در برابر ابتذال چه کنیم؟
رسول لطیفی: انتشار آهنگ جدید ساسی مانکن با نام مارمولک بار دیگر جنجالی شد. این بار، او با صراحت بیشتری مضامین دینی را هدف قرار داده و به نظر میرسد قصد دارد از این طریق، موجی تازه برای دیده شدن ایجاد کند. نخست باید به ذات این گونه موسیقیها توجه کرد؛ آثاری که بر بنیان هیجان آنی، سرخوشی بیدلیل، لحظهای بودن و فراموش شدن سریع ساخته میشوند. این جنس موسیقی سطحی و گذراست؛ چیزی که ساخته شده تا چند هفته بحثبرانگیز باشد و بعد در هیاهوی رسانهای گم شود. ساسی چیزی تولید نمیکند که عمیق باشد یا تداوم پیدا کند، بلکه فقط سوار بر امواج زودگذر فضای مجازی حرکت میکند. هدف اصلی نه تأثیرگذاری پایدار، بلکه کسب بیشترین میزان بازدید و واکنش در کوتاهترین زمان ممکن است. او مانند یک کمدین بیمزه است که برای خنداندن، هر بار مرزهای بیشتری را جابهجا میکند. ابتدا با مضامین جنسی شروع کرد، بعد از نمادهای مدرسه و نوجوانی سوءاستفاده کرد و حالا به مضامین دینی رسیده است. ترند شدن او، بیش از آنکه نشانی از تأثیرگذاری واقعی داشته باشد، نتیجه ماهیت هیجانمحور فضای رسانهای است که دائما در جستوجوی سوژهای جدید برای سرگرمسازی سطحی است. درست است که باید از ترندهای زودگذر عبور کرد و در دام بازیهای رسانهای نیفتاد اما این به معنای بیاهمیت بودن ماجرا نیست. این نشانهای از یک بحران فرهنگی عمیقتر است؛ بحرانی که اگر نادیده گرفته شود، ابتذال را از سطح یک شوخی به سطح یک سبک زندگی مسلط ارتقا میدهد. ساسی در آثارش نهتنها هیچ اصل و ارزشی را به رسمیت نمیشناسد، بلکه عامدانه علیه هرگونه معنا و معرفت میایستد. او نماد تام و تمام اکنونی ماندن و لذتگرایی افراطی است؛ چیزی که در سطح رسانهای به عنوان سرخوشی عرضه میشود اما در حقیقت، یکی از نشانههای بحران معنا در جامعه است؛ سندی بر وضعیت «ناانسانی» که بهتدریج بر هستی اجتماعی ما سایه انداخته است. در حالی که برخی رپرها و خوانندگان امروزی سعی دارند سبک زندگی و باورهای اجتماعی را تغییر دهند، ساسی به عنوان نماد سطحیترین بخش موسیقی، فقط یک پیام دارد: «علیه هر اصل و ارزشی باش، در لحظه زندگی کن و فقط لذت ببر!» این پیام، فراتر از یک ترانه زودگذر، بخشی از یک جریان گستردهتر است؛ جریانی که بیتفاوتی، فقدان تفکر و گریز از معنا را در سبک زندگی مردم عادی نهادینه میکند. در این میان، اگر ما به عنوان جامعه فرهنگی، آلترناتیوی برای این سلیقه عمومی نداشته باشیم، ابتذال همچنان تکثیر خواهد شد. بخواهیم یا نخواهیم، ما نیز بخشی از این وضعیت هستیم. پذیرش گسترده چنین آثاری، نشان میدهد که ساختار فرهنگی ما در خلق آلترناتیوهای قدرتمند ناتوان بوده است. ابتذال یک انتخاب فردی نیست، بلکه یک ساختار است که بهتدریج، ذهنیت و سلیقه جمعی را شکل داده است. ما هنر قدرتمند و جذاب نیافریدهایم که بتواند ذائقه عمومی را به سمت معنا و تفکر هدایت کند. ما نتوانستهایم در برابر این موج، هنر اصیلی را خلق کنیم که از عمق و معرفت برخوردار باشد. ما آنهایی را که میتوانستند مسیر دیگری را نشان دهند، به حاشیه راندیم یا در بهترین حالت، آنها را در تنگنای بیتوجهی قرار دادیم. نمونههایی چون محسن چاوشی، که سعی دارد موسیقی را به محتوایی معناگرا پیوند بزند، یا سروش صحت، که تلاش داشت در آثارش به هویت ادبی و فرهنگی ایران در وجهی هنرمندانهتر بپردازد - با همه بدیها و نواقصش - به حاشیه رفتهاند. در مقابل، آنچه در سلیقه عمومی پررنگ شده، همان چیزی است که موسیقی ساسی و فیلمهای نازل سینمایی آن را نمایندگی میکنند. همانطور که در سینما نیز این زوال ذائقه راه را برای تولید انبوه فیلمهایی باز کرده که چیزی جز نسخه مدرن «فیلمفارسی»های سطحی و نازل نیستند که به فرمولهای بازاری، جنجالهای رسانهای و سرگرمی لحظهای تکیه دارند. مساله، بحران معنا در جامعهای است که در آن ابتذال، پاسخ خلأهای فکری شده است. برای تغییر این مسیر، به چیزی بیش از نقدهای کوتاهمدت نیاز داریم؛ باید به ریشههای این وضعیت بازگردیم و آنها را اصلاح کنیم در غیر این صورت، اگر از مارمولک امروز عبور کنیم، فردا با هیولای بزرگتری مواجه خواهیم شد.