27/فروردين/1404
|
03:11
۲۲:۱۶
۱۴۰۴/۰۱/۲۶
یادداشت روز

چرا به توان خودمان خوش‌بین‌ هستیم

مهرداد احمدی: در فضای هولناک جنگ غزه، جایی که رژیم صهیونیستی با حمایت بی‌پرده‌ غرب، بویژه ایالات متحده، در حال ارتکاب بی‌سابقه‌ترین جنایات علیه غیرنظامیان است، تحلیل مناسبات قدرت دیگر در قالب‌های کلاسیک و خوش‌بینانه نمی‌گنجد. نسل‌کشی، بمباران اردوگاه‌ها، حذف فیزیکی رهبران مقاومت، از جمله ترور ناجوانمردانه‌ چهره‌هایی چون شهید سیدحسن نصرالله و فرماندهان کلیدی جبهه‌ مقاومت، نقطه‌ عطفی در منازعه‌ چند دهه‌ای میان جبهه‌ مستضعفان و نظم آمریکایی ‌- ‌صهیونیستی به شمار می‌آید. با این ‌حال، آنچه بیش از هر چیز تأمل‌برانگیز است، نه خشونت بی‌مهار اسرائیل که رفتار دوگانه و پرتناقض دولت آمریکا پس از انتخاب مجدد ترامپ است؛ رئیس‌جمهوری که یک بار دیگر با شعار «قدرت بی‌رحمانه» به کاخ سفید بازگشته و در عین حال، کانال‌های محرمانه برای مذاکره با جمهوری اسلامی ایران را فعال کرده است.
مذاکره در قاموس سیاست واقع‌گرا، امری منفصل از میدان جنگ نیست، بلکه ادامه‌ آن در عرصه‌ای پیچیده‌تر و مستلزم مهارت‌های عمیق‌تر است. هر گامی در مسیر مذاکره، بازتاب مستقیمی از وضعیت توازن قوا در میدان است. از این منظر، تصمیم دولت ترامپ برای ارسال پیام‌های مستقیم و غیرمستقیم به تهران در بحبوحه‌ یک جنگ خونین و پس از ترور مهم‌ترین چهره‌ کاریزماتیک مقاومت در لبنان، معنایی فراتر از تاکتیک دارد؛ این تصمیم حاکی از آن است که آمریکا نه تنها قادر به حذف ایران از معادلات منطقه نیست، بلکه ناگزیر به پذیرفتن نقش آن در آینده‌ غرب آسیاست. حتی برخی کشورهای منطقه که پیش از این به دنبال جنگ علیه ایران بودند، اکنون خواستار توافق آمریکا با ایران و پرهیز از جنگ علیه ایران شده‌اند. این وضعیت، به ‌روشنی منطق رئالیسم سیاسی را تأیید می‌کند. در این نگاه، رفتار بازیگران نه بر مبنای حسن‌نیت و آرمان‌گرایی، که بر اساس محاسبه‌ منافع، توازن قوا و میزان آسیب‌پذیری متقابل تعریف می‌شود. ایران با وجود فشارهای اقتصادی فزاینده، تحریم‌های چندلایه و حملات رسانه‌ای گسترده، همچنان توانسته عناصر کلیدی قدرت ملی خود را حفظ و حتی بازتولید کند. اقتدار راهبردی تهران، دیگر صرفا متکی بر توان نظامی یا نفوذ منطقه‌ای نیست؛ بلکه بر پایه‌ نوعی درک پیچیده از منطق بقا، پیوستگی جغرافیای مقاومت و قدرت نرم برخاسته از شهادت‌محوری و هویت مستقل شکل گرفته است. این سرمایه‌ استراتژیک، چیزی نیست که با ترور رهبران یا بمباران شهرها قابل حذف باشد.
از منظر منافع ملی جمهوری اسلامی، درک دقیق لحظه‌ تاریخی حاضر اهمیت حیاتی دارد. ترامپ بازگشته، دیگر رئیس‌جمهوری نیست که تازه‌ وارد صحنه‌ سیاست شده باشد. او اکنون با تجربه، جسارت و تیمی متحدتر از قبل وارد میدان شده و آشکارا اعلام کرده قصد دارد «ایران را به عقب‌نشینی وادارد» اما در پشت این لحن تهاجمی، نوعی اضطرار ژئوپلیتیک پنهان است؛ آمریکا دریافته بدون گفت‌وگو با ایران، هیچ معادله‌ پایداری در خاورمیانه ممکن نیست؛ نه در زمینه‌ انرژی، نه امنیت و نه در مدیریت بحران‌های فرامرزی چون جنگ غزه.
از همین رو، نفس باز شدن مسیرهای مذاکره، حتی پس از اقداماتی چون ترور شهید سیدحسن نصرالله یا کشتارهای جمعی در رفح و خان‌یونس، نشان می‌دهد گفتمان غالب در کاخ سفید، به‌رغم همه‌ نعره‌های جنگ‌طلبانه، مبتنی بر پذیرش قدرت ایران است، نه نفی آن. ایران نیز در این بازی، نیازمند نوعی خویشتنداری هوشمندانه است. ما باید به‌ یاد داشته باشیم در منطق قدرت، مذاکره نه نشانه‌ ضعف، بلکه ابزاری برای تعمیق موقعیت است اما این زمانی ممکن است که پشت مذاکره، واقعیتی از قدرت محسوس باشد. شهادت رهبران مقاومت، اگرچه ضایعه‌ای سنگین است اما در منظومه‌ مقاومت، این شهادت‌ها نه پایان راه، که آغاز دورانی نوین از مشروعیت و خیزش اجتماعی است. تداوم انتفاضه در کرانه باختری، رشد نفوذ گروه‌های مقاومت در منطقه و قدرت روایت ایران در افکار عمومی جهانی، همگی سرمایه‌هایی‌اند که در میز مذاکره تبدیل به امتیاز می‌شوند، نه هزینه. از منظر راهبردی، ایران امروز در موقعیتی ایستاده که باید میان «مذاکره‌ متکی بر قدرت» و «تسلیم در پوشش گفت‌وگو» تفاوت قائل شود. اگر غرب گمان می‌برد با ترور رهبران مقاومت می‌تواند چتر مذاکرات را بر سر ایران بیفکند تا با امتیازدهی تدریجی، مقاومت را از درون خلع سلاح کند، سخت در اشتباه است. ایران اگر بخواهد نقش تاریخی خود را حفظ کند، باید بر اصول خود ایستادگی کرده و در عین حال، با بهره‌گیری از هر فرصت دیپلماتیک، بار هزینه‌های اقتصادی‌ - ‌اجتماعی فشار غرب را بکاهد. در این مسیر، آنچه حیاتی است، حفظ پیوند میان میدان و دیپلماسی است. 
جمهوری اسلامی در طول ۴ دهه‌ گذشته این را آموخته است. از همین رو، مذاکره‌ای که همزمان با تداوم عملیات مقاومت در غزه، یمن، لبنان و عراق شکل گیرد، نه تنها تهدید نیست، بلکه نشانگر بلوغ راهبردی تهران است؛ بلوغی که می‌تواند همزمان دشمن را به گفت‌وگو وادارد و دوست را به وفاداری. از منظر نظریه‌ واقع‌گرایی، مذاکره در چنین بستری، به ‌معنای تأیید جایگاه بازیگر مقتدر است. همان‌گونه که آمریکا با شوروی در اوج جنگ سرد مذاکره کرد یا چین را با وجود اختلاف‌های عمیق به رسمیت شناخت، امروز نیز ناگزیر است ایران را به ‌عنوان بازیگری که نظم مورد نظر غرب را برهم زده اما نظمی بدیل عرضه می‌کند، بپذیرد. نباید فراموش کرد شهیدانی چون سیدحسن نصرالله، نه فقط فرماندهان نظامی، بلکه حاملان یک روایت تاریخی بودند؛ روایتی که می‌گفت می‌توان در برابر غرب ایستاد، می‌توان اسرائیل را شکست داد، می‌توان ملت‌ها را علیه استعمار بسیج کرد. این روایت، امروز بیش از همیشه زنده است؛ در اشک مادران فلسطینی، در فریاد نوجوانان لبنانی، در خط مقدم جبهه‌ یمنی و در عمق استراتژیک ایران. مذاکره‌ای که از بستر چنین قدرتی برمی‌خیزد، نه نشانه‌ پایان مقاومت، بلکه گواهی بر جهانی‌شدن آن است. در چنین شرایطی، جمهوری اسلامی ایران باید با اتکا به منطق رئالیسم متعهد، سیاستی را در پیش گیرد که ضمن حفظ قدرت میدانی، مسیرهای تعامل راهبردی را نیز باز نگاه دارد. نه از موضع ترس، نه از سر هیجان، بلکه با عقلانیت انقلابی و هوشیاری ملی. مذاکره آنگاه که توازن قوا را تثبیت کند، نه خیانت به خون شهیدان، که صیانت از آرمان‌های آنان است. در امتداد آنچه گفته شد، یک درک عمیق‌تر از شرایط ساختاری نظام بین‌الملل، ضرورت تداوم مقاومت همزمان با گشودن روزنه‌های دیپلماسی را روشن‌تر می‌کند. ساختار کنونی نظم جهانی، بیش از هر زمان دیگر، در وضعیت گذار و بی‌ثباتی بنیادین قرار دارد. شکاف میان نظم لیبرال پساجنگ دوم جهانی و واقعیت‌های نوظهور ژئوپلیتیکی، قدرت‌های بزرگی چون آمریکا را در موقعیت پارادوکسیکال «اقتدار بی‌ثبات» قرار داده است. به این معنا که واشنگتن از یک‌سو همچنان ابزارهای سخت قدرت را در اختیار دارد اما از سوی دیگر، توانمندی پیشین برای مدیریت روایت، مشروعیت‌سازی جهانی و اجماع‌سازی بین‌المللی را از دست داده است. همین شکاف است که سیاست ایران را به ‌جای پذیرش نقش تابع در نظم موجود، به سوی ابتکار عمل و تولید نظم بدیل سوق داده است. جمهوری اسلامی، برخلاف بسیاری از بازیگران منطقه‌ای که هستی‌شان به امنیت تضمین‌شده‌ آمریکا گره خورده، به ‌صورت فزاینده‌ای در حال تبدیل شدن به یک قدرت ساختارشکن است؛ قدرتی که نه‌تنها در عرصه‌ میدانی، بلکه در سطح مفاهیم، معانی و روایات سیاسی نیز به چالش‌ کشاننده هژمونی غرب است. در چنین شرایطی، مذاکره صرفا یک ابزار تاکتیکی نیست، بلکه می‌تواند به بستری برای تنظیم مجدد قواعد بازی بدل شود؛ مشروط بر آنکه ایران بازیگر «قاعده‌ساز» باقی بماند، نه صرفا «قاعده‌پذیر». راهبرد آمریکا در مواجهه با ایران پس از بازگشت ترامپ، تکرار همان سیاست فشار حداکثری در ظاهر اما با محتوای منعطف‌تر در باطن است. واشنگتن بخوبی آگاه است که آنچه در دوران پیشین ترامپ به شکست انجامید، نه فقدان فشار، بلکه فقدان درک عمیق از ساختار بقای جمهوری اسلامی بود؛ ساختاری که بر تلفیق پیچیده‌ای از مشروعیت ایدئولوژیک، ظرفیت بسیج اجتماعی و عمق راهبردی منطقه‌ای استوار است. حالا ترامپ، با حفظ ظاهر سیاست‌های پیشین، در تلاش است مدل تازه‌ای از تعامل را آزمون کند؛ مدلی که بر «مذاکره در سایه‌ تهدید» استوار است. این همان نقطه‌ای ا‌ست که ایران باید با دقت استراتژیک آن را درک و مدیریت کند.
ایران نباید در برابر فراخوان مذاکره، دچار دوگانگی یا شتاب‌زدگی شود. اصل اساسی در این مرحله، تثبیت قاعده‌ بازی از سوی ما است. یعنی ایران باید همزمان ۲ پیام روشن را به آمریکا منتقل کند: نخست، توان ایستادگی، تلافی و تشدید فشار در صورت تداوم راهبرد خصمانه و دوم، آمادگی برای تعامل هدفمند و مشروط، آن هم نه از موضع ضعف، بلکه به ‌مثابه قدرتی که برای حفظ توازن جهانی مسؤولیت تاریخی احساس می‌کند. این منطق، منطق قدرت‌های بزرگ است، نه دولت‌های وابسته و این، دقیقا جایگاه طبیعی جمهوری اسلامی در نظم آینده‌ جهانی است.
در عین حال، باید توجه داشت در دوران پسانظم جهانی، هر مذاکره‌ای صرفا بین ۲ دولت محدود نمی‌ماند، بلکه در بستر میدان‌های چندلایه‌ قدرت - شامل رسانه، افکار عمومی، اقتصاد بین‌الملل و شبکه‌های مقاومت - شکل می‌گیرد. ایران باید ظرفیت خود را برای مدیریت این میدان‌های پیچیده تقویت کند. توان چانه‌زنی در میز مذاکره، به‌ نحوی فزاینده متکی به قدرت شکل‌دهی به روایت غالب، تولید مشروعیت و گفتمان‌سازی در سطح جهانی است. ما باید بتوانیم جنگ غزه را به مثابه یک بحران تمدنی تصویر کنیم، نه یک نزاع قومی - ‌دینی و شهادت چهره‌هایی چون سیدحسن نصرالله را در قامت اسطوره‌های مبارزه با امپریالیسم بازتعریف کنیم، نه صرفا به‌ عنوان حوادث غم‌انگیز منطقه‌ای.
در این بستر، نقش نهادهای رسانه‌ای، دیپلماسی عمومی، دانشگاه‌ها و مراکز تولید فکر، حیاتی است. ایران باید از یک دیپلماسی صرفا رسمی و بروکراتیک، به ‌سوی «دیپلماسی لایه‌ای» حرکت کند؛ یعنی بهره‌گیری از همه‌ ظرفیت‌های نرم و سخت برای تأثیرگذاری بر ادراک و تصمیم‌سازی دشمن. تنها در این صورت است که مذاکره می‌تواند به ابزاری راهبردی برای بازسازی نظم منطقه‌ای و تثبیت نقش ایران در آن بدل شود. همچنین نباید از یاد برد که تغییرات در سطح منطقه نیز فرصت‌هایی نو برای بازتعریف معادلات ایجاد کرده است. ضعف آشکار عربستان در مدیریت تبعات جنگ غزه، شکاف‌های عمیق در ائتلاف‌های سازشکار با رژیم صهیونیستی و ناتوانی نهادهای بین‌المللی در مهار جنایات اسرائیل، همگی نشان از بی‌اعتباری نظم پیشین دارد. ایران می‌تواند با هوشمندی، از این گسست‌ها برای تعمیق پیوندهای استراتژیک با محورهای نوظهور قدرت در جهان اسلام، آسیا و آمریکای لاتین بهره‌برداری کند. در چنین شرایطی، مذاکره با آمریکا نه از سر ضرورت، بلکه از موضع انتخابِ راهبردی قابل توجیه است.

ارسال نظر
پربیننده