15/ارديبهشت/1404
|
09:22
۲۲:۳۴
۱۴۰۴/۰۲/۱۴
نگاهی به کتاب «با شعله شقایق رخشان به شوق شرق»

گل حسرت سوژه اعتراضی است

نوشتار پیش رو متن تلخیص شده «وطن امروز» از سخنرانی سیدحسین شهرستانی در نشست «بررسی و نقد آثار، افکار و کنشگری دکتر مرتضی فرهادی» است که در انجمن جامعه‌شناسی ایران ایراد شده است.

علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی سال‌هاست ارتباط خود را با ادبیات و شعر تا حدی از دست داده است. علوم اجتماعی که در دانشکده ادبیات تاسیس شده، در حاشیه درس‌های دانشکده ادبیات شکل گرفته و سال‌ها در دانشکده ادبیات سکونت داشته، امروز از وطن خود دور افتاده است. اگر هم در رشته جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی امروز توجهی به ادبیات است، آن اندک توجه هم بیشتر به ادبیات معاصر و رمان و ادبیات مدرن است.
طبیعتا مهم‌ترین رشته پیوند فرهنگی در ایران، شعر فارسی است اما یک مقدار حلقه‌ها و زنجیره‌هایش در حوزه علوم اجتماعی ما سست و گسیخته شده است، بویژه اینکه حالا کسی در قلمرو علوم اجتماعی، اهل سرودن و شاعر باشد. در طول تاریخ، اندیشمندانی که خودشان اهل شعر بودند، داشته‌ایم. همیشه بین اهل نظر و اهل شعر، البته خصومتی هم بوده است. افلاطون می‌خواست شاعران را از شهر بیرون کند و شاعران هم از طرف دیگر، فیلسوفان و متفکران را مذمت می‌کردند.
«ای که از دفتر عقل، آیت عشق‌آموزی/ ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست» ولی خب! همواره اینجا پل و پیوندی هم در میان تاریخ ما وجود داشته است. اندیشمندان و متفکران اهل علمی که اهل شعر بودند و اهل شعری که اهل علم بودند، داشته‌ایم. این پیوند در تاریخ فرهنگی ایران، پیوندی بسیار ضروری و مهم و اساسی بوده است. از آن جهت که شعر در تاریخ فرهنگی ما زبان تفکر ایرانیان است، ایرانیان به زبان شعر می‌اندیشند و اندیشه‌های خود را بیان می‌کنند.
اهل شعر یک انحصاری برای خود قائلند که اجازه نمی‌دهند هر کسی ورود کند و می‌گویند این حرف‌ها و اندیشه‌های خودتان را بروید در کتاب‌های‌تان بنویسید. هم از آن طرف اهل اندیشه توجهی به شعر ندارند. شعر انگار مثلا یک امر تفننی و سرگرمی است. شعر که تمام پایه‌های تمدنی ما را بر دوش خود نگه داشته، امروز به عنوان یک امر تفننی و در واقع مرتبط با حوزه فراغت تلقی می‌شود.
بنابراین در این روزگار کسی که در این میانه ایستاده باشد، مثل استاد فرهادی و بین اندیشه و شعر، بین علم و شعر، پلی بزند، انگار یک غربتی دارد. البته این فقط مختص زمانه ما نیست. هگل در درس‌گفتارهای زیبایی‌شناسی‌اش این را تحلیل می‌کند و می‌گوید این عصر، عصر شعر نیست؛ عصر نثر است. زبان این عصر، زبان شاعرانه نیست. کتاب مقدس در این روزگار، روزنامه‌هاست. مردمان روزنامه‌ها را مطالعه می‌کنند به جای انجیل و کتب مقدس. این زمانه، زمانه ماشین و زمانه تکنیک است و زبان تکنیک، زبان شعر نیست. شاعران در این زمانه، به تعبیر آقای دکتر داوری، در زمانه عسرت به سر می‌برند.
این زمانه عسرت، به تعبیر هگلی همان زمانه نثر و زمانه زبان ماشینی نثر است. حالا امروز که اصلا ما از آن دوران هگلی هم خیلی فاصله گرفته‌ایم و ماشینی‌تر شده‌ایم و دوران هوش مصنوعی است. هگل این را اوایل قرن نوزدهم گفته بود، ما خیلی از همان نقطه هم فاصله گرفته‌ایم.
بنابراین موقعیت استاد فرهادی یک موقعیت پارادوکسیکال است. این موقعیت، موقعیت شخصی ایشان نیست، بلکه موقعیت کل فرهنگی است که ایشان نمایندگی می‌کند؛ یعنی فرهنگ شرق. حالا شرق با آن مفهومی که در دهه ۴۰ و ۵۰، بویژه مثلا در اندیشه عظیم مرحوم اقبال لاهوری -که خیلی در آثار استاد فرهادی به آن توجه وجود دارد- همچنین استاد ایشان آقای آل‌احمد و دیگران نمود دارد. مفهوم شرق یک مفهوم مرکزی است که ایده ایران ذیل مفهوم شرق فهمیده‌ می‌شود.
در عنوان کتاب «با شعله شقایق رخشان به شوق شرق» هم کلمه شرق حضور دارد. این شرق، همان قلمرو شعر است. قلمرو شرق، قلمرو شعر است. زمان حاضر که زمان غربی جهان است، زمانه‌ای است که زمانه عسرت و غربت شعر است.
بنابراین وضعیتی را که شاعر و استاد در آثارشان ترسیم می‌کنند، موقعیتی است که در این موقعیت، در واقع انسان شرقی که به یک تمدن و فرهنگ شاعرانه تعلق دارد، در یک وضعیتی قرار گرفته که این وضعیت خلاف جهت او و روزگار نامساعد در برابر او است. این موقعیت به شکل تام و تمام در استعاره گل حسرت خودش را نشان می‌دهد. تمثیل گل حسرت در این اثر به نظر من یکی از دستاوردهای بزرگی است که شاعران معاصر از آن غفلت کرده‌اند.
ببینید! موتور یا دینامیزم حرکت شعر، تمثیل و استعاره است. نخستین شاعری که قامت یار را به سرو تشبیه کرد، شعر را ۲ گام جلو برد. در تاریخ شعر فارسی، شاعران در روزگارانی به دشواری افتادند تا تمثیل‌های تازه پیدا کنند و تصویرهای تازه خلق کنند. خب! می‌دانیم که سبک هندی در این روزگار است. شاعران به دشواری تلاش می‌کردند تصویرهای تازه خلق کنند تا شعر از تکرار رابطه گل و پروانه و... فراتر رود.
شاعران معاصر هم تلاش‌های زیادی کردند برای اینکه تصاویر تازه‌ای خلق کنند. تصویرهای تازه یا تمثیل‌های تازه به آسانی در حافظه یک ملت باقی نمی‌ماند یا نماینده اوضاع و احوال ملت نمی‌شود. به نظر من، تمثیل جوغاسم یا گل حسرت یکی از تمثیل‌های قدرتمندی است که کل وضعیت انسان معاصر ایرانی را در خودش خلاصه می‌کند. چه تأسف‌بار است که ادبیات فارسی و شاعران ما به این تمثیل توجه نکردند. مثلا فرض کنید یکی از شاعران معاصر رابطه پلنگ و ماه را وسط آورده و شاعران دیگر آنقدر با آن کار کردند که به یک تکرار تبدیل شده است.
به نظر من، تمثیل گل حسرت از آن قدرت بیشتری دارد. از این جهت که تمام احوالات آنتولوژیک و هستی‌شناختی انسان ایرانی در روزگار معاصر را می‌تواند در خودش ترسیم کند. 
گل حسرت یک موقعیت فلسفی یا آنتولوژیک ویژه‌ای دارد. حالا دیگر معمولا کسانی که آثار استاد فرهادی را مطالعه کرده‌اند، گل حسرت را می‌شناسند. این یک کشف بزرگ در زندگی ایشان است. ایشان خیلی به گل و گیاهان و اشیا و پدیده‌های خردی که در فرهنگ ایرانی وجود دارد، توجه دارند.
از این زاویه، ایشان ایران را می‌بینند و یک طرح ویژه‌ای از فهم ایران در آثار ایشان وجود دارد. ولی این کشفی که در گل حسرت است، خود ایشان را هم به وجد آورده، چنانچه ایشان اشعار زیادی را به گل حسرت اختصاص داده‌اند. یک مقاله هم نوشته‌اند که مقاله ویژه و خاصی است. 
اولین ویژگی گل حسرت این است که نابهنگام است. همان‌طور که می‌دانید، گل حسرت در بهار برگ می‌دهد و در پاییز گل می‌دهد. وقتی که به گل نشسته، برگ‌هایش خشک شده و وقتی که همه گل می‌دهند، آن گل نمی‌دهد. یک نابهنگامی دارد. 
ما قبل از اینکه به این شکل با تمدن جدید روبه‌رو شویم، در زمانه خودمان بودیم. چه به انحطاط، چه به ترقی، هر چه بودیم، در زمان خودمان به سر می‌بردیم و زمان خودمان را داشتیم. ناهمزمانی با خودمان نداشتیم و دچار دوگانگی پریشان‌زمانی نبودیم. ما در دوران معاصر دچار پریشان‌زمانی شدیم. مهم‌ترین وجه پدیدارشناسانه تجربه ما در فرهنگ ایرانی در مواجهه با غرب، این ناهمزمانی یا پریشان‌زمانی است. ما دیگر مثل دوران صفویه در یک خط تاریخی مشخصی که در آن به سر می‌بردیم، به سر نمی‌بریم. ما الان داریم زمان‌های متعددی را تجربه می‌کنیم و در یک زمان قرار نگرفته‌ایم. این زمان‌ها با هم در تضادند. تعبیر استاد فرهادی این است که گل حسرت نابهنگام است. 
استاد در شعر خود می‌گویند «هر ساله در بهاران، نوباوگان برگش تابوت استخوان گل سال پیش را بر دوش می‌برند. پاییز نیز گل بر مرده برگ‌های بهاری‌اش سوگوار، هرگز نکرده گل به بهاران، هرگز ندیده برگ و گلش را با هم».
این ویژگی دوم است که این گل یک وقتی برگ دارد و گل ندارد، یک وقتی گل دارد و برگ ندارد. این وضعیت، در واقع وضعیت یک جامعه است که در گیرودار توسعه قرار دارد. یک دلش با توسعه است و یک دلش با توسعه نیست. تکلیفش نامعین است. البته ایشان این وضعیت را به مثابه وضعیت فروپاشی، انحطاط و انهدام طرح نمی‌کند. ایشان برای گل حسرت حماسه‌سرایی می‌کند.
«با خویش نیز نه مجموع» یعنی پارادوکس درونی دارد. یک جور از خود بیگانگی است؛ یک خود یکسره و بی‌مساله ندارد. در درون خودش دچار یک بحران و پارادوکس و تضاد است. «بیگانه‌ای به خانه خویش است/ نفی بلد نگشته ز شهرش/- این روشن صحاری پاییز/ تنها تن تپنده و تبدار سرد دشت-/ تبعیدی زمانه خویش است». یعنی در واقع بحران زمانمندی و معاصرت.
شاعری که به ایران می‌اندیشد، می‌توانست به ایران افتخار کند، به مفاخر ایران افتخار کند اما این شاعر این کار را نمی‌کند. این شاعر، شاعر امر معاصر است و این ویژگی مهم دکتر فرهادی است. به تعبیر یکی از اساتید، متفکر حقیقی، معاصر زمان خودش است، اینطور نیست که همه آدم‌ها در زمان خودشان زندگی کنند؛ فقط متفکر است که در زمان زندگی می‌کند و زمان را درک می‌کند و زمان را با زبان خودش آشکار می‌کند. در شعر ایشان وضع زمانه به قدرتمندترین شکل خودش، خودش را بر ما آشکار می‌کند و ما با خواندن این شعر، لایه‌های وجودی خودمان را به مثابه وجود جمعی درک  و کشف می‌کنیم.
ادبیات رایجی که استاد فرهادی در همه آثارشان نقد می‌کنند، ادبیات توسعه‌نیافتگی است. بگوییم مثلا گل حسرت نماینده زمانه توسعه‌نیافتگی و یک جامعه توسعه نیافته است، اینطور نیست. اینجاست که استاد فرهادی یک حرف می‌زند فراتر از ادبیات رایج متعارف علوم اجتماعی ایرانی که ادبیات توسعه‌نیافتگی، جامعه کلنگی، جامعه توسعه‌نیافته، جامعه عقب‌مانده است.
اینجاست که در واقع گل حسرت موضوع یک حماسه است. یعنی گل حسرت در همین وضعیت، در واقع یک سوژه اعتراضی است. حسرت زمانه را نمی‌خورد؛ حسرت اینکه چرا با زمانه همگام نیست را نمی‌خورد. معترض زمان است. «اعراضش از بهار شاید که اعتراضی است»؛ یک اعتراضی دارد و نمی‌خواهد در واقع این نظم را به رسمیت بشناسد.
دکتر فرهادی بخشی از آثارشان صرف آن بخشی از ادبیات غرب‌شناسی و نقد مدرنیته است که می‌خواهد از بنیاد فکر کند به اینکه حالا ما غرب را اخذ بکنیم یا نکنیم. نه! استاد فرهادی مساله‌شان این نیست. در واقع در یک مقامی، در مقام عقل عملی، درگیر این پرسش‌های ارسطویی ذات‌گرایانه نمی‌شود.
یعنی با هر ۲ گفتار، گفتاری که یک نوع غرب‌شناسی است، نفی کلی غرب یا یک نوع گفتار توسعه‌گرایی که نفی کلی خویشتن تاریخی باشد، با هر ۲ زاویه می‌گیرد. در واقع این موقعیت گل حسرت، یک موقعیت اعتراضی است. «تف بر بهارانی که نتوان برد اندر آن نام گل سرخی»؛ این در واقع سخن گل حسرت است، یعنی آن سوی اعتراضی. حالا بخشی از این ادبیات ناظر به شرایط دهه ۴۰ و ۵۰ و مبارزات و ماجراهای سیاسی است ولی فقط این نیست.
یعنی استاد فرهادی مساله‌شان فقط مساله سیاسی نیست. مساله‌‌شان فرهنگ و جامعه و مناسبات کلی اجتماع است. مساله وضعیتی است که تمدن ما در آن قرار دارد. 
گل حسرت در عین حال آزاده است. در واقع یک جور نماینده آزادی است. این آزادی فقط یک مفهوم آزادی سیاسی نیست، در واقع آزادگی از این مناسبات اجتماعی و جامعه‌شناختی است. آزادی از مناسبات اقتصاد سیاسی جدید و مناسبات استعمار جدید و استعمار معاصر است. آزادی از این وضعیت و مناسبات است. بنابراین یک آزادی خیلی عمیق و رادیکالی است تا یک کنش سیاسی لحظه‌ای از جنس مثلا یک بیانیه خواندن. 
از طرف دیگر گل حسرت ناظر به تولید و مولدسازی جامعه است. گل حسرت ویژگی دیگرش این است که خوداتکایی و خودایستایی دارد و بر پای خودش ایستاده و در برابر پاییز و در برابر زمستان ایستادگی و مقاومت می‌کند. این روحیه‌ای است که استاد فرهادی، آن صبر دهقانی و آن شکیبایی تاریخی که ایرانیان را برپا نگه داشته، به تصویر می‌کشند.
مساله دیگر نسبت گذشته و آینده است که در کل کارهای استاد فرهادی وجود دارد. گل حسرت باز نمادی است از رابطه ویژه‌ای بین گذشته و آینده، یعنی گذشته‌ای که احضار می‌شود برای ساختن آینده، نه گذشته‌ای برای تفاخر یا گذشته‌ای که ما به آن تطبع و افتخار کنیم.
مساله استاد فرهادی شناخت ایران به مثابه یک ابژه بی‌جان در قامت یک مردم‌شناسی که حالا یک فرهنگ در حال فروپاشی را مطالعه می‌کند، نیست.
شاید در واقع برخی جاها، مردم‌شناسان یا مردم‌نگاران، آخرین کسانی باشند که در لحظه احتضار ملت‌ها بر سر بدن نیمه‌جان آنها حاضر باشند. نه! مساله استاد آینده است. مساله این است که این پیکر زنده است و بناست زنده بماند. اگر در پاییز برگ ندارد، عوضش گل دارد. اگر در بهار گل ندارد، عوضش برگ دارد. نمرده و در هر ۲ زمان ما را غافلگیر می‌کند و ویژگی‌هایی از خودش نشان می‌دهد. جامعه ایرانی اینطوری بوده؛ هر موقع زمین خورده، بلند شده. استاد فرهادی این را می‌شناسند و می‌دانند این جامعه بلند می‌شود. ایشان می‌خواهند آن عناصری را پیدا کنند که به دوام و قوام این جامعه کمک می‌کند.
کار ایشان در مردم‌شناسی این است. آن چیزی که حالا به عنوان بنیه تولید ذکر می‌کنند یا ویژگی‌هایی مثل همیاری یا یاری‌گری و... اینها اموری راجع به گذشته نیست، اینها چشم‌اندازهایی برای آینده ایران است.
همین استعاره گل حسرت، جدا از ارزش‌های ادبی که عرض کردم، یک تصویر کاملا بدیع دارد. مثلا سهراب سپهری در شعر خود دارد «فوران گل حسرت از خاک، گذر حادثه از پشت کلام» ولی اینجا ویژگی خاصی از گل حسرت ذکر نشده است. این یکی از گل‌هایی است که سهراب ذکر کرده، یعنی اصلا آن تصویری که استاد فرهادی اینجا ایجاد کرده و آن تصویر یک خوداندیشی عمیق در ما ایجاد می‌کند، اصلا در شعر سهراب وجود ندارد.
جدا از این وجه ادبی، در واقع این وجه خودآگاهی تاریخی که ما را ملتفت این نابهنگامی تاریخی می‌کند، مورد توجه است. یعنی در عین حال که وضعیت معاصرمان را به ما گوشزد می‌کند، یک به خود آمدن دارد و در واقع امیدآفرین و رو به آینده است و با اینکه اسمش گل حسرت است و می‌تواند یک ادبیات نوستالژیک را برای ما تداعی کند اما این گل، گلی است که ننشسته تا حسرت گذشته را بخورد، بلکه  در برابر باد پاییز می‌ایستد.
طرح استاد فرهادی، طرح امیدآفرینی است که می‌تواند در واقع ایران فرهنگی، با همه بحران‌هایش، هم بحران‌های خودش را حل کند و هم در نسبت با فرهنگ جهانی، حتی برای بحران‌های جهانی پیشنهادهایی داشته باشد.
از جمله خود انسان‌شناسی یاری‌گری ایشان که فقط یک پیشنهاد برای فهم جامعه ایرانی نیست، یک نظریه در مقیاس نظریه‌های جهانی علوم انسانی است. مساله انسان‌شناسی یاری‌گری فقط نظریه راجع به ایران نیست، نظریه‌ای راجع به جامعه بشری و جامعه انسانی است که می‌تواند جامعه آینده با این بینش، ساخته شود.

ارسال نظر
پربیننده