بازگشت به آلکاتراز!
بنیا ابراهیمنژاد: دونالد ترامپ شامگاه یکشنبه 14 اردیبهشت در پستی در تروث سوشیال به اداره زندانها، وزارت دادگستری، افبیآی و امنیت داخلی دستور داد زندان مخوف و مشهور آلکاتراز را بازسازیکرده و مجرمان را به این زندان بفرستند.
آنچه ترامپ در حال انجام دادن آن است، نه یک تصمیم سیاسی است، نه یک برنامه اجرایی، بلکه یک کابوس سینمایی است. بازسازی زنده صحنههای تاریک و خونین از ژانر «دیکتاتورِ روانپریش» که نقش اولش را خودش بازی میکند؛ با همان زلف طلایی تصنعی، تبسمهای پلاسیده هالیوودی و آن اداهای مضحکش که ترکیبی است از «جوکر» نولان و «پینوشه» شیلی.
دونالد ترامپ حالا سراغ آلکاتراز رفته تا با بازگشایی زندانی که تاریخ و سینما بارها لعنتش کردند، کابوس تازهای در کارنامهاش بسازد.
ماجرا روشن است؛ ترامپ دنبال عدالت نیست، دنبال بازسازی همان تصویری است که سینما دههها با آن جنگید. او میخواهد «صخره» را از فیلم بیرون بکشد، «فرار از آلکاتراز» را ممنوع، «مرد پرندهای» را زمینگیر و با چهرهای شبیه ژنرال هامل در «The Rock»، جزیره مرگ را به قرارگاه نظامی خودش تبدیل کند.
ترامپ آلکاتراز را نمیخواهد، او نماد آلکاتراز را میخواهد؛ سرکوب، انزوا، شکنجه و نمایش رسانهای غاصب که گویی از دل گوانتانامو بیرون آمده است. حالا دیگر مهم نیست چند فیلم علیه آلکاتراز ساخته شده، مهم نیست کوین بیکن در «Murder In The First» چطور فریاد زد که انفرادی چه بلایی سر آدم میآورد، مهم نیست برت لنکستر در «Birdman of Alcatraz» چطور نشان داد یک زندانی میتواند بال بزند. مهم نیست کلینت ایستوود در «Escape from Alcatraz» چطور دیوارها را با قاشق کند تا آزادی را معنا کند. نه! همه آنها، در ذهن آلوده و پوسیده ترامپ، فقط یک حرف را تکرار میکند: تبلیغ علیه امنیت ملی!
امنیت ملی از نگاه ترامپ چیست؟ یک دژ بتنی در میان اقیانوس، بدون هوا، بدون آفتاب، بدون خانواده، بدون امکان فرار. او میخواهد قانون را تبدیل کند به قفس، عدالت را تبدیل کند به زنجیر و آزادی را دفن کند زیر دیوارهای نمور آلکاتراز.
مگر نگفتند سینما آیینه تاریخ است؟ پس چرا کسی جلوی ترامپ نمیایستد که این آیینه را نشکند؟ چرا کسی نمیگوید آلکاتراز موزه است، نه سلول؟ چرا کسی فریاد نمیزند این تصمیم، اعلام جنگ است به حافظه جمعی انسان مدرن؟
ترامپ نه اهل عدالت است، نه اهل تاریخ. او یک بازاریاب ورشکسته است که حالا تصمیم گرفته روی شبحهای شکنجهشده سرمایهگذاری کند. کاری که نتفلیکس با سریالهای جنایی میکند، او میخواهد به شکل واقعیاش انجام دهد؛ خون واقعی، زندانی واقعی، اشک واقعی. این تصمیم، نه بازگشایی زندان است، نه بازسازی جزیره، این بازگشت به منجلاب است، بازگشت به دوران ابرقهرمانان شکنجهگر، بازگشت به زمانهای که زندان، نه برای اصلاح، که برای انتقام طراحی شده بود. اما شاید مقصر ما هستیم؛ ما که به ترامپ فقط با لنز تحلیلهای سیاسی نگاه و فراموش کردیم او یک محصول قاب جادویی تلویزیون است؛ مردی که نه سیاستمدار است، نه تاجر، بلکه نقش ستاره تلویزیونیای را ایفا میکند که پشت نقاب پرزیدنتی پنهان شده است و حالا دارد کارگردانی فیلم جدیدش را به دست میگیرد: «بازگشت به آلکاتراز!» فیلمی با بودجه میلیاردی، با لوکیشن واقعی و بازیگرانی که خود نیز زندانیانی حقیقی هستند. مردان سیاهپوست، لاتینتبار، فقیر، آواره، معتاد و... همه آنهایی که ترامپ همیشه دوست داشت درون یک قفس ببیند. جزیرهای که بارها به تصویر کشیده شد تا از رنج انسان بگوید، حالا دوباره دارد رنج میکشد. و ما، در میانه این صحنه تاریک، مینویسیم، فریاد میزنیم و هشدار میدهیم که دیگر فیلم نیست، حقیقت است. بیزار از شارلاتانیسم هالیوودی سیاست، بیزار از احیای کابوس، بیزار از آلکاترازی که دوباره قرار است لبخند ترامپ را انعکاس دهد. اینجا، آخر خط است. آخر عقل، آخر عدالت، آخر انسانیت.
آلکاتراز را همانجا رها کنید؛ در حافظه سینما. نه در واقعیت لعنتشدهای که ترامپ دارد بازسازی میکند!
اما مگر نمیدانند؟ مگر نمیدانند سینما، آن حافظه شورانگیز جمعی، سالهاست تصویر آلکاتراز را به کابوسی از نظام تنبیه و تحقیر بدل کرده؟ مگر «فرار از آلکاتراز» دان سیگل را ندیدهاند که کلینت ایستوودش با دندانهای فشرده، بسان فریاد مردمان زندانی در ساختار پوسیده آمریکا، از دل دیوارهای سرد و بیرحم آن زندان نالید؟ مگر «مرد پرندهای آلکاتراز» را از یاد بردهاند، آن قصه تلخ رابرت استرود که از دل سلولهای انفرادی، علم پرندهشناسی را فریاد زد؟ چه شد که این زخمهای سینمایی، این اعترافنامههای هنری، اکنون باید با دستور ترامپ به «پادگان بازدارنده» بدل شود؟ مگر میشود «صخره» را دید و از لرز در استخوانهای مردم بیگناه نگفت؟
ترامپ حالا به نماد هراس بازگشته است اما آن سنگها بوی تعفن میدهند، بوی خفقان، بوی پنتاگون، بوی سیا و سیاهی، بوی جنایت رسمی. ترامپ همچنین مشغول خاکبرداری از قبر تاریخ آمریکاست. آلکاتراز نماد شکست انسانیت در سرزمین خودستای آزادی بود و حالا همین نماد را میخواهند با نورافکنهای هالیوودی و ادبیات پلیسی، دوباره رنگآمیزی و قالب مردم کنند! این دیگر بازگشت به نظم نیست، این بازگشت به جنون است، بازگشت به دوران آپارتاید زندانیان، بازگشت به عصر «تنبیه، نه تربیت».
کجاست آن دادگاه سینمایی؟ آن سکانس دادخواهی در «قتل درجه یک» که در برابر ظلم سیستم آمریکا فریاد زد؟ آیا صدای کریستین اسلیتر در آن فیلم هنوز در گوش ترامپ نپیچیده؟ یا شاید او به تماشای فیلمهایی مثل «نفرین آلکاتراز» دل بسته و از این میان، فاجعه را نه در واقعیت، که در تخیل ترسناک خودش به مثابه سیاست دیده است؟
وقتی هالیوود فریاد میزند و ترامپ همچنان در نقش رئیسجمهور ژنرالمآب بازی میکند، باید پرسید: این کدام کابوسنامه آمریکاست که هربار به فصل جدیدی از حماقت ختم میشود؟ ترامپ از آمریکا یک «Black Mirror» ساخته و حالا انگار وقت آن رسیده اپیزود «Alcatraz Reborn» را هم روی آنتن ببرد. اینبار خودش در نقش اصلی، پشت میز کنترل، در حال تدوین نسخهای بدون سانسور از جهنم نظامی. ترامپ حالا تصمیم گرفته از «آلکاتراز» دوباره به عنوان میدانی برای نمایش قدرت استفاده کند، البته این بار شاید فراتر از دیوارهای آهنی و سلولهای سرد، صدای اعتراض بلند شود؛ صدایی که به تاریخ آگاهی میدهد و میفهماند که هیچکس قادر نیست حقیقت را در قفس محصور کند.
آلکاتراز هرچقدر برای ترامپ نماد قدرت باشد، در واقع نماد شکست استبداد آمریکاست. در همانجا، در همان دل تنگ و تاریک زندان، در همان سایه دیوارهای بلند، از هر سنگ و هر ترک، رویای آزادی زاده شده است. تمام این بازسازیها، این نمایشهای پر زرقوبرق، این تصمیمات «قاطع»، این بازگشت به خاکستر کابوس، بازگشت به آلکاتراز، تنها یک معنا دارد: آمادهسازی آلکاتراز، نه برای جنایتکاران، که برای مخالفان، برای مهاجران، برای خبرنگارانی که حقیقت را درباره ترامپ نوشتند. بازگشت به آلکاتراز یعنی آغاز گوانتاناموی ۲ و این همان لحظهای است که سیاست به جنایت بدل میشود.