02/آبان/1404
|
23:40
نقدی بر دیدگاه‌های اخیر محمود سریع‌القلم

تشخیص اشتباه تجویز خطرناک

علی کاکادزفولی: اخیراً دکتر محمود سریع‌القلم، استاد دانشگاه در تحلیلی قابل تأمل، کلید حل معمای توسعه ایران را در فرآیندی به نام «بین‌المللی شدن» جست‌وجو کرده است. به زعم ایشان، کندی پیشرفت ما ریشه در «سردرگمی تئوریک» دارد؛ آفتی که از نبود نقشه راه واحد و مورد اجماع برمی‌خیزد. راهکار پیشنهادی او در نگاه اول، ساده و حتی اغواکننده است؛ کوچک‌سازی دولت، گشودن میدان برای بخش خصوصی و تقسیم کار استراتژیک با این شعار که «قدرت را با داخلی‌ها تقسیم کنیم و ثروت را با خارجی‌ها». او برای زدن مُهر تأیید بر این مدعا، به ویترین کشورهایی چون امارات، سنگاپور، چین و مکزیک اشاره می‌کند اما آیا معمای ایران، این کلاف درهم‌تنیده تاریخ و جغرافیا، به همین سادگی قابل گشودن و تقلیل است؟ آیا چالش‌های عمیق ما تنها با یک نسخه اقتصادی وارداتی درمان می‌شود یا ریشه‌های آن در لایه‌هایی ژرف‌تر از هویت، سیاست و تاریخ‌مان پنهان است؟ شگفت آنکه پاسخ این پرسش را خود ایشان به طور ضمنی و ناخواسته داده‌؛ آنجا که از «سردرگمی تئوریک» سخن می‌گوید و خود گواهی می‌دهد مساله چیزی فراتر از دستورالعمل‌های اجرایی است اما به‌ جای شکافتن این گره و تحلیل آن، راه ساده‌تر را برگزیده و صورت مساله را پاک می‌کند.
* سردرگم نیستیم؛ در میانه یک گفت‌وگوی بزرگ تاریخی ایستاده‌ایم
نخستین سنگ بنایی که باید بر آن درنگ کرد، همان مفهوم «سردرگمی تئوریک» است. آیا اینکه در ایران، از سپیده‌دم مشروطه تا امروز، جدال‌های فکری سترگی حول مفاهیمی چون قانون، فرهنگ، سیاست و اقتصاد در جریان بوده، لزوماً نشانه آشفتگی و پریشانی است؟ یا شاید این غوغا، بازتابی از این حقیقت انکارناپذیر است که ایران را نمی‌توان صرفاً به چشم یک بنگاه اقتصادی سودده نگریست. ایران، پروژه عظیم و پیچیده هویتی - سیاسی است. هر نظام سیاسی در جهان، برای بقا و معنای خود، ناگزیر است به چند پرسش بنیادین پاسخ دهد: ما کیستیم؟ رسالت ما چیست؟ در برابر کدام چالش‌ها ایستاده‌ایم؟
به نظر می‌رسد جمهوری اسلامی ایران از همان ابتدا، 3 ستون سترگ را همزمان برافراشته است؛ تاب‌آوری راهبردی (حفظ استقلال و امنیت در منطقه‌ای پرآشوب)، همبستگی اجتماعی (حفظ انسجام داخلی و همبستگی ملی) و نوآوری مستمر (دستیابی به پیشرفت علمی و فناورانه). 
وقتی هر نظام سیاسی پایدار، چنین آرمان‌هایی را بر دوش می‌کشد، طبیعی است بر سر اولویت‌ها و ابزارها غبار اختلاف برخیزد؛ چه رسد به سرزمینی که در تاریخ چند هزار ساله خود، شاهد طلوع و غروب بی‌شمار نظام‌های سیاسی بوده است. هیچ‌یک از آن الگوهای موفقی که سریع‌القلم به ما نشان می‌دهد، یک‌شبه و با واردات نظریه‌ای بی‌نقص به اوج نرسیده‌اند. 
تاریخ توسعه در کره‌جنوبی، چین یا حتی قدرت‌های غرب، تاریخ دهه‌ها و سده‌ها جدال‌های داخلی، منازعات سیاسی خونین و آزمون و خطاهای پرهزینه است. مسیر چین از ابتدا در هاله‌ای از ابهام بود، کره‌جنوبی میان یوغ دولت توسعه‌گرای نظامی و فریادهای دموکراسی‌خواهی در نوسان بود و حتی سنگاپور کوچک، مدل بی‌بدیل خود را نه از یک تئوری، بلکه از دل کوران کشمکش‌های طاقت‌فرسای سیاسی - هویتی بیرون کشید. آنچه امروز چون نظریه‌ای شفاف و پیروزمند به نظر می‌رسد، در حقیقت عصاره پالایش‌شده همان فرآیندی است که در ظاهر «سردرگم‌کننده» می‌نماید. این کشورها به شکلی که تصور می‌شود، نظریه‌ای را وارد نکردند، بلکه در بطن همین جدال‌های فکری و سیاسی، نظریه و مسیر توسعه خود را ساختند. چشم بستن بر این حقیقت تاریخی و فروکاستن بحث‌های عمیق درونی ایران به «سردرگمی تئوریک»، چیزی جز نادیده گرفتن جوهر تکامل ملت/ دولت‌ها و پاک کردن صورت مساله نیست. یک نگاه عمیق، مقایسه ایران با بسیاری از این الگوها را از بنیان فرومی‌ریزد. جامعه ایران، به دلیل تاریخ پرفرازونشیب خود، همواره در حال تعریف و دفاع از هویت خویش بوده است. آنچه ایشان «سردرگمی تئوریک» می‌نامد، اتفاقاً گواهی بر پویایی ملتی است که هرگز در لاک خود فرونرفته و نسبت به سرنوشت خویش بی‌تفاوت نبوده است، بلکه بی‌وقفه کوشیده نسبت خود را با جهان پیرامون بازتعریف کند.
در چنین بستری، هیچ مساله‌ای حتی در قلب اقتصاد، نمی‌تواند صرفاً امری فنی و کارشناسی باقی بماند. هر تصمیم بزرگ اقتصادی، بی‌درنگ به آوردگاهی هویتی تبدیل می‌شود. برای مثال، پیوستن به سازمان تجارت جهانی، تنها محاسبه‌ای مبتنی بر هزینه/ فایده نیست، بلکه میدان نبرد میان استقلال و وابستگی است. خصوصی‌سازی، تنها بهینه‌سازی منابع معنا نمی‌شود، بلکه معرکه تقابل عدالت اجتماعی و انباشت ثروت است و بین‌المللی شدن، نه صرفا استراتژی رشد، بلکه انتخابی سرنوشت‌ساز میان ادغام در نظم موجود و صیانت از عزت و کیان ملی تلقی می‌شود.
بحث بر سر درستی یا نادرستی این دوگانه‌ها نیست و اینکه چرا مسائل، هویتی شده‌ هم پرسش مهم دیگری است که در جای خود قابل بحث است، بلکه سخن از توصیف دقیق واقعیتی است که پیچیدگی مسائل را صدچندان می‌کند. آری! شاید در جوامعی که چنین تاریخ پرتلاطمی را از سر نگذرانده‌اند و سنگرهای هویتی‌شان کمتر آماج حمله بوده، بتوان اقتصاد را چون علم مدیریتی محض و جدا از این بارهای سنگین به کار گرفت اما در ایران، هر نسخه اقتصادی، پیش از هر چیز باید از این فیلتر بنیادین عبور کند؛ این سیاست، با تصویری که ما از خودمان به‌ عنوان ملتی با آرمان‌های مشخص داریم، چه نسبتی برقرار می‌کند؟ و البته پرسش بلافاصله بعد این است: این آرمان‌ها از نگاه جامعه چیست؟ یافتن پاسخی برای آن، خود چالشی دیگر است. نادیده گرفتن این عمق هویتی، علت اصلی شکست بسیاری از طرح‌های اقتصادی‌ای است که روی کاغذ، بی‌نقص می‌نمایند. 
* مقایسه‌های گمراه‌کننده، سیاست‌گذاری را به بیراهه می‌برد
یکی از تأمل‌برانگیزترین فرازهای تحلیل سریع‌القلم، استناد به مدل‌های موفق جهانی است اما سیاست‌های موفق، همچون دارو، نسخه‌هایی نیستند که برای هر دردی شفابخش باشند. قابلیت انتقال آنها به بستری دیگر، نیازمند پیش‌شرط‌هایی است که درباره ایران غایبند. تحلیل ایشان، اگرچه در لایه توصیف، فریبنده است اما بر پایه مقایسه‌هایی از اساس مع‌الفارق و گمراه‌کننده بنا شده که با چشم‌پوشی بر تفاوت‌های بنیادین، به نتایجی شتاب‌زده می‌رسد.
نخستین و آشکارترین مغالطه، نادیده گرفتن مقیاس و ساختار است؛ مقایسه ایران، این دولت-تمدن باستانی با جغرافیای یک قاره، جمعیت 90 میلیونی و موزاییکی پیچیده از اقوام و اقلیم‌ها، با کشورهایی چون سنگاپور و امارات، از ریشه خطاست. این دو، بنادری کوچک و هاب‌های خدماتی هستند که هویت‌شان بیشتر بر پایه واسطه‌گری و اتصال به اقتصاد جهانی تعریف شده است. آنها دغدغه تأمین امنیت غذایی جمعیت عظیم، مدیریت منابع آب در سرزمینی خشک یا حفظ تمامیت ارضی در مرزهایی پرچالش را ندارند. اقتصاد آنها می‌تواند بسادگی یک شرکت بزرگ مدیریت شود.
از سوی دیگر، مکزیک نیز نمونه‌ای است که سرنوشت توسعه‌اش با‌ بندی ناگسستنی به همسایه شمالی‌اش گره خورده و استراتژی‌اش بر مبنای وابستگی ساختاری پیش می‌رود. ویتنام با جذب سرمایه خارجی به پیشرفت جهید اما این فرآیند نه با کوچک‌سازی دولت، بلکه در چارچوب دولتی آهنین با بروکراسی هدایتگر رخ داد. ترکیه نیز در دوره‌های کلیدی رشد خود، از لنگر همگرایی با اروپا برای ایجاد انضباط نهادی بهره برد؛ امکانی که برای ایران به دلیل موقعیت ژئوپلیتیکش فراهم نبوده است.
دومین لایه نقد، به عمق هویت و رسالت ژئوپلیتیک بازمی‌گردد. تحلیل ایشان، تفاوت بنیادین در مأموریت ملی و جایگاه در نظم بین‌الملل را به کلی مسکوت می‌گذارد. کشورهایی چون مکزیک، ترکیه یا ویتنام، راهبرد توسعه خود را در چارچوب پذیرش و همسازی با ساختار قدرت جهانی تعریف کرده‌اند. آنها برای کسب سهمی بیشتر از ثروت جهان، حاضر به پذیرش قواعد بازی و تقسیم قدرت در عرصه بین‌المللی شده‌اند اما نظام جمهوری اسلامی ایران، بر اساس انتخابی تاریخی و جوشیده از اعماق هویت ملی، پروژه خود را بر مبنای استقلال و بازتعریف همین قواعد بنا نهاده است. شاید گفته شود نظام سیاسی می‌تواند رسالتش را تغییر دهد اما این انتخاب، صرفا تصمیمی سیاسی نیست؛ امری اجتماعی و برآمده از تطوری تاریخی است. جمهوری اسلامی در مقطعی از تاریخ ایران ایستاده که استقلال به یکی از دال‌های مرکزی گفتمانش تبدیل شده و این فرآیند، در واقع پاسخی به یک نیاز تاریخی است، نه صرفا انتخاب نظام سیاسی.
سرانجام، سومین مغالطه، ساده‌سازی نقش دولت در الگوهای موفق است؛ تحلیل ارائه‌شده، دوگانه‌ای کاذب میان دولت بزرگ ناکارآمد و بخش خصوصی کارآمد ترسیم می‌کند. حال آنکه داستان موفقیت غول‌هایی چون چین و ویتنام، داستان کوچک‌سازی دولت نیست، بلکه دقیقاً برعکس، داستان دولت بسیار قدرتمند، استراتژیست و مداخله‌گر است. در این مدل، دولت از اقتصاد خارج نمی‌شود، بلکه به مغز متفکر و رهبر ارکستر آن بدل می‌شود و با هدایت هوشمندانه اعتبارات، حمایت هدفمند از صنایع صادراتی و مدیریت راهبردی سرمایه‌گذاری خارجی، بخش خصوصی را به ابزاری در خدمت تحقق اهداف ملی تبدیل می‌کند. 
این دولت‌ها نه‌تنها کوچک نشدند، بلکه در حوزه‌های راهبردی، متمرکزتر، برنده‌تر و کارآمدتر عمل کردند. اینکه این کشورها واقعا نمونه‌های قابل دفاع هستند یا نه، محل بحث نیست، صرفا از این جهت درباره آنها صحبت شده که در سخنان ایشان مورد اشاره قرار گرفته‌اند.
* دولت تنها بنگاه اقتصادی نیست؛ مرکز ثقل معنایی است
حتی اگر فرض سریع‌القلم را بپذیریم که آشفتگی بر سیاست‌گذاری ما حاکم است، ریشه آن را نه صرفا در اقتصاد، بلکه باید در مسائل هویتی جست‌وجو کرد. سپردن ثروت به خارجی‌ها هم بدون داشتن حکمرانی قدرتمندی برای نظارت بر انتقال دانش و فناوری، می‌تواند به وابستگی‌های کشنده و فرسایش قدرت چانه‌زنی ملی بینجامد. 
فروکاستن مساله ایران به «شکل» دولت نیز خطایی مهلک است؛ دولت در ایران فقط یک بنگاه اقتصادی نیست، بلکه کانون ثقل معنایی است. هر برنامه و سیاستی در هر حوزه‌ای که این لایه عمیق معنایی را نادیده بگیرد، حتی اگر از نظر فنی بی‌نقص باشد، با دیوار بلند عدم پذیرش اجتماعی روبه‌رو خواهد شد. چالش ایران، فقر نسخه و نظریه نیست؛ اصالت و عظمت پروژه ایرانی است. از اساتیدی چون سریع‌القلم انتظار می‌رود این پیچیدگی را به رسمیت بشناسند و در تحلیل‌های خود، به جای پاک کردن صورت مساله، به عمق آن شیرجه بزنند.

ارسال نظر
پربیننده