رقابت در عرصه معنا
عباس سیاحطاهری: مذاکرات هستهای میان جمهوری اسلامی ایران و ایالاتمتحده آمریکا، به عنوان یکی از پرچالشترین پروندههای دیپلماتیک چند دهه اخیر، نهتنها میدان تقابل منافع ژئوپلیتیک، بلکه صحنهای پویا از رفتارهای ارتباطی پیچیده میان ۲ کشور با پیشینهای مملو از بیاعتمادی تاریخی است. درک این فرآیند از منظر علم ارتباطات، بیآنکه وارد داوریهای سیاسی رایج این روزها شویم، میتواند ما را به فهم عمیقتری از چرایی موانع، فراز و فرودها نیز فرصتهای بالقوه در این تعامل چندلایه برساند.
در نخستین گام، میتوان به پدیده «چارچوببندی»، «تعیین دستور کار» و «نبرد روایتها» اشاره کرد که از همان ابتدای مذاکرات، در دستور کار طرفین قرار داشته است. حاکمیت جمهوری اسلامی با بهرهگیری از گفتمانی اصولمحور نظیر «حق مسلم هستهای»، «مقاومت در برابر استکبار» و تأکید بر «بیاعتمادی تاریخی به آمریکا»، چارچوب کلان مذاکرات را با هدف انسجام داخلی و ارسال پیام صلابت به طرف مقابل، ترسیم کرده است. این چارچوب بر مظلومیت تاریخی ملت ایران، مشروعیت حقوقی فعالیتهای هستهای در قالب معاهدات بینالمللی چون NPT و تجربه تلخ بدعهدی آمریکا - بویژه در ماجرای خروج یکجانبه از برجام - استوار است. در مقابل، رهبران آمریکایی، بسته به گرایش دولت مستقر، چارچوبی مبتنی بر «امنیت ملی»، «مقابله با اشاعه» و «لزوم نظارت سختگیرانه» بر برنامه هستهای ایران تعریف کردهاند. این چارچوب در تلاش است ایران را به عنوان تهدیدی بالقوه و آمریکا را در مقام پاسدار نظم و ثبات جهانی معرفی کند.
در سطوح پایینتر، یعنی در میان تیمهای مذاکرهکننده، زبان و سبک ارتباطی متفاوتی به کار گرفته میشود. مذاکرهکنندگان ایرانی با تکیه بر اصطلاحات فنی، حقوقی و دیپلماتیک، به دنبال یافتن راهحلهای عملی و قابل دفاع هستند و در روایتپردازی خود، بر حسن نیت فنی ایران و ناسازگاری یا غیرقانونی بودن خواستههای طرف مقابل تمرکز دارند. در مقابل، تیم مذاکرهکننده آمریکایی بیشتر بر مفاهیمی مانند شفافیت، راستیآزمایی دقیق و حصول نتایجی قابل اندازهگیری تأکید میکند. آنها با سبکی مستقیمتر، کمتر زمینهگرا و اغلب با تأکید بر جزئیات فنی، به دنبال پیشبرد مذاکراتند.
یکی از ساحتهای کمتر دیدهشده، استفاده استراتژیک از رسانهها و «بلاغت ارتباطی رهبران و مذاکرهکنندگان» است. مقامات ایرانی - چه در سطح رهبری و چه در سطح دیپلماتهای ارشد - از رسانههای رسمی، سخنرانیهای عمومی و پلتفرمهای اجتماعی برای اطلاعرسانی، ارسال پیام به مخاطبان داخلی و خارجی و پیشبرد دیپلماسی عمومی بهره میبرند. در این میان، بلاغت ارزشی و تاریخی با مفاهیمی چون «عزت»، «مقاومت» و «حقانیت»، حضوری پررنگ دارد. در سوی مقابل، مقامات آمریکایی با تکیه بر مفاهیمی نظیر «منافع ملی»، «قدرت بازدارندگی» و «امنیت جهانی» به توجیه رویکرد خود میپردازند. مورد خاص دونالد ترامپ، بهمثابه یک پدیده ارتباطی منحصربهفرد، نشان داد که چگونه شبکهای مانند ایکس میتواند به ابزاری مستقیم، تهاجمی، غیرمنتظره و حتی غیرسازمانیافته برای تأثیرگذاری بر روایتهای بینالمللی بدل شود؛ رویکردی که بسیاری از هنجارهای دیپلماتیک را دستخوش دگرگونی کرد.
در این میان، بیاعتمادی عمیق و حافظه تاریخی، شاید مهمترین مانع ارتباطی محسوب شود. حافظه ایرانیها از کودتای ۲۸ مرداد، حمایتهای آمریکا از رژیم پهلوی و جنگ تحمیلی و تجربه تلخ خروج واشنگتن از برجام، همگی لایههایی از بدگمانی ساختاری را بهوجود آوردهاند. در سوی مقابل، آمریکاییها نیز با رجوع به موضوعاتی مانند اشغال سفارت، فعالیتهای منطقهای ایران، یا سابقه پنهانی برنامه هستهای، نگاه امنیتی خود را توجیه میکنند. همین پیشینه دوگانه موجب شده هر سخن، هر اقدام و حتی هر سکوت، در چارچوبی از تردید و سوءظن تفسیر شود.
افزون بر همه اینها، باید به واقعیت ارتباطات چندسطحی اشاره کرد. طرفین مذاکره، همزمان با چندین مخاطب سخن میگویند: مخاطب داخلی، افکار عمومی جهانی و طرف مقابل. این چندلایگی پیامرسانی، پیچیدگی ارتباطی را افزایش داده و گاه موجب تناقضهای ظاهری یا سوءبرداشتهای عمدی و سهوی میشود. همچنین تفاوتهای فرهنگی ارتباطی، مانند سبک زمینهگرای ایرانی (High-Context) در برابر سبک کمزمینه آمریکایی (Low-5Context)، منشأ برخی کژفهمیها در تفسیر پیامها و نشانهها شده است.
مذاکرات هستهای ایران و آمریکا یک اکوسیستم ارتباطی بسیار پیچیده است که در آن چارچوببندیها، نبرد روایتها، استفاده استراتژیک از رسانهها (با پدیدههایی چون سبک ترامپ)، برندهای شخصی، سیگنالهای عملی، بیاعتمادی تاریخی و تفاوتهای فرهنگی عمیقا در هم تنیدهاند. تحلیل دقیق این ابعاد ارتباطی، که اغلب نادیده گرفته میشوند، برای درک بنبستها، شناسایی فرصتهای احتمالی و مدیریت موثر این فرآیند دیپلماتیک دشوار، امری حیاتی است. موفقیت یا شکست در این مسیر، نهتنها به محتوای فنی و اراده سیاسی، بلکه به کیفیت ارتباطات برقرار شده نیز بستگی دارد. در نهایت، آنچه فراتر از محتوای فنی و اراده سیاسی در موفقیت یا شکست مذاکرات اثرگذار است، کیفیت ارتباطات میان طرفین است. مذاکره هستهای، صرفا جدالی بر سر سانتریفیوژها و تحریمها نیست، بلکه رقابتی است در عرصه معنا، تصویر، اعتماد و درک متقابل. در این میدان، ارتباطات موثر نهتنها نقش مکمل، بلکه گاه نقشی سرنوشتساز ایفا میکند. تحلیل دقیق و جامع این رفتارهای ارتباطی، میتواند دریچهای تازه برای شناخت بهتر بنبستها و شاید، در آینده، گشودن راهی به سوی درک و توافقی پایدار باشد.