به سالی نامعلوم، من بار سفر بستم تا ببینم بشر چگونه با خشونت و افراطیگری زندگی میکند. دفترچهام پر شد از صحنههایی که اگر نگوییم تراژدی، دستکم کمدی سیاه بودند.
ایستگاه اول: غارهای باستانی
انسان اولیه را دیدم که برای اثبات برتریاش، به جای گفتوگو با چماق توضیح میداد. وقتی پرسیدم چرا، گفت: «این ابزار آموزشی ماست. با یک ضربه، همهچیز روشن میشود!»
ایستگاه دوم: قرون وسطی
به شهری رسیدم که مردم برای جشن صلح، میدان شهر را با مشعل روشن کرده بودند. البته روی هیزم زیر پای مخالفانشان. یکی با افتخار گفت: «ما خیلی اهل مدارا هستیم. فقط کمی داغتر از بقیه!»
ایستگاه سوم: دوران استعمار
کشتیهای بزرگ را دیدم که با پرچم «کشف سرزمینهای جدید» حرکت میکردند. وقتی به ساحل رسیدند، اولین کارشان این بود که خانههای محلی را دود کنند. ناخدا با لبخند گفت: «این رسم خوشامدگویی ماست.»
ایستگاه چهارم: قرن بیستم
کارخانهها بمب تولید میکردند و سیاستمداران شعار «صلح پایدار» میدادند. وقتی پرسیدم این صلح چقدر پایدار است، گفتند: «به اندازه فاصله بین 2 جنگ جهانی!»
ایستگاه پنجم: عصر مدرن
امروز خشونت با بستهبندی لوکس عرضه میشود. روی بمبها نوشتهاند «هدیهای برای آینده روشن»، روی دیوارها شعار زدهاند «با شدت عمل، به آرامش میرسیم». انگار خشونت یک برند جهانی است که باید در ویترین نمایش داده شود.
نتیجه سفر
اگر روزی موزه خشونت ساخته شود، سالنهایش پر از ابزارهای تاریخی خواهد بود، از چماق غارنشین تا بمب مدرن. و راهنمای موزه با لبخند خواهد گفت: «ببینید! بشر همیشه خلاق بوده. فقط در انتخاب ابزار قانعسازی کمی زیادهروی کرده است.»
یادداشتهای سیاح
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها