخواریست
چقدر زود ز همدردیِ هم، شدیم
معنی سیری همدرد، ز هم بیزاریست
گلی از آبلهای بر سر خاری نزدیم
عشقِ ما شهری و، معشوقه ما بازاریست...»
یا این ابیات:
«جهان را عار اگر باشد همین یک ننگ بس باشد
که کرکس باشد آزاد و قناری در قفس باشد...
جنون گل کردن آسان است اگر اهل جنون باشی
مگر چاک گریبانت به دور از دسترس باشد...
گریز از آه و فغان نیست تا در تن نفس باقیست
نشان کاروان هم شعله هم بانگ جرس باشد
کسی از سینه سوزان «قصری» دارد آگاهی
که یک چشمش چو اروند و دگر چشمش ارس باشد»
و نیز نمونه سوم که بیش از 2 نمونه بالا از سبک و سیاق و مکتب صائب تبریزی پیروی میکند؛ آنگونه که هم زیباتر از 2 نمونه بالاست و هم ظریفتر و هم مخیلتر و پیچیدهتر و در کل شاعرانهتر از آن دو، آن سان که میتوان قصری را در غزل زیر پیرو راستین صائب دانست، بیآنکه مهر و داغ تقلید بر پیشانی او نشانده شود:
«ناگزیر از سوختن را آفتی چون گریه نیست
بیشتر آتش کبابش میکند هر کس گریست
پای چشم عجز را بیهوده تر کردن چه سود
در نیستانی که افتد شعله، خشک و تر یکیست
میتوان یک دم چو نی، گل کرد و مشتاقانه سوخت
گر میسر نیست عمری مثل سرو آزاد زیست...
آن مردد مانده جز این «قصری» بیدل نبود
حاصلِ این بیدلی پیراهنی خاکستریست»
با توجه به تازگیهای نسبی قصری در کلام و زبان که 3 نمونهاش را در بالا شرح دادیم، او در کل و در مجموع، گرایش بیشتری به زبان و کلام شعر دیروز دارد؛ آنگونه که گاه این گرایش به کهنهگرایی و طبعا به مستعمل بودن کلام و زبان میرسد. وقتی هم که زبان به شکل پیروی و تقلید رسید، محتوای شعر شاعر نیز به سمت همان مفاهیم بازگوشده خواهد رفت که اگر در شعر دیروز آن کلام در وهله نخست سرایش، فاخر است و سپس کلاسیک شده، پیروی از آن در بعد از خود، خاصه در روزگار ما، معنایی جز مستعمل بودن نمیتواند داشته باشد:
«یک لحظه هم نگنجد، از فرط شوق در پوست
سرگشتهای که او را خواند به سوی خود دوست...
هر جا که جذبهای هست، بیگفتوگو دوسویهست
هم جوی تشنه بحر، هم بحر تشنه جوست...
در حشر هیچ کس را، جز با عمل نسنجد
میزان نیک و بد را، سعی تو در ترازوست...»
یا این ابیات:
«کسی که دیگر خود خدا هم، نیافریده مثال او را
چون من حقیری کجا تواند، بیان نماید خصال او را
خدا خودش هم نداشت باور، که کِلکِ صُنعش کند مصور
قیامتی را که جز به محشر، کسی نبیند مثال او را...
چو دید او را خدای مبرور، فراتر از آنکه داشت منظور
به خاتمیت کرد ممهور، رسالت بیزوال او را...»
یکی دیگر از اشکالهایی که میتوان بر غزل قصری وارد کرد، گاه بار معنایی ابیات است که روی دوش لفظ و لحن زبانش سنگینی میکند، در صورتی که توازن و تعادل و هارمونی در شعر سبب زیبایی و ظرافت و نازکاندیشی و موجب بلاغت و فصاحت و شیوایی کلام میشود. یعنی محتوا از این راه زلال میشود، زیرا مخاطب با شعر روبهرو است، نه کلامی اجتماعی و حکمی و فلسفی یا نصایحی خشک و بیرروح که حتی گاه ملموس هم نیست:
«... مشو فرمانبر هر ظالمی مانند مفلوکان
اگر خواهی نماند در جهان از ظلم آثاری
خدا بر ظالمان هم گر ببخشاید، نبخشاید
به مظلومی که میگردد مطیع هر ستمکاری...»
یا غزلی از این دست که صرفا مفهوگراست، گاه با ابیاتی بسیار معمولی که عموم مردم در محاوره به کار میبرند، همراه با ابیاتی سست. در بیت آخر هم انگار شاعر میخواهد آبنباتی در دهان مخاطب بگذارد. از این رو میگوید: «غم مخور، این دنیا با همه بدی، دلدار هم دارد..»:
«جهان گر باغ گل دارد کنارش خار هم دارد
پر از گنج است دامانش ولیکن مار هم دارد
بر و بحرش لبالب از دُر و مرجان و یاقوت است
ولی آتشفشانهای مصیببار هم دارد
دو روزی گر به کامت گشت دورانش مشو غره
که روزِ روشنش در پی شبان تار هم دارد
کدامین شاه را دیدی که معزولش نکرد آخر
به هر کس بخشد اقبالی، پیاش ادبار هم دارد
برای سرنگون کردن بَرَد بالا چو فواره
سریر و تاج اگر دارد طناب دار هم دارد
نخنداند کسی را تا نگریاند بسی او را
هر اندک عشرتش در پی غم بسیار هم دارد
فریب حُسن رفتارش مخور گر عاقلی ای دل
که چون دیوانگان رفتار ناهنجار هم دارد...
ولی با این همه از آن مشو نومید چون قصری
برای اهل دل، میعاد با دلدار هم دارد».
نگاهی به مجموعه شعر «قناری در قفس» اثر کیومرث عباسیقصری
معلق میان دیروز و امروز
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها