امیرمحمد قدس: پلوریبوس (Pluribus) یک سریال درام علمی - تخیلی محصول آمریکاست که توسط «وینس گیلیگان» برای اپل تیوی پلاس ساخته شده است. این سریال با بازی «ری سیهورن» در نقش اصلی که قبلاً با گیلیگان در سریال «بهتره با سال تماس بگیری» از شبکه ایامسی همکاری داشت، ساخته شده است. عنوان این مجموعه به عبارت لاتین «E Pluribus Uunum» اشاره دارد که به معنای «یک از بسیار» است.
پلوریبوس با تحسین گستردهای از سوی منتقدان روبهرو شده است؛ آنها از نویسندگی و کارگردانی گیلیگان، اجرای سیهورن و همچنین اصالت، لحن و تأثیرات سبکشناختی این مجموعه تمجید کردهاند. در وبسایت راتنتومیتوز، این مجموعه بر اساس ۸۶ نقد امتیاز تأیید ۱۰۰ درصد را کسب کرد و در متاکریتیک هم بر اساس ۳۷ نقد امتیاز ۸۶ از ۱۰۰ را به دست آورد. داستان پلوریبوس در فضایی میگذرد که یک ویروس فرازمینی تمام انسانها را به یک ذهن جمعی آرام و خشنود با نام «دیگران» تبدیل کرده و نام این فرآیند «پیوستن» است. تنها ۱۳ انسان در تمام دنیا از این وضعیت مصون ماندهاند که یکی از آنها نویسندهای اهل آلبوکرکی به نام کارول استورکا است. ری سیهورن در نقش کارول استورکا بازی کرده است و کارولینا ویدرا و کارلوس- مانوئل وسگا دیگر هنرپیشههای ثابت این مجموعه هستند که بازیگران میهمان نسبتا پرشماری دارد. مجموعه «پلوریبوس» جزو معدود مواردی از میان محصولات فرهنگی سالهای اخیر بود که بحثهای فلسفی عمیقی را در پی خود به راه انداخت. در ادامه به تحلیل و بررسی این اثر پرداخته شده است.
* هولناکترین کابوس متافیزیکی انسان معاصر
وینس گیلیگان مؤلفی است که در 2 دهه اخیر با دقتی مینیاتوری و صبر یک استادکار کلاسیک، مشغول ترسیم نقشههای سقوط اخلاقی انسان مدرن بوده است. او در شاهکارهای تلویزیونی خود، «بریکینگ بد» (Breaking Bad) و «بهتره با سال تماس بگیری» (Better Call Saul)، نه صرفاً سریالهایی تلویزیونی، بلکه منظومههایی اخلاقی آفرید که در آنها «انتخاب» و «انحطاط»، 2 روی سکه دراماتیک سرنوشت بودند. گیلیگان با خلق کهنالگوهای مدرنی چون والتر وایت و جیمی مکگیل، نشان داد چگونه انسان در سراشیبی توجیه گناه، از مقام فاعلیت خود تهی میشود و به هیولایی تکنیکی بدل میشود. آثار او همواره ضیافتی از فرم و محتوا بودهاند؛ جایی که دوربین نه فقط ناظر، که قاضی خاموش صحنه است.
موفقیت گیلیگان در انتقال امضای روایی و بصریاش به ژانر جدید، بلافاصله پس از پخش چند قسمت ابتدایی «پلوریبوس»، با تحسین گسترده منتقدان همراه شد. بسیاری، سریال را به خاطر نوآوری در روایت، شخصیتپردازی عمیق و اجرای درخشان ری سیهورن ستودند؛ تا جایی که شبکههای اصلی تحلیلی، آن را یکی از مهمترین آثار تلویزیونی سال لقب دادند. این استقبال کمسابقه و بازخورد مثبت مخاطبان، تمدید سریع سریال برای فصل دوم را تضمین کرد و نشان داد که گیلیگان، بار دیگر، نبض دغدغههای جمعی دوران را در دست گرفته است. لازم به ذکر است این سریال در کشور ما نیز با استقبال زیادی از سوی مخاطبان همراه بود. این استقبال حاکی از زنده بودن خاطرات سریالهای پیشین گیلیگان بویژه بریکینگ بد و شخصیت والتر وایت در اذهان ما ایرانیان است.
اکنون، در سال ۲۰۲۵، خالق آن درامهای جنایی پرتعلیق، با چرخشی ناگهانی اما هوشمندانه در ژانر، سراغ فضایی رفته که شاید در نگاه اول دور از انتظار مینمود: علمی-تخیلی پساآخرالزمانی با مایههای غلیظ نئو - نوآر. سریال «پلوریبوس» جدیدترین اثر گیلیگان که از شبکه اپل تیوی پلاس منتشر شده، نه یک فرار از واقعیت، بلکه تلاشی برای مواجهه با هولناکترین کابوس متافیزیکی انسان معاصر است. او این بار نه سقوط یک فرد، بلکه مسخ یک گونه را به تصویر میکشد. گیلیگان که پیشتر اشاره کرده بود اشباع ضدقهرمانها شاید برای اتمسفر فرهنگی جامعه ناسالم باشد، این بار لنز دوربینش را به سمت کسانی چرخانده که در جهانی مسخشده تلاش میکنند «انسان» باقی بمانند. «پلوریبوس» تلاشی دراماتیک است برای پاسخ به این پرسش: «آیا انسانیت، با تمام نقصها، رنجها و گناهانش، هنوز ارزش جنگیدن دارد؟»
* زیباییشناسی انزوا: وقتی لنزها قصه میگویند
گیلیگان در «پلوریبوس» ثابت میکند که مؤلف بودن نه در تکرار یک ژانر، بلکه در تداوم یک جهانبینی است. اگرچه بستر داستان تغییر کرده اما امضای بصری او همچنان پررنگ و خواناست. فیلمبرداری در لوکیشنهای آلبوکرکی نیومکزیکو، با آن افقهای بیپایان و آسمانهای سنگین، نه فقط یک انتخاب جغرافیایی، بلکه تمهیدی برای القای حس «تنهایی کیهانی» در میزانسن است. استفاده گیلیگان و فیلمبردارش «مارشال آدامز» از شاتهای عریض و لنزهای فرمت بزرگ، کارکردی فراتر از زیباییشناسی صرف دارد. در این قابها شخصیت اصلی (کارول استورکا) همواره کوچک، تنها و در محاصره جهانی تصویر میشود که اگرچه در ظاهر آرام و متقارن به نظر میرسد اما ساختار هندسی آن علیه او است.
این زیباییشناسی ایزولهسازی، حس خفگی در فضای باز را به مخاطب منتقل میکند. جهان پلوریبوس یک محیط کاملاً کنترلشده و طراحیشده است؛ خانهها تمیز، خیابانها خلوت و رنگها در پالتهای ملایم و سرد (سفیدهای درخشان، آبیهای مرده، خاکستریهای یکنواخت) تثبیت شدهاند. این طراحی صحنه «تمیز بیش از حد»، نوعی حس اضطراب پنهان را در ناخودآگاه بیننده ایجاد میکند، گویی زندگی در موزهای شیشهای به نمایش درآمده که کوچکترین لکهای بر سطح آن به معنای گسستن نظم است.
نورپردازی نئو - نوآر سریال با کنتراستهای شدید و سایههای بلند، تأکیدی است بر ابهام اخلاقی جهانی که در آن مرز میان «سعادت» و «شقاوت» مخدوش شده است. ظاهر بصری سریال که با گرینهای ریز و رنگهای اشباعشده یادآور سینمای دهه ۷۰ میلادی است، نوعی حس نوستالژی برای «دوران انسانیت از دسترفته» را تداعی میکند. برخلاف بسیاری از آثار علمی - تخیلی که بر اکشن و جلوههای ویژه کامپیوتری تکیه دارند، «پلوریبوس» وحشت را در سکوت و در لبخندهای مصنوعی اطرافیان جستوجو میکند. گیلیگان با استادی تمام، تعلیق را نه از دل انفجارها، بلکه از دل مکالمات عادی بیرون میکشد؛ جایی که هر کلمه محبتآمیز میتواند دامی برای تسخیر ذهن باشد.
* جهان مسخشده و دیکتاتوری مثبتاندیشی
داستان «پلوریبوس» حول محور یک ویروس فرازمینی میچرخد که تقریباً تمام بشریت را به یک «ذهن واحد» متصل کرده است. این ذهن کندویی، آرام، صلحجو و بهشدت «خوشحال» است اما این خوشحالی نه حاصل کاتارسیس و تزکیه، بلکه نتیجه یک لوبوتومی (جراحی روانی) دسته جمعی است. ویروس بیگانه در سریال، نه جسم انسانها، بلکه «اراده» آنها را هدف قرار میدهد. این ویروس که به تعبیر دیالوگهای سریال همچون «چسب روان» عمل میکند، دیوار حائل میان ذهنها را فرو میریزد. انسانها دیگر «سوژههای مستقل» نیستند؛ آنها سلولهایی از یک پیکره واحدند که تنها یک هدف دارد: بقای سیستم و حذف تنش. در این مدینه فاضله اجباری، جنگ، فقر و خشونت از بین رفته است اما به قیمت حذف «انتخاب». گیلیگان هوشمندانه نشان میدهد که صلح بدون عدالت و آرامش بدون اختیار، نه بهشت، بلکه دوزخی با روکش طلا است.
جهان «پلوریبوس» بازتاب دقیقی از دغدغههای روانشناختی و سیاسی معاصر است. انزوای کارول، استعارهای درخشان از انزوای پساپاندمی و هراس عمومی از آیندهای تکنولوژیک است؛ آیندهای که در آن تعاملات اصیل انسانی توسط سیستمهای هوشمند و الگوریتمها منسوخ شدهاند. گیلیگان با خلق فضایی که در آن «غم»، «خشم» و «نارضایتی» به عنوان نقص فنی تلقی میشوند، تیغ نقد خود را به سمت گفتمانهای عمومی قطبیشده در جهان امروز میگیرد. شرایطی که کارول در آن مجبور است خشم خود را سرکوب کند و نقاب خوشبینی بر چهره بزند، نقد صریحی است بر «دیکتاتوری نرم» و تلاش برای حذف صدای مخالف در جامعه. سیستم حاکم با حذف امکان رنج کشیدن، در واقع امکان رشد دراماتیک را از انسان میگیرد. کارول استورکا (با بازی درخشان ری سیهورن) به این دلیل مصون مانده است که «خشمگین» و «ناخوشحال» است اما این خشم نه صرفاً یک وضعیت ایستا، بلکه واکنشی حیاتی به زوال اراده آزاد است. عصبانیت او در اینجا، نماینده قطب مخالف انسانهایی است که در سیستم همگن بیگانه، به خندهای اجباری تن دادهاند. این خشم عریان تبدیل به محرک اصلی او برای اقدام علیه وضعیتی میشود که انسانیت را از دست داده است؛ گویی نارضایتی او تنها سنگر دفاعی هویتی است که حاضر به تمکین در برابر نظم ساختگی نیست.
* وحشت تکنولوژیک: هوش مصنوعی و منسوخ شدن انسان
در بُعد تکنولوژیک، ویروس بیگانه در «پلوریبوس» را میتوان به مثابه یک الگوریتم کنترلکننده یا هوش مصنوعی فراگیر در نظر گرفت. این سیستم نه برای نابودی، بلکه برای «بهینهسازی» و «حل مساله انسانیت» وارد عمل شده است. از نظر این الگوریتم، احساسات پیچیده، تنشهای عاطفی و تضادهای اخلاقی، صرفاً «باگ» یا خطاهای برنامهنویسی هستند که باید برای عملکرد بهینه سیستم جهانی، حذف شوند.
ترس بنیادین سریال از این است که در این آینده، تعاملات اصیل انسانی توسط سیستمهایی که کارایی و هماهنگی را در اولویت قرار میدهند، منسوخ میشوند. این ترس، بازتابی از هراس عمومی امروز از تصاحب کامل بازار کار و زندگی اجتماعی توسط هوش مصنوعی است. گیلیگان با ظرافت نشان میدهد انسان متصل به «ذهن واحد»، اگرچه در امنیت کامل است اما هویتی ندارد؛ او به ابزاری برای بقای سیستم تبدیل شده است. هراس پلوریبوس، هراس از منسوخ شدن «روح» در برابر «کارایی» است.
* دژخیم نئو - نوآر در برزخ انتخابهای محال
یکی از درخشانترین ابعاد فیلمنامه، ترسیم موقعیت پیچیده قهرمان داستان است. سریال به طور مداوم مرزهای کلاسیک میان خیر و شر را در هم میشکند و فضایی کاملاً «نوآر» خلق میکند. کارول برای انجام وظیفهاش جهت بازگرداندن جهان سابق، ناگزیر است دست به اقداماتی بزند که عملاً او را به یک «قاتل جمعی» تبدیل میکند. او قدیسهای نیست که برای نجات جهان دعا کند؛ او قهرمانی زخمخورده است که میداند هر ضربهای که به سیستم میزند، ممکن است به قیمت جان میلیونها «میزبان بیگناه» تمام شود. این بار اخلاقی سنگین، کارول را به یک کهنالگوی «دژخیم نئو - نوآر» تبدیل میکند؛ شخصیتی که نه قهرمان سنتی است و نه ضدقهرمان مطلق، بلکه قربانی شرایطی است که در آن «انتخاب درست» وجود ندارد.
در این جهان نوآری که بدبینی بر اتمسفر آن حاکم است، مخاطب نمیتواند با قطعیت تعیین کند که آیا تصمیمات رادیکال کارول اخلاقی است یا خیر. او در وضعیت «انتخابهای محال» گیر افتاده است؛ جایی که هر اقدامی برای حفظ اختیار یا مبارزه با دیکتاتوری ذهن کندویی، پیامدهای فاجعهبار انسانی دارد. این ساختار روایی، جوهر درام را شکل میدهد: تنش میان آزادی مطلق و مسؤولیت مطلق. کارول میجنگد تا ثابت کند که انسان، ماشین تولید رضایت نیست، بلکه موجودی است که در کوران تضادها و با پذیرش مسؤولیت انتخابهای - حتی انتخابهای مرگبار- معنا مییابد.
* تقابل زیباییشناختی: وحدت در کثرت ایرانی در برابر وحدت مکانیکی بیگانه
محوریترین چالش فکری و زیباییشناختی سریال در مفهوم «وحدت» نهفته است؛ عنوانی که از شعار لاتین «E Pluribus Unum» (یک از بسیار) گرفته شده، ما را به قلب یک جدال زیباییشناختی و حکمی میبرد اما وحدتی که سریال به تصویر میکشد و احتمالاً قصد نقدش را دارد، با مفهوم والای «وحدت در کثرت» که قوامبخش روح هنر و اندیشه ایرانی است و در آثار اندیشمندان، فلاسفه، عرفا و شاعران متعددی همچون حافظ و مولوی بروز و ظهور یافته تضادی ماهوی دارد. از نمودهای به غایت زیبای این وحدت در کثرت، در میراث هنری و معماری این سرزمین در کاشیکاریهای مسجد شیخ لطفالله تا گنبد سلطانیه متجلی است.
در این سنت والای هنری، «هماهنگی» حاصل اجبار و ذوب شدن نیست، بلکه نتیجه نشستن هزاران قطعه متفاوت در کنار یکدیگر است؛ جایی که هیچ کاشیای برای پیوستن به طرح کلی، مجبور نیست رنگ خود را ببازد یا محو شود. این «وحدت ارگانیک»، کثرت را در خدمت یک هارمونی برتر قرار میدهد و جزء، هویت خود را حفظ کرده و در عین حال به کل معنا میبخشد. همانطور که اشاره شد، تجلی این هارمونی تمایزها بویژه در معماری ایرانی مشهود است: در کاشیکاری هر کاشی با رنگ، نقش و زاویهای منحصربهفرد، یک «کثرت» است اما این کثرتها در مجموع، تابلویی واحد و متعالی را شکل میدهند. این الگوی هنری، تأکیدی است بر پذیرش تمایزها به عنوان شرط لازم برای رسیدن به یکپارچگی واقعی. همچنین در ساختار مقرنس، این ساختار سهبعدی از دهها و صدها قطعه هندسی کوچک تشکیل شده که هر یکبنا به موقعیت خود، کارکردی متفاوت دارند اما در نهایت، فضایی سیال، یکپارچه و روحانی را خلق میکنند که چشم را به بالا و امر متعالی هدایت میکند؛ نمادی از آن وحدت والا که فردیت را از بین نمیبرد.
اما آنچه در «پلوریبوس» تا به اکنون به تصویر کشیده شده، در مقابل این هنر ایرانی، یک «وحدت مکانیکی» و بیتمایز است. سیستم بیگانه، تفاوتها را برنمیتابد و میخواهد انسانها را همچون مواد خام در کورهای بریزد تا به یک توده همگن و خاکستری تبدیل شوند. این «وحدت منفی» مانع دیالوگ، مانع تضاد دراماتیک و مانع «بودن» اصیل است. گیلیگان با این تمهید، هشداری صریح به انسان تکنیکزده امروز میدهد که رستگاری را در «حل شدن در سیستم» و «پیروی کورکورانه از الگوریتم» جستوجو میکند. سیگنال بیگانه، نمادی از وعدههای پوچ تکنولوژیک است که بهشت زمینی را وعده میدهند اما در عمل، چیزی جز یکسانسازی صنعتی ارواح نیستند. در نگاه گیلیگان، انسانیت تنها در «تفاوت»، «تمایز» و «توانایی رنج بردن» نهفته است. او به ما یادآور میشود که نباید فریب ظاهر زیبای نظمهای ساختگی را خورد.
* مرثیهای برای آزادی
«پلوریبوس» فراتر از یک سرگرمی تلویزیونی صرف، یک اثر هنری چندلایه است که با بهرهگیری از ابزارهای ژانر نئو - نوآر و علمی -تخیلی، به نقد بنیادین انسان معاصر میپردازد. وینس گیلیگان با خلق اتمسفری که در آن «لبخند» ترسناکترین سلاح است، به ما میگوید انسانیت، با تمام زخمها، غمها و نقصهایش، ارزش جنگیدن دارد. این سریال یک دفاعیه تمامعیار است از اصالت درد در برابر ابتذال خوشی اجباری.
کارول استورکا با تمام تلخیاش، نماینده روح ناآرام هنرمند و متفکر است که حاضر نیست «خود» بودن را با آرامش کاذب سیستم معاوضه کند. او با پذیرش نقش یک «قاتل جمعی» در مقام یک قهرمان، مسؤولیت اخلاقی سنگینی را بر دوش میکشد تا شانس بازگشت به جهانی متناقض اما آزاد را فراهم سازد. در روزگاری که رسانهها و سیستمهای جهانی سعی در یکدستسازی افکار و سبکهای زندگی دارند، این سریال دعوتی است به بازگشت به خویشتن و پذیرش مسؤولیت سنگین «انتخاب».
* افق نهایی: آیا «وحدت حقیقی» از دل آشوب زاده میشود؟
سریال هر چه به پیش میرود، لایههای عمیقتری از این «وحدت منفی» و تحمیلی را در مواجهه با قطبهای مخالف خود کنار میزند. وینس گیلیگان با گنجاندن هوشمندانه تعدادی از بازماندگان که همچنان به ویروس بیگانهسازی مبتلا نشدهاند، یک آنتاگونیسم حیاتی و ضروری را برای وضعیت ایستای پیشآمده ترسیم میکند. این افراد بازمانده که هرچند اکنون با تمایلات متفاوت، جهانبینیهای متعارض و بعضاً متضاد (چه از نظر اخلاقی و چه سیاسی) به تصویر کشیده شدهاند اما خود حضورشان، برهمزننده نظم گورستانی ذهن کندویی است.
این تکثر پرهیاهو، مؤید امیدواری پنهان مؤلف برای شکلدهی به نوعی «وحدت برآمده از دل کثرت» است؛ همان «وحدت مثبت» که برای برپا داشتن و زنده نگه داشتن جوهر انسانی ضروری است. در واقع، این تقابل دیالکتیکی میان انسانهای متناقض اما آزاد، با «کندوی» آرام اما یکنواخت، قلب تپنده و دراماتیک سریال را تشکیل میدهد. بنابراین باید منتظر ماند و دید قسمتهای جدید این منظومه پساآخرالزمانی چه روندی را در پیش خواهد گرفت. پرسش نهایی این است: آیا انسان متناقض مدرن، در نهایت میتواند بدون قربانی کردن «اراده فردی» و ذوب شدن در دیگ همسانسازی، به یک هارمونی جمعی دوباره دست یابد؟ پاسخ به این پرسش، نه فقط سرنوشت کارول، که سرنوشت ایده «ما» شدن را در عصر جدید تعیین خواهد کرد.
نگاهی به سریال «پلوریبوس» که از دیکتاتوری الگوریتمها میگوید
استعارههای آقای گیلیگان
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها