یک جهان عزادار سید
محمد میرزایی*: فرودگاه را که به سمت ورزشگاه میایی، عکسها بر دیوار نشسته است. چشمها که به عکسها میافتد، غمی تمام وجود انسان را فرامیگیرد.
کمی بغض میکنی؛ با حسرت به عکسها خیره میشوی و زیر لب میگویی «این شما و این وحشت دنیای بدون نصرالله»!
خودت را جمع میکنی، چون میدانی میراثدار مقاومتی، پس باید مقاوم باشی.
ناگاه صدایی از دور به گوش میرسد؛ شعری حماسی با صدایی که نام نصرالله را تکرار میکند.
ناخودآگاه با شعر همراه میشوی: «این نصرالله این؟ لیته فی الحضرینا...»
شعر را که میخوانی، جوانی با صلیبی بر گردن که چند دقیقهای است به تو خیره شده، به سمتت میآید.
نامت را میپرسد و وطنت را.
وقتی متوجه میشود از ایران آمدهای، دست میکند در جیبش و عکس کوچکی از سید را نشانت میدهد تا به تو بفهماند او هم «همغم» توست. کمی جلوتر، جوان دیگری که پرچم حزبالله و فلسطین را در دست دارد، سمتت میآید و پرچم حزبالله را به دستت میدهد.
با شوق پرچم را میگیری تا شریک حماسه و غمش شوی.
ناگهان بغضت میترکد...
حال دیگر به قتگاه میرسی...
باران باریدن گرفته؛ گویی آسمان هم غم کوچ سید به خانه ابدی را در دل دارد.
در قتلگاه است که دیگر کسی سکوت نمیکند؛ همه فریاد «هیهات منا الذله» سر میدهند.
با آنها همراه میشوی. این بار اما دیگر خبری از اشک نیست؛ همهاش حماسه است و عشق؛ عشق به مردی که برای انتقام خون هزاران کودک فلسطینی ایستاد مقابل سفاکترین درندگان تا با گذشتن از جانش بیدار کند انسان خفته عصر حاضر را. آری! او سیدحسن نصرالله است که غمش نه فقط لبنان، بلکه عالم را اندوهگین کرد.
بیروت *