03/آبان/1404
|
02:04
جنگ ۱۲ روزه و خودآگاهی ملی؛ ایران زیر آوار روایت‌ها یا بر فراز آن؟

ایران؛ میان بود و نمود

جامعه ایرانی در سال‌های اخیر به مثابه یک معمای حل‌نشدنی در محافل فکری و رسانه‌ای ظاهر شده است. از یک سو، نظریه‌پردازان و تحلیلگرانی چون برخی جامعه‌شناسان غربی یا روشنفکران داخلی، ایران را یک جامعه در آستانه فروپاشی به تصویر می‌کشند؛ پر از آنومی، ازهم‌گسیختگی هویتی و بحران معنا و از سوی دیگر، نگرش‌های واقع‌بینانه، جامعه ایرانی را در مسیری صعودی می‌بیند؛ جامعه‌ای که با وجود چالش‌ها، به سوی پیشرفت و توسعه پیش می‌رود. این دوگانگی نه‌تنها در گفتمان‌های آکادمیک، بلکه در رسانه‌های جهانی و شبکه‌های اجتماعی نیز بازتاب یافته و سوالی بنیادین را برمی‌انگیزد: جامعه ایرانی امروز در چه موقعیتی ایستاده است؟ آیا در باتلاق انحطاط غوطه‌ور است یا بر پله‌های پیشرفت گام برمی‌دارد؟ پاسخ به این پرسش، به ظاهر ساده، در واقع پیچیده‌تر از آن است که با یک برش قاطع حل شود. برای فهم وضعیت کنونی، باید از فرضیه‌ای بنیادین شروع کنیم: آیا اصلاً چیزی به نام «جامعه ایرانی» به عنوان یک واحد یکپارچه و یونیک وجود دارد؟ یا این جامعه، تنها یک مسیر پرتلاطم در حال طی کردن است؛ لایه‌لایه و پر از تناقضات درونی؟ این پرسش، ما را به لایه‌های عمیق‌تری از انگاره‌سازی‌ها و روایت‌های تحمیلی می‌برد؛ روایت‌هایی که نه‌تنها جامعه را توصیف می‌کند، بلکه آن را شکل می‌دهد.
فهم این پرسش و پاسخ به آن مخصوصا پس از جنگ 12 روزه و واکنش عظیمی که ملت ایران نسبت به آن داشت، اهمیت دوچندان دارد.
جنگ ۱۲ روزه رژیم صهیونیستی علیه ایران را می‌توان نه صرفاً به ‌مثابه یک تقابل نظامی، بلکه به ‌عنوان لحظه‌ای پارادایماتیک در فهم وضعیت جامعه ایرانی تفسیر کرد؛ لحظه‌ای که در آن، شکاف میان «نمود» و «بود» - میان ایرانِ بازنمایی‌شده در گفتمان جهانی و ایرانِ زیسته در واقعیت اجتماعی - به ‌طور عینی آشکار شد. همان‌طور که ذکر شد، پیش از این روشنفکران و رسانه‌های بین‌المللی کوشیدند جامعه ایران را با فروپاشی اجتماعی تفسیر کنند اما واکنش گسترده‌ مردمی و بازتولید همبستگی ملی در درون کشور نشان داد جامعه ایرانی واجد لایه‌ای از خودآگاهی تاریخی است که در بزنگاه‌های تمدنی فعال می‌شود. در این جنگ، مرز میان «روایت تحمیلی» و «هویت زیسته» جابه‌جا شد. جامعه در برابر هجمه‌ بیرونی نه فقط از خود دفاع کرد، بلکه از تصویر تحریف‌شده‌ خویش نیز رهایی یافت. از این منظر، جنگ ۱۲ روزه را می‌توان به ‌عنوان گسست موقتی در چرخه‌ای که در اینجا از آن به عنوان تورم روایت‌ها یاد می‌کنیم فهمید؛ لحظه‌ای که در آن، حقیقت اجتماعی ایران – به ‌مثابه امری زنده، تاریخی و خودبسنده - بر ساختارهای روایی سلطه‌گرانه غلبه یافت و خود را در قالب کنش جمعی و همبستگی تمدنی بازنمایی کرد.
* تورم روایت؛ بختکی بر پیکر جامعه
یکی از مسائلی که جامعه ایرانی معاصر به آن دچار است، «تورم روایت» است؛ انباشت بیش از حد و غیرطبیعی ساختارهای شناختی، نظری و رسانه‌ای که جامعه را توضیح می‌دهد. در جوامع غربی، رابطه میان «بود» (واقعیت ذاتی جامعه) و «نمود» (تصاویر و نظریه‌های بیرونی) یک دیالکتیک طبیعی است. نظریه‌های اجتماعی از دل جامعه زاده می‌شوند، با نمودهای واقعی آن تعامل می‌کنند و در یک رفت ‌و برگشت پویا، یکدیگر را تصحیح می‌کنند اما در جوامع غیرغربی - بویژه ایران - این دیالکتیک از تعادل خارج شده است. الگوهای روایی غربی که مدرن و استعماری‌وار بر جهان تحمیل شده‌، با واقعیت‌های محلی همخوانی ندارد. جوامع اسلامی، با مقاومت ذاتی‌شان در برابر غرب، تنش بیشتری را تجربه می‌کنند؛ تنشی که در ایران به اوج خود رسیده است.
این تورم، فراتر از یک ناهماهنگی نظری است؛ یک وضعیت فوق‌العاده تمدنی است. جامعه ایرانی زیر خروارها آوار انگاره‌های تحمیلی دفن شده؛ از نظریه‌های فلسفی کانتی (که هر چیز را پشت نمودهایش پنهان می‌کند) تا تصاویر رسانه‌ای جهانی. در عصر «دهکده جهانی»، دیوارهای گفت‌وگوی درونی ملت‌ها کوتاه شده اما درباره ایران، این دیوارها کاملاً برداشته شده‌اند. تصور کنید خانواده‌ای که دیوارهای خانه‌اش را از دست داده و همسایگان - از رسانه‌های غربی تا شبکه‌های ماهواره‌ای - وسط گفت‌وگوی برادر با برادر، دخالت می‌کنند. حوزه عمومی ایرانی، دیگر ملک مشاع خود ماست؛ حیاطی بی‌دیوار که جهان بر آن نظارت می‌کند. این مداخله، نه تصادفی، بلکه ساختاری است. از بی‌بی‌سی فارسی تا تحلیل‌های آکادمیک غربی، همه ایران را به مثابه یک «بحران دائمی» روایت می‌کنند. نتیجه این امر چیست؟ حتی خود ایرانیان، تصویر تحریف‌شده‌ای از خویشتن دارند و گویا مسیر طبیعی‌شان را از دست داده‌اند.
این پدیده، ریشه در تاریخ دارد. ایران، به عنوان پلی تمدنی میان شرق و غرب، همیشه موضوع «فضولی» قدرت‌های بزرگ بوده؛ از دوران قاجار تا عصر دیجیتال اما در ۲ دهه اخیر، این فضولی به اوج رسیده است. هیچ ملتی در تاریخ، اینچنین مورد هجوم روایت‌های خارجی قرار نگرفته است. این روایت‌ها تنها توصیفی نیست و با تغییر انگاره‌های مردم از خودشان، رفتار جمعی را هم دگرگون می‌کند. جامعه‌ای که زیر بختک این روایت‌ها خفته، ممکن است حتی «حرکت طبیعی» خود را از دست می‌دهد و مختل می‌شود.
* انقلاب اسلامی؛ نماد نادیده‌ گرفته ‌شده
می‌توان برای بررسی بیشتر این موضوع، به یکی از بزرگ‌ترین نمودهای جامعه ایرانی یعنی وقوع انقلاب اسلامی بپردازیم. این رویداد که «میشل فوکو» آن را «اراده مطلقا جمعی» توصیف کرد، بزرگ‌ترین انقلاب تاریخ مدرن بود؛ بزرگ‌تر از انقلاب فرانسه در عمق و گستردگی. انقلاب به تعبیر دقیق، بالاترین شکل «توافق جمعی» است؛ جایی که بحران هویت - آن تنش میان هویت ملی، دینی و مدرن - به اوج می‌رسد و سپس حل می‌شود. جامعه ایرانی در سال ۵۷ درباره این سه‌گانه تصمیم گرفت؛ نه لزوماً به معنای حل کامل، بلکه به چشم‌اندازی برای راه‌حل رسید. جنگ ۸ ‌ساله، ظهور انسان و مناسبات نوین، حتی هنر و موسیقی انقلابی (از سینمای جنگ تا ترانه‌های حماسی) همه نشانه‌هایی از این تحول بود.
اما چه بر سر این «بود» انقلابی آمد؟ روشنفکران ایرانی و جهانی، آن را نادیده گرفتند. نظریه‌های هویت پس از انقلاب، همچنان بر «بحران سه‌گانه» اصرار دارند؛ انگار نه انقلابی رخ داده، نه جنگی در گرفته و نه فرهنگی نوینی زاده شده. دانشگاه، هنر و رسانه گویا انقلاب را نمی‌بینند. سینمای انقلابی، دفن شده زیر لایه‌های پست‌مدرن و علوم انسانی ایرانی، خالی از هر نظریه‌ای درباره این رویداد عظیم است. چرا؟ چون روایت‌های تحمیلی، سرمایه بیشتری دارد. رسانه‌های جهانی، با تجهیز تمدنی‌شان، ایران را به یک کشور «بحران‌زده» تبدیل کرده‌اند. روشنفکران داخلی، غرق در هایپررئالیتی این روایت‌ها نمی‌توانند ببینند یا اگر ببینند، زبان نقدش را ندارند.
اما جامعه ایرانی، بارها با عمل خود، روایت‌ها را به چالش کشیده؛ از وقوع انقلاب گرفته تا حضور مردم در صحنه و یکپارچگی ملت در بحبوحه جنگ 12 روزه. شاید جهان سخن دیگری بگوید اما جامعه به شیوه‌ای غیرمنتظره عمل می‌کند. این «تحلیل‌شکنی»، نه تصادف، بلکه نتیجه همان تورم روایت‌هاست؛ جامعه، زیر فشار روایت‌های خارجی، خود را بازسازی می‌کند.
* از استعمار فکری تا وضعیت تمدنی
این تورم روایت، متعلق به امروز نیست؛ ریشه در استعمار فکری دارد؛ جایی که غرب، جهان را با ابزارهای مفهومی خود «می‌سازد»، مانند فیزیکدانی که بدون توجه به ابزارهایش، جهان را می‌نگرد. در جوامع غیرغربی، این ابزارها تحمیلی‌ است و تنش ایجاد می‌کند اما ایران، با موقعیت ژئوپلیتیک و مقاومت فرهنگی‌اش، استثنایی است و مداخله جهانی، نه‌تنها سیاسی، بلکه تمدنی است.
اما چرا ایران محل این نزاع است؟ شاید به دلیل نقشش به عنوان «دیگری مطلق» مدرنیته؛ ملتی که انقلابش، مدل غربی را به چالش کشید.
روایت‌ها قدرت تولید کرده و جامعه را از «بود» خالصش دور می‌کند. حتی دفاع‌های داخلی - مانند منبرهای انقلابی - خام می‌ماند؛ «هجمه رسانه‌ای» را می‌بینند اما عمق تمدنی‌اش را نه. این، ما را به پروپاگاندا می‌برد؛ جایی که پاتک‌های ما لایه‌ای تازه به تورم اضافه می‌کند.
* راه پیش رو؛ تئوریزه کردن استثنا و بازسازی گفت‌وگوی درونی
بحران بزرگ، نبود زبان تئوریک برای نقد این وضعیت است. الیت روشنفکری، خود جزئی از روایت متورم است؛ نمی‌تواند ببیند، چون در آن غرق شده. کسانی که می‌بینند، به گفتار امنیتی تقلیل می‌یابند. راه‌حل چیست؟ مرحله اول، تئوریزه کردن این «استثنا»؛ نه به عنوان هجمه خارجی، بلکه به عنوان پدیده‌ای تمدنی. باید بپرسیم: چه در جهان در حال رخ دادن است که یک ملت، اینچنین موضوع مداخله می‌شود؟
مرحله دوم، کاوش لایه زیرین است؛ آن «رودخانه» تپنده جامعه که زیر آوار جریان دارد. اگر این رودخانه با وجود همه این روایت‌ها همچنان راه خود را می‌رود، پس ریشه‌های عمیقی دارد؛ ریشه‌هایی که انقلاب ۵۷ نمادش بود. برای دسترسی به آن، نیاز به بازسازی حوزه عمومی داریم؛ رسانه‌های بومی، علوم انسانی مستقل، هنری که انقلاب را روایت کند و... تنها آنگاه می‌توانیم جامعه را نه در آیینه تحریف‌شده، بلکه در آیینه خود ببینیم.
* جامعه ایران را چگونه بسنجیم؟
پرسش بنیادین این است: چگونه می‌توان این جامعه را سنجید؟ آیا اصالت، تنها در لایه‌های سطحی - همچون روایت‌های رسانه‌ای یا نظریه‌های وارداتی - نهفته یا باید به عمق تاريخ و لایه‌های زیرین نفوذ کرد؟ جامعه ایرانی، فراتر از یک واحد جغرافیایی یا سیاسی، یک تداوم تمدنی است؛ تداومی که زیر فشار «تورم روایت‌ها» - انباشت بیش از حد انگاره‌های تحمیلی از درون و بیرون - تهدید می‌شود. 
همان‌طور که پیش‌تر ذکر شد، جامعه ایرانی زیر آوار روایت‌های خارجی خفته است. این تورم، پدیده‌ای نوظهور نیست، بلکه بر واقعیتی تاریخی سوار شده؛ ایران از دوران باستان، «مساله» تمدن‌ها بوده است. در نمایشنامه‌های یونانی، ایران نماد «دیگری» شرقی است؛ پرسشی درباره ماهیت این امپراتوری که روم و یونان را به چالش کشید. حتی شاهنامه فردوسی، پیش از عصر ناسیونالیسم مدرن، ایران را به مثابه موضوع فداکاری و سخن‌وری قرار می‌دهد؛ ادعایی که در دوره‌ای بدون مفهوم «ملت»، پیشگامانه است.
این تداوم، ایران را از دیگر ملت‌ها متمایز می‌کند. یونان باستان به «غرب» بدل شد، هند مفهوم تاریخی‌اش را از دست داد، ترکیه به آسیای میانه عقبه می‌جوید و مصر از فراعنه به عربیت رسید اما ایران، در پهنه سرزمینی واحد ایستاده است. حمله‌ها و توفان‌های تاریخی (از اسکندر تا مغول) نتوانسته‌اند این تداوم را بشکنند، چرا؟ چون ایران، «ایران» مانده؛ نه پراکنده چون یهودیت، نه مهاجر چون غرب؛ این استثنا هم فرصت است و هم تهدید. فرصت، چون نشان‌دهنده «چیزی برای فهمیدن» است؛ واقعیتی که جهان را وادار به روایت می‌کند. تهدید، چون تورم روایت‌ها (از رسانه‌های غربی تا تحلیل‌های داخلی) حجابی می‌شود بر زیست روزمره کوچه و بازار. فردوسی هزار سال پیش سخن گفت اما امروز انگاره‌های مسلط (مانند «انحطاط» یا «بحران هویت») مانع دسترسی به این لایه زیرین می‌شود.
در عصر دیجیتال، این تورم حادتر است؛ هیچ ملتی مانند ایران، موضوع مداخله جهانی نبوده. آمریکا، مرکز جهان، خود روایتگر است و دیگران تنها تکرار می‌کنند اما ایران، زیر ذره‌بین است؛ از بی‌بی‌سی فارسی تا توئیتر جهانی. این، نه صرفاً رسانه‌ای، بلکه تمدنی است؛ ایران، به مثابه «دیگری مطلق» مدرنیته، تهدیدکننده مدل غربی.
* تداوم در زبان و ادبیات؛ روایت خودی به عنوان نجات‌بخش
ستون فقرات این تداوم، زبان فارسی است؛ زبانی که با پذیرش اسلام، ادبیات عرب را بر پایه خود بنا کرد. ادبیات فارسی، نه‌تنها زبان، بلکه «روایت ایران به زبان ایرانی» است. بدون آن، شکاف میان روایت‌های خارجی و «هستی» جامعه، جامعه را تباه می‌کرد؛ همان سرنوشتی که بر بسیاری ملت‌ها گذشت. ملتی که قصه خود را نگوید، گم می‌شود؛ غرب امروز قصه همه را می‌گوید، از اسپایدرمن بومی تا هالیوود محلی اما فارسی، قصه ایران را روایت کرد؛ از شاهنامه تا حافظ، جهان و عالم را با دستور زبان خود بازگفت.
ادبیات، میانجی است؛ نخبگان و عامه را پیوند می‌زند، گذشته را به آینده می‌رساند، نسل‌ها را به هم می‌دوزد. سعدی، پلی است میان دین و هویت ملی. سیاستمداران ایرانی - از خواجه نصیر تا امیرکبیر- از طبقه دبیران برمی‌خاستند؛ ادبیات، فرهیختگی می‌آفرید. 
ادبیات، نجات‌بخش است. علوم انسانی ایرانی، از پژوهش ادبی زاده شد- نراقی، غلامحسین صدیقی، علی‌اکبر سیاسی به عنوان نقاط اولیه علوم انسانی ما، همه ادیب هستند- اما امروز، به ادبیات پشت کرده‌ایم.
* انقطاع معاصر؛ غفلت از ادبیات و پیامدهایش
این غفلت، انقطاعی تاریخی است. جامعه‌شناسی از دانشکده ادبیات جدا و پژوهش ادبی فراموش شد.
پیامد این امر چیست؟ سیاست بدون «فرزانگی» ادبی؛ مجلس و دولت، ناتوان از هم‌سخنی.
جامعه ایرانی، تزلزل‌زده از تورم روایت‌ها، بارها از مسیر خارج شده اما بازگشته، چون ریشه در ادبیات دارد. برای پایداری، عامه و نخبه باید به این آیینه رجوع کنند؛ روایتی خودی که تزلزل بیرونی را خنثی می‌کند. بدون آن، مدرنیته، دین، حتی حکومت، بی‌زمینه می‌ماند. انقلاب اسلامی، سنتزی بود که روشنفکری نپذیرفت اما اگر ادبیات را بازخوانی کنیم - نه انتزاعی، بلکه پرسشگرانه - می‌توانیم به «هستی تپنده» برسیم.
در نهایت، اصالت جامعه ایرانی نه در روایت‌های متورم، بلکه در تداوم ادبی‌اش سنجیده می‌شود؛ ملتی که قصه خود را گفت و هنوز می‌گوید. چالش، بازسازی این گفت‌وگوی درونی است، پیش از آنکه تورم روایت، آخرین نفس تداوم را بگیرد. این، نه نوستالژی، بلکه ضرورتی تمدنی است؛ فرصتی برای ایران که جهان را به روایت خود وادارد.
در نهایت، جامعه ایرانی نه‌تنها در انحطاط مطلق نیست، بلکه در موقعیتی استثنایی است. ملتی که زیر بختک روایت‌ها همچنان نفس می‌کشد، پتانسیل بازسازی تمدنی دارد. این، نه آرزو، بلکه واقعیتی است که نیاز به زبان مناسب خود است.
* جمع‌بندی: از تورم روایت تا لحظه‌ تاریخی ایران
در منظومه‌ای که جامعه ایرانی در آن زیست می‌کند، مساله اصلی نه صرفاً اقتصادی یا سیاسی، بلکه روایی و تمدنی است. «تورم روایت‌ها» در واقع بیانگر بحران بازنمایی است؛ لحظه‌ای که جامعه‌ای تاریخی، دیگر قادر نیست خود را در زبان و تصویر خویش ببیند، زیرا در میان لایه‌های متراکم روایت‌های تحمیلی گرفتار شده است. ایران در ۲ سده اخیر، بویژه در دوره جهانی‌شدن رسانه‌ای، از موضوع مشاهده بدل به موضوع ساخت روایت شده است؛ از ایران سخن گفته می‌شود اما خود ایران در این سخن حضور ندارد. در این وضعیت، ملت تبدیل به «ابژه‌ای گفتاری» در گفتمان‌های غربی و روشنفکری داخلی شده و فاصله‌ میان «هستی اجتماعی» و «تصویر رسانه‌ای» هر روز بیشتر می‌شود.
اما نقطه‌ امید در دل همین بحران نهفته است؛ تداوم زبان و ادبیات فارسی. این زبان، حافظ حافظه تمدنی ایران و تنها ساحتی است که هنوز در برابر فروپاشی معنا مقاومت می‌کند. ادبیات فارسی نه‌تنها حامل زیبایی‌شناسی یا میراث فرهنگی، بلکه نظامی معرفتی است که از خلال آن، ایرانیان خود و جهان را فهم کرده‌اند. بازگشت به ادبیات، به معنای بازگشت به توانایی روایت خویش است؛ یعنی احیای آن قدرت تمدنی که ملت را از «موضوع روایت دیگران بودن» به «راوی بودن» بدل می‌کند. جامعه‌ای که قصه خود را با زبان خود بگوید، از چنبره تورم روایت‌ها رها می‌شود.
در این میان، جنگ ۱۲ روزه رژیم صهیونیستی علیه ایران را باید نه صرفاً یک تقابل نظامی، بلکه به‌ مثابه آزمون عینی این وضعیت تمدنی فهم کرد. در این واقعه، تمام لایه‌های بحران بازنمایی در برابر واقعیت اجتماعی ایران قرار گرفت. رسانه‌های جهانی، مطابق همان الگوی تاریخی، کوشیدند این نبرد را با روایت‌های از پیش‌ساخته پر کنند؛ تصویر ملتی خسته، منزوی و بحرانی اما واکنش درونی جامعه ایرانی – همبستگی مردمی، بازگشت به زبان مقاومت و ظهور دوباره‌ گفتمان فرهنگی بومی - نشان داد زیر این آوار روایت‌ها هنوز زبانی زنده و خودآگاه جاری است. آنچه در میدان سیاست به شکل ایستادگی ظاهر شد، در عمق فرهنگی به معنای بازگشت زبان ایران به خودش بود؛ زبانی که توانست روایت تحمیلی را پس بزند و بار دیگر از درون خویش سخن بگوید.
به این ‌ترتیب، نقطه اتصال میان تورم روایت‌ها و ادبیات فارسی، در خود لحظه‌ مقاومت ملی آشکار می‌شود. جنگ ۱۲ روزه، صحنه‌ای بود که در آن، ادبیات تاریخی ایران - از شاهنامه تا حماسه‌های معاصر- بار دیگر به حیات اجتماعی بازگشت و نشان داد ملت هنوز می‌تواند در زبان خود متحد شود. در جهانی که روایت‌ها با سرعتی سرسام‌آور تولید و تحمیل می‌شود، بقای ایران در گرو احیای همین «زبان روایت خویشتن» است؛ زبانی که از دل ادبیات برمی‌خیزد و در بزنگاه‌های تمدنی - از انقلاب تا جنگ - خود را بازمی‌نمایاند.
در نهایت، جامعه ایرانی را نمی‌توان با شاخص‌های انحطاط یا توسعه سنجید، بلکه باید آن را در نسبتش با زبان و روایت خودش درک کرد. هرگاه این جامعه توانسته است از زیر فشار روایت‌های بیرونی برخیزد و به زبان خود بازگردد، دوره‌ای تازه از بازسازی تمدنی را آغاز کرده است. از این منظر، جنگ ۱۲ روزه نه پایان یک منازعه، بلکه نشانه‌ای از بازگشت جامعه به روایت خویشتن است؛ بازگشتی که می‌تواند آغاز فصلی نو در خودآگاهی تمدنی ایران باشد؛ فصلی که در آن، ایران دیگر نه موضوع گفتار جهان، بلکه راوی معنا و حقیقت خویش خواهد بود.

ارسال نظر
پربیننده