05/آذر/1404
|
00:23
قهرمان‌سازی قاتل؛ شکاف عمیق اعتماد عمومی در پرونده قتل پزشک معروف در یاسوج

وقتی قضاوت احساسی می‌شود

کبری محمدی: قتل دکتر داوودی در یاسوج تنها یک تراژدی فردی نبود؛ نشانه‌ای از بحرانی بود که مدت‌ها زیر پوست جامعه انباشته شده و در نخستین فرصت، به شکلی عریان خود را نشان داد. پزشک جوان و خوش‌نامی که سال‌ها در یاسوج خدمت کرده بود، در ساعات پایانی یک شب پاییزی با حمله برادر بیماری که 2 سال پیش فوت کرده بود، جان باخت؛ در حالی که همین پرونده در چندین مرحله کارشناسی بررسی و پزشک از هرگونه قصور تبرئه شده بود اما واقعیت کارشناسی هیچ‌گاه بر روایت شفاهی، شایعات بیمارستانی و محتوای کم‌دقت رسانه‌های محلی غلبه نکرد. همین شکاف، خشم نهفته‌ای را شعله‌ور کرد که نتیجه‌اش حمله مسلحانه، انتشار عکس‌های جنون‌آمیز در فضای مجازی و تهدید چند عضو دیگر کادر درمان بود.
قاتل، پس از وارد کردن ضربات چاقو و شلیک به قفسه سینه پزشک، لباس دکتر داوودی را پوشید، عکس گرفت و آن را در شبکه‌های اجتماعی منتشر کرد؛ اقدامی که نشان می‌دهد او نه‌تنها از فعل خود احساس پشیمانی نداشت، بلکه آن را «اجرای عدالت»(!) جلوه می‌داد. این رفتار، برای بخشی از جامعه شوک و خشم آفرید اما برای بخشی دیگر هرچند اقلیت تصویری از «انتقام مشروع» بود. همین دوقطبی، مساله اصلی را پیش روی ما قرار می‌دهد: چگونه جامعه‌ای که پزشکانش را نجات‌دهنده جان می‌دانست، در این حادثه بخشی از حمایت خود را به سمت قاتل سوق داد؟
* شکاف اعتماد؛ مسیری که از نظام سلامت آغاز شد
ریشه بخشی از بحران، از شکاف عمیق میان «تجربه مردم از نظام سلامت» و «واقعیت کارشناسی» نشأت می‌گیرد.
به‌رغم آنکه پرونده پزشکی برادر قاتل 3 بار در سطوح بالاتر بررسی و پزشک تبرئه شده بود، روایت رسمی هرگز به اندازه روایت‌های شفاهی و احساسی قدرت جریان‌سازی نداشت. در بسیاری از شهرهای کوچک، مردم از سازوکار رسمی رسیدگی به قصور بی‌اطلاع‌اند؛ نظام اطلاع‌رسانی سلامت ضعف مزمن دارد و تجربه مراجعان با تصور عمومی آنان فاصله دارد.
در یاسوج، همین خلأ اطلاعاتی باعث شد خانواده بیمار به شایعات بیمارستانی بیشتر اعتماد کنند تا گزارش کارشناسان پزشکی قانونی. نکته نگران‌کننده‌تر اینکه یک رسانه محلی، گزارشی با اطلاعات نادرست منتشر کرد که قاتل در اظهاراتش بارها به آن استناد کرده بود. کم‌دقتی رسانه‌ای در موضوعات حساس، بویژه در شهرهای کوچک، می‌تواند جرقه‌ای برای انفجار باشد؛ انفجاری که این بار در قالب یک قتل رخ داد.
* سایه شبکه‌های اجتماعی؛ قضاوتی که از مسیر واقعی خارج شد
در پرونده دکتر داوودی، شبکه‌های اجتماعی نقش پررنگی در شکل‌دهی به قضاوت عمومی ایفا کردند. فضای احساسی، ترکیب شایعات با روایت‌های یک‌طرفه و نبود صدای رسمی معتبر، باعث شد «واقعیت شبکه‌ای» جایگزین واقعیت عینی شود. در چنین شرایطی، هر محتوایی که بر موج خشم حرکت کند، بیشتر دیده می‌شود و هر محتوایی که دعوت به تعقل کند، شنیده نمی‌شود.
قاتل با انتشار عکس خود در لباس پزشک، دقیقاً از همین سازوکار استفاده کرد: ساختن تصویری جعلی از «قهرمان طایفه‌ای» که انتقام خون گرفته است. این تصویر، هرچند نزد اکثریت مردم پذیرفته نشد اما در یک بخش محدود از جامعه خریدار پیدا کرد؛ بخشی که پیش از آن نیز به نظام سلامت بی‌اعتماد بود و اکنون روایتی می‌خواست که خشمش را توجیه کند.
* تحلیل روان‌شناختی؛ خطای ‌شناختی یک جامعه ملتهب
از این نقطه، تحلیل‌های روان‌شناختی وارد ماجرا می‌شود. دکتر مهدی اسماعیل‌تبار، روان‌شناس فرهنگی و خانواده، معتقد است آنچه در یاسوج رخ داد صرفاً محصول خشم فردی نبود، بلکه نتیجه‌ مستقیم ناآگاهی جامعه از «روان‌شناسی شبکه‌ای» و «خطاهای ‌شناختی جمعی» است.
به گفته او: وقتی قاتل با لباس پزشک در شهر می‌گردد و مردم برایش کف می‌زنند، این فقط رفتار هیجانی یک جمع کوچک نیست. این بازتاب نبود آموزش روان‌شناختی در مدرسه، خانواده، رسانه و حتی بیمارستان است. جامعه نمی‌داند شبکه‌های اجتماعی چطور واقعیت را می‌سازند و همین ناآگاهی زمینه سوءبرداشت و خشونت را فراهم می‌کند.
این تحلیل، با شواهد موجود هماهنگ است. در سال‌های اخیر، موارد مشابهی از خودکشی نوجوانان تا تنش‌های خانوادگی  نشان می‌دهد افراد تحت تأثیر محتوای شبکه‌های اجتماعی، قضاوت‌هایی می‌کنند که هیچ نسبتی با واقعیت ندارد. ماجرا فقط یاسوج نیست؛ این یک بیماری اجتماعی است که هرجا فرصت یابد، خود را تکرار می‌کند.
* بحران رسانه‌های محلی؛ وقتی یک گزارش اشتباه فاجعه می‌سازد
در این پرونده، نقش یک گزارش محلی نباید نادیده گرفته شود. انتشار اطلاعات نادرست درباره پرونده فوت برادر قاتل، بدون بررسی تخصصی و صرفاً با هدف جلب توجه، باعث شد خشم فروخورده خانواده بیمار به مسیری اشتباه هدایت شود. در شهرهایی که روابط اجتماعی نزدیک است و شایعه سرعت بالاتری دارد، چنین گزارش‌هایی می‌تواند واقعیت را به طور کامل منحرف کند.
این مساله نشان می‌دهد اتفاق یاسوج نه‌تنها شکست نظام اطلاع‌رسانی سلامت، بلکه شکست رسانه‌ای محلی نیز بود.
رسانه‌ای که باید نقش تنویر افکار عمومی را ایفا کند، خود به محرک خشم تبدیل شد.
* پیامدهای امنیتی؛ هشداری برای آینده
ترور یک پزشک در محل کار، پیامی نگران‌کننده برای کادر درمان سراسر کشور دارد. این حادثه نشان می‌دهد در نبود امنیت روانی و اجتماعی، هر اختلاف درمانی حتی اگر بی‌اساس باشد می‌تواند به خشونت منجر شود. پزشکان در مناطق محروم، که بخش عمده بار درمان کشور بر دوش آنهاست، اکنون با نگرانی از تکرار چنین حوادثی مواجهند؛ نگرانی‌ای که می‌تواند انگیزه خدمت در این مناطق را بشدت کاهش دهد. از سوی دیگر، تهدید به قتل چند پزشک دیگر توسط قاتل، نشان داد پرونده تنها یک اختلاف شخصی نبود؛ پتانسیل تبدیل شدن به بحران اجتماعی و حتی قومیتی را داشت. اسماعیل‌تبار هشدار می‌دهد اگر روانشناسی شبکه‌ای در کشور جدی گرفته نشود، این داستان تکرار می‌شود؛ شاید در شهری دیگر، شاید با فردی دیگر اما با الگوی رفتاری مشابه.
به باور او، راه‌حل این چرخه شامل 3 محور اصلی است:
- تقویت ساختارهای روانشناسی در بیمارستان‌ها و مدارس
- افزایش بودجه سازمان‌های روانشناسی و مشاوره
- ارتقای سواد رسانه‌ای و آموزش تعامل با فضای مجازی
اسماعیل‌‌تبار می‌گوید تنها در این صورت است که جامعه می‌تواند در برابر روایت‌های احساسی و هیجانی شبکه‌های اجتماعی مقاومت کند و جلوی جای‌گزینی ظالم و مظلوم را بگیرد.
* چرا این قتل یک هشدار ملی است؟
حادثه یاسوج، فارغ از ابعاد امنیتی و قضایی‌اش، یک حقیقت مهم را آشکار کرد: جامعه در نقطه‌ای ایستاده که ضعف سواد رسانه‌ای، بی‌اعتمادی به نظام سلامت، خلأ اطلاع‌رسانی و آلودگی شبکه‌های اجتماعی می‌تواند یک روایت غلط را به «عدالت خیالی» تبدیل کند.
این بحران، 4 لایه دارد:
1- اعتماد عمومی فرسوده شده: نبود شفافیت در پرونده‌های درمانی، تجربه ناخوشایند برخی شهروندان و ضعف ارتباطات سلامت، زمینه بی‌اعتمادی گسترده‌ای را ایجاد کرده است.
2- ناتوانی در تفکیک واقعیت از هیجان: در فضای متلاطم شبکه‌های اجتماعی، احساسات بیشتر از حقیقت دیده می‌شود و همین فضای احساسی بستر خشونت می‌شود.
3- فقدان سدی به نام روانشناسی شبکه‌ای:  نه مدرسه، نه خانواده، نه رسانه و نه بیمارستان به مردم آموزش نمی‌دهند که چطور روایت‌ها می‌توانند ساختگی، جهت‌دار و فریبنده باشند.
4- سیستم اطلاع‌رسانی کند و ناکارآمد: روایت رسمی همیشه دیر می‌رسد و وقتی می‌رسد، کار از کار گذشته است.
قتل دکتر داوودی، اگرچه با اجرای حکم قاتل در دادگاه پایان یافت اما واقعیت این است که پرونده در ذهن جامعه همچنان باز است.
تا زمانی که اصلاحات جدی در نظام اطلاع‌رسانی، ارتباطات سلامت، آموزش روانشناختی و مدیریت شبکه‌های اجتماعی انجام نشود، این چرخه امکان تکرار دارد؛ نه فقط در یاسوج، بلکه در هر شهر دیگری.
این حادثه، شاید یک قربانی داشت اما حقیقتاً یک هشدار بود. هشداری برای مسؤولان، برای رسانه‌ها و برای جامعه‌ای که باید پیش از بروز خشونت، راهی برای ترمیم اعتماد پیدا کند.

ارسال نظر
پربیننده