قاب ماندگار؛ بوسه بر چادر مادر
تقی دژاکام: درباره فصل هفتم مجموعه تلویزیونی پایتخت به اندازه کافی و شاید ناکافی در این چند روز سخن گفته شده و کسان مختلفی از دیدگاههای گوناگون ارزیابیها و نقد و نظرهای خود را مطرح کردهاند، از جمله اینکه در این مجموعه برخلاف همه بدآموزیها و پراکندهگوییهای فصل ششم، پایتخت تصویر درستی از روحانیت ارائه داد، دلها را بیش از پیش به امام رئوف علیهالسلام پیوند داد، زیباییهای کشورمان را دوباره در چشم ما نشاند، احترام به بزرگترها بویژه مادر را به یاد جوانان آورد و... . برآیند همه نقدهای مثبت به پایتخت هفتم، تقدیر از نگاه سالم و آموزانندهای است که در آن به «خانواده» به عنوان یک رکن فراموششده در تولیدات تصویری این سالهای سیما و سینما توجه جدی شده است. این خانواده یک خانواده آرمانی و خیالی نیست که همه چیز آن سر جای خودش باشد و همه خوب و پاستوریزه و بینقص و آنکادر باشند. خانواده نقی واقعا یک خانواده معمولی است، با همه خوبیها و بدیها و نقصها و امتیازات و قهرها و آشتیها و راستها و دروغهایی که همگی برای بیرون کشیدن گلیم خود از ورطههایی است که در آن افتادهاند یا میترسند بیفتند. اما هنر نویسنده و کارگردان آن این است که هرچه مجموعه به بخشهای پایانی آن نزدیکتر میشود، سرهای افراد بیشتری در آن به سنگ میخورد و به هوش میآیند و خود را اصلاح میکنند و افراد پراکنده و دور از هم فیلم در قسمت پایانی همگی در یک کادر دور هم جمع میشوند و تصویر یک خانواده صمیمی را قاب میکنند. و مهم همین قسمت پایانی است. بسیاری تصور میکنند از آنجا که سینما بویژه سیما باید یک دانشگاه باشد، در طول یک فیلم هیچ نقص و کژی و اشتباه و خطایی نباید نشان داده شود و همین افراد گاه از پایان معکوس و مغلوب فیلم که همه آن خوبیهای بربادرفته نشان داده شده نگران نمیشوند، در حالی که تمام تأثیرگذاری یک فیلم و یک سریال و هر اثر هنری دیگر به پایانبندی آن است تا تمام امیدها و یأسها و ساختنها و خرابکردنها به مخاطب تزریق شود. 15سال پیش که علیرضا داوودنژاد فیلم سینمایی «مرهم» را ساخت، بسیاری از ظاهربینان و سادهلوحان به تصویری که از زن و جامعه و فسادهایی که در آن ارائه شده بود بشدت انتقاد کردند اما واقعیت این است که پایانبندی عالی این فیلم یکی از درخشانترین و موثرترین سکانسهای آخر سینما بود، آنجا که مریم وامانده و بیپناه از همه بدیها و نامردیها به سوی مادربزرگش میدود و خود را با گریه در آغوش او و چادر سیاهش میاندازد و در آنجا پناه میگیرد و تمام!
چیزی که از فیلم در ذهن و روح تماشاگر باقی میماند، همین تابلو است، نه آن همه خرابی و فساد.
در پایتخت هم با همه راست و دروغها و توطئهچینیها و شیطنتها و روراستیها و... باز هم مانند سالهای دور همگی در یک قاب در مغازه عکاسی جنب حرم مطهر کنار هم قرار میگیرند و تنها به این اکتفا نمیشود، بلکه بهتاش با آن همه سوابقش در کنار «مادر» زانو میزند و با اشک، پر «چادر» او را میگیرد و بر آن بوسه میزند و کات.
شاید اگر از همه تماشاگران همه فصلهای پایتخت بپرسند کدام صحنه از فیلم در یاد شما مانده یا میماند، اکثراً به همین تابلوی آخر فصل هفتم اشاره کنند.
این به معنی این نیست که در این فصل، پایتخت اشتباه و بدآموزی نداشته (که داشته)، ولی قبول کنیم محسن تنابنده و سیروس مقدم هم مثل همین بازیگران مجموعهشان انسانند و ممکنالخطا و آنها هم از اشتباه بری نیستند و مهم امضایی است که در حرم امام رضا علیهالسلام بر اختتامیه این سریال خورده است.
میماند یک نکته که نباید ناگفته و در گلو بماند: مسؤولان گرامی سیما با این حجم از استقبال از این سریال و با دیدن خلوتی خیابانها و مغازهها در زمان پخش پایتخت، باید فکری بشوند که چرا در دیگر برنامهها و تولیداتشان این اتفاق نمیافتد. چرا خنده و شادی و نشاط و امید و زندگی در فیلمها و سریالهای ما روزبهروز کمتر میشود؟ بر منکرش لعنت که در این سالها کارهای خوب و قابل تقدیری هم ساخته شده است اما آیا انتظار از این سازمان بسیار معظم و پرنیرو و بودجهخوار همان چند کار خوب و قابل تقدیر است و بس؟
هیچ اشکالی ندارد که دست آنها را که شاید با ما خیلی همفکر یا همراه نباشند اما دوست دارند فیلمهای خوب و سالمی در سینما و سیما بسازند بگیریم اما هم در سوژه و هم در پرداخت نظارت داشته باشیم تا هم کارهای باکیفیتی ارائه دهند و هم با مدیریت کردن آنها بتوان مشکلی را و معضلی را اصلاح کرد و اندیشه سالمی را جا انداخت و شادی و امید را به جامعه بویژه به جوانان تزریق کرد و بر لبهای مردم خنده نشاند.