عباس سیاحطاهری: در جهان اشباعشده از تصویر و صدا، دیگر هیچ رویدادی تنها یک رویداد نیست. هر نشست، هر دیدار و هر تماس تلفنی، در لحظه به تصویری رسانهای بدل میشود که میتواند ذهن میلیونها انسان را درگیر کند. این همان جایی است که سیاست، پیش از آنکه در میدان قدرت شکل بگیرد، در قاب تصویر زاده میشود. رسانهها، با منطق سرعت و جذابیت، از واقعیت سیاست، نمایشی میسازند که بیشتر به داستانی هیجانانگیز شباهت دارد تا فرآیندی تاریخی و پیچیده.
مشکل از آنجا آغاز میشود که این نمایش، جای واقعیت را میگیرد. آنچه در قاب میبینیم، بتدریج به «خود سیاست» بدل و آنچه در میدان تصمیمگیری میگذرد، به حاشیه رانده میشود. رسانهها چنان بر لحظهها و تصاویر تمرکز میکنند که فرآیندهای بلندمدت و پیچیده سیاست را از چشم مخاطب پنهان میسازند. از این منظر، سیاست دیگر فهم نمیشود، بلکه «تماشا» میشود.
در این نظام نمایشی، رویدادهایی چون نشستهای بینالمللی یا دیدارهای دیپلماتیک، از معنا تهی میشوند و صرفاً به نشانههایی برای مصرف رسانهای بدل میگردند. صحنه لبخند، تماس تلفنی، عکس یادگاری یا بیانیه رسمی، مهمتر از محتوای واقعی گفتوگوها تلقی میشود. رسانه با همین قابها، جهانی ساده و قابل هضم میسازد؛ جهانی که در آن، سیاست به لحظهای خلاصه میشود که بتوان آن را روایت کرد.
اما سیاست، روایت نیست؛ واقعیتی است چندوجهی، درهمتنیده با تاریخ، منافع، اقتصاد و حافظه جمعی ملتها. هرگاه آن را به لحظهای فرو بکاهیم، از درک همین پیچیدگی فاصله گرفتهایم. در این فروکاست، نهتنها معنا از بین میرود، بلکه خرد سیاسی نیز فرسوده میشود.
نمونههای بسیاری از این وضعیت را در تاریخ معاصر خود تجربه کردهایم. روزی، تماس تلفنی میان رئیسجمهور پیشین ایران و رئیسجمهور وقت آمریکا در رسانهها چنان بزرگنمایی شد که بسیاری آن را نقطه آغاز فصلی تازه پنداشتند اما آن تماس، جز یک تیتر پرهیاهو نبود. همانگونه که امروز، آرزوی تصویر دست دادن یا دیدار احتمالی میان رئیسجمهور ایران و رئیسجمهور آمریکا در شرمالشیخ، به خبر اول رسانهها بدل شد، بیآنکه تغییری در واقعیت تحریمها یا معادلات قدرت ایجاد کند. تماسها و دیدارها میآیند و میروند اما ساختارهایی که تصمیمها را میسازند، همچنان پابرجایند.
این رویدادها نه بیاهمیتند و نه بیاثر اما خطرناک آن است که به همه چیز بدل شوند؛ به «همه سیاست». وقتی رسانهها سیاست را به چنین لحظاتی تقلیل میدهند، افکار عمومی نیز ناخواسته در دام همین سادهسازی میافتد. مردم، به جای پرسش از چرایی تداوم مشکلات ساختاری، چشم به تصویر 2 مقام میدوزند و در لبخند یا اخم آنها بهدنبال نشانه گشایش یا بحران میگردند. اما واقعیت، بیرون قاب رخ میدهد. نه تماس تلفنی، نه عکس دیدار و نه حتی نشستهای پرطمطراق، بهتنهایی توان تغییر معادلات واقعی را ندارند. آنچه سرنوشت کشورها را دگرگون میکند، تصمیمهای عمیق، بازنگری در سیاستهای کلان و تغییر در روابط قدرت است؛ اموری که نه در قاب دوربین که در سکوت فرآیندهای طولانی و پیچیده شکل میگیرد. در این میان، رسانه با منطق خاص خود، به بازتولید این سطحینگری دامن میزند. جذابیت برای او در «لحظه» است؛ در آن نقطهای که میتواند مخاطب را میخکوب کند. اما سیاست، نه لحظه است و نه تصویر؛ سیاست استمرار است و استمرار با جذابیت رسانهای ناسازگار. از همین رو، رسانه برای زنده نگه داشتن توجه عمومی، ناچار است پیوسته از دل سیاست، رویداد بتراشد؛ گویی بدون حادثه، سیاستی وجود ندارد.
نتیجه، پیدایش نوعی «سیاست صحنهای» است: سیاستی که برای دیده شدن طراحی میشود، نه حل مساله. سیاستمدار میآموزد چگونه در برابر دوربین لبخند بزند، چگونه سخن بگوید و چگونه خود را در قالبی قابل پخش عرضه کند. به این ترتیب، سیاست از عمل فاصله میگیرد و به نمایش بدل میشود.
این نمایش نهتنها در عرصه بینالمللی که در فضای داخلی کشورها نیز تکرار میشود. رسانههای داخلی، به جای پرداختن به ساختارها، بر چهرهها تمرکز میکنند و به جای پرسش از سیاستها، درباره حاشیهها مینویسند. چنین فضایی، شهروندان را به تماشاگران منفعل بدل میکند؛ تماشاگرانی که احساس میکنند در سیاست حضور دارند اما در واقع، تنها مخاطب تصویرند.
بیخردی نه از سر نادانی که از دل همین ساختار زاده میشود. این ساختار، بهگونهای طراحی شده که ما را از اندیشیدن بازمیدارد. ما به جای تحلیل، احساس میکنیم؛ به جای پرسش، قضاوت میکنیم و به جای فهم فرآیندها، به دنبال لحظههای دیدنی میگردیم. نتیجه آن است که جهان را نه آنگونه که هست، بلکه آنگونه که رسانه میخواهد، میبینیم.
از این منظر، سیاستِ رسانهایشده، سیاستِ بیتفکر است. سیاستی که با هر موج خبری، معنا عوض میکند و با هر تصویر تازه، احساس تازهای میآفریند. این سیاست، ریشه ندارد؛ چون گذشتهاش فراموش میشود و آیندهاش در هالهای از امیدهای موقت تعریف میگردد.
برای خروج از این چرخه سطحینگری، باید نخست خود سازوکار رسانه را بشناسیم. باید بدانیم هر تصویری، نتیجه انتخاب است؛ انتخاب زاویه، واژه و هدف. باید بپرسیم چه چیزهایی در روایتهای رسمی غایبند و کدام صداها عمداً شنیده نمیشوند. رسانهها، خواه جهانی باشند یا داخلی، آنچه را در چارچوب منافع خود یا صاحبانشان نمیگنجد، به سکوت میسپارند. فهم این سکوتها، کلید فهم سیاست واقعی است.
بازگشت به سیاست واقعی یعنی بازگشت به عمق. یعنی پذیرفتن اینکه هیچ تماس تلفنی، هیچ دیدار تاریخی و هیچ نشست پرزرقوبرقی نمیتواند بهتنهایی ریشه بحرانها را بخشکاند. تحریمها، فقر، بیعدالتی و بحران اعتماد، با لبخند 2 سیاستمدار از میان نمیرود. حل این مسائل، به بازنگریهای بنیادین نیاز دارد؛ به اراده، برنامه و پیگیری مداوم اما تا زمانی که رسانهها از رویداد بت میسازند و مردم در تماشای همان بتها غرقند، سیاست در همان سطح تصویر باقی میماند.
سواد رسانهای، در چنین روزگاری، نه یک مهارت جانبی، بلکه ضرورتی برای زیست آگاهانه است. شهروند آگاه کسی است که از دیدن فراتر میرود؛ کسی که میداند تصویر، همیشه همه چیز را نشان نمیدهد. او میان نمایش و واقعیت تمایز میگذارد و به جای واکنشهای احساسی، به تحلیل میپردازد.
اگر سیاست، به واقع قرار است از دام نمایش رها شود، باید اندیشیدن به جای تماشا کردن بنشیند. رسانه میتواند یاریگر این روند باشد، اگر از وسوسه سرعت و هیجان دست بردارد و دوباره به رسالت اصلی خود بازگردد: فهماندن، نه سرگرم کردن.
در پایان، شاید بتوان گفت سیاستِ امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند سکوت است؛ سکوتی برای اندیشیدن، نه سکوتی برای پنهان کردن. جهان سیاست در پسِ تصویرها ادامه دارد، در گفتوگوهای بیدوربین، در تصمیمهایی که تیتر نمیشوند و در فرآیندهایی که سالها طول میکشند. ما اگر بخواهیم آیندهای آگاهانهتر بسازیم، باید نگاه خود را از قابِ رویداد بیرون بکشیم و دوباره به عمق بنگریم؛ جایی که سیاست، نه صحنه نمایش، بلکه میدان فهم و تدبیر است.
چرا دعوت از ایران یک بازی رسانهای است؟
علیه سادهسازی نشست شرمالشیخ
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها