24/شهريور/1404
|
01:47
مروری بر کتاب «منابع امید» ریموند ویلیامز

بازسازی منابع امید در جامعه ایرانی

رسول لطفی: هر شب و روزی که از پی هم می‌آید، گویی زندگی بر ما تنگ‌تر می‌شود و افق آینده تاریک‌تر. حالا که به این نقطه رسیده‌ایم، در میانه‌ گرداب بحران و سنگینی زمانه، گاه به خود می‌گویم: شاید سخن گفتن از «امید» چیزی جز یک شعار پوچ نباشد. مگر نه اینکه همین واژه را بارها از زبان صاحبان قدرت و رسانه شنیده‌ایم و تهی شده است از آن نیرویی که می‌توانست جان انسان را برافروزد؟
دشواری اینجاست: آنچه ما از امید به یاد می‌آوریم، اغلب چیزی است درونی؛ احساسی گرایشی در قلب یا ذهن؛ شور و انگیزشی که می‌خواهد رو به فردایی بهتر باشد ولی اگر این «حس درونی‌شده» نتواند خود را به کنش برساند، اگر در افق عمل پدیدار نشود، آیا جز وهمی آرامبخش خواهد بود؟ امید اگر در حد گرایش باقی بماند، به همان اندازه که ما را تسکین می‌دهد، می‌تواند اسیرمان کند. امید راستین آن است که در دل تاریکی، راهی به کنش بگشاید؛ آنجا که فرد، در پرتاب‌شدگی خویش، تصمیم به بودن و ایستادن می‌گیرد.
ریموند ویلیامز، متفکر بزرگ فرهنگ و ارتباطات، در کتاب «Resources of Hope» مسیر دیگری را نشان می‌دهد. او می‌گوید امید «منبعی اجتماعی» است؛ منبعی که باید ساخته شود، پرورش یابد و به کار گرفته شود. ویلیامز امید را در برابر یأس منفعل نمی‌نشاند، بلکه آن را به ‌عنوان «نیروی عملی تغییر اجتماعی» می‌فهمد. امید اگر تنها رؤیا بماند، به دامان توهم و فراموشی می‌افتد. ویلیامز می‌گوید: امید باید «عملی» شود، باید به کنش اجتماعی گره بخورد. امیدی که راهی به فرهنگ، به نهادها، به ارتباطات جمعی نیابد، زود پژمرده می‌شود.
تعبیر او مهم و دقیق است. او تصریح دارد «امید» امر ذهنی نیست، بلکه عمل و کنش برای تغییری است. درگیر شدن با مسائل واقعی جامعه (هنر، رسانه، دموکراسی، اکولوژی) همان راهی است که امید از یک واژه اخلاقی به یک عمل اجتماعی بدل می‌شود.
این تغییر نگاه، امید را از دایره‌ فردی و روانی بیرون می‌آورد و به قلمرو تاریخ و جامعه پرتاب می‌کند؛ به جایی که امید، دیگر تنها یک آرزو نیست، بلکه یک پروژه است؛ پروژه‌ای جمعی برای زیستن و شدن. به باور او، جامعه تنها زمانی می‌تواند از بحران‌ها عبور کند که منابع امید خود را بشناسد و آنها را در فرهنگ، سیاست و ارتباطات به جریان بیندازد. پس وقتی ویلیامز از «منابع امید» حرف می‌زند، منظورش این نیست که ما صرفاً به خوش‌بینی یا آرزو تکیه کنیم.
اما چگونه می‌توان امید را از ذهن به زندگی آورد؟ پاسخ ویلیامز روشن است: فرهنگ، بویژه فرهنگ روزمره، زمین اصلی رویش امید است. از نگاه ویلیامز، عملی‌کردن امید یعنی کشیدن آن از ذهن به میدان زندگی؛ یعنی پیوند دادن حس درونی با فرهنگ روزمره؛ خلق روایت‌های جمعی و به جریان انداختن آن در کنش اجتماعی. «فرهنگ» برای ویلیامز قلب امید است. از این‌ رو، امید باید با فرهنگ گره بخورد، زیرا فرهنگ جایی است که مردم خودشان را بازمی‌شناسند، داستان‌های‌شان را تعریف می‌کنند و آینده را در قالب تخیل جمعی می‌سازند. 
فرهنگ امکان می‌دهد صدای کسانی شنیده شود که در روایت‌های رسمی و ساختارهای قدرت به حاشیه رانده شده‌اند؛ مردمانی که تجربه‌های‌شان معمولاً نادیده گرفته می‌شود. به ‌رسمیت شناختن این تجارب، نه‌تنها عدالت اجتماعی را تقویت می‌کند، بلکه منابع تازه‌ای برای امید خلق می‌کند. همچنین فرهنگ جایی است که «تصویر آینده» ساخته می‌شود. این تصویر چشم‌اندازهایی برای تغییر ارائه  و نشان می‌دهد آینده‌ای متفاوت، بهتر، عادلانه‌تر و انسانی‌تر ممکن است.
ویلیامز به ما می‌آموزد امید را باید جست؛ باید سراغ «منابع امید» رفت: در فرهنگ عامه، در هنر، در سنت‌های کوچک مقاومت، در همبستگی‌های روزمره‌ مردمان. امید نه در کلمات کلان، بلکه در مناسبات ریز و پنهان زندگی اجتماعی جریان دارد. به بیان ویلیامز «هیچ امیدی بدون فرهنگ عمومی، بدون زبان و روایت مشترک، زنده نمی‌ماند». فرهنگ روزمره، به دلیل حضور مستقیم در زندگی مردم، منبع اصلی امید است؛ بستر زنده‌ای که در آن تجربه‌ها، زبان، خاطره و داستان‌های مشترک، امکان دگرگونی و آینده‌ای بهتر را شکل می‌دهند.
پیوند امید با فرهنگ عمومی، نقش کلیدی ارتباطات را وسط می‌کشد. او در فصلی از کتاب «ارتباطات و جامعه» به نقش کلیدی رسانه‌ها در ساخت فرهنگ عمومی و احیای امید صحبت می‌کند. ایده او این است که باید رسانه‌ها پیوست مردمی پیدا کنند. اگر زبان و روایت‌ها در دست مردم قرار گیرد، امید به سطح اجتماعی ارتقا می‌یابد و به زبان مشترک جامعه بدل می‌شود. امید در گفت‌وگو، در جریان اخبار و روایت‌های مردمی، در هنر و شبکه‌های اجتماعی و... زنده و جاری می‌شود. امید، تنها در پیوند با همدیگر زنده می‌ماند؛ امیدِ تنها، سرانجام به نومیدی بدل می‌شود.
اما وقتی رسانه‌ها در انحصار گروهی خاص قرار می‌گیرند، امید به کالایی مصرفی و ابزاری برای بازتولید نظم مسلط فروکاسته می‌شود. روایت‌های مسلط، وعده‌های فریبنده و نمایش‌های مداوم، امید را از نیرویی برای تغییر به ابزاری برای تسکین و تخدیر بدل می‌کنند. در چنین شرایطی، امید بیشتر به رؤیایی دست‌نیافتنی شباهت دارد تا امکان زیست جمعی.
همان‌طور که ویلیامز هشدار می‌دهد، بدون فرهنگ و ارتباطات مردمی، امید می‌تواند به ابزار سلطه و کنترل بدل شود. بنابراین هرگونه انتظار برای فردایی روشن بی‌توجه به ساختارهای قدرت و بسترهای ارتباطی، پوچ و خاموش است.
امید واقعی آن است که زبان و روایت ما را بازپس گیرد و امکان گشودگی و دگرگونی را فراهم کند. در این نگاه، هر کنش، هر روایت، هر گفت‌وگو و هر جریان فرهنگی، قطعه‌ای از ساختن امید است. امید زنده است؛ نه چون خودبه‌خود روشن می‌شود، بلکه چون ما آن را با آگاهی، تلاش و مشارکت جمعی در جهان جاری می‌کنیم.
امروز جامعه ایرانی در نقطه‌ای حساس از تاریخ ایستاده است؛ لحظاتی که فشارهای همه‌جانبه، تاریکی‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و سایه‌های ناامیدی گویی از هر گوشه و کنار زمانه می‌بارد. در چنین بزنگاهی، امید نیازمند ساخته شدن و تصویر کشیدن است. جامعه ایرانی امروز نیازمند آن است منابع امیدساز خود را بازآفرینی کند. هنر، رسانه‌های مردمی، ادبیات و گفت‌وگوهای اجتماعی، همه ابزارهایی هستند که می‌توانند امید را از ذهن‌ها به خیابان‌ها، خانه‌ها و زبان روزمره بیاورند.

ارسال نظر
پربیننده