عاقل کیست؟
نقل است امام جعفر صادق علیهالسلام از ابوحنیفه پرسید: «عاقل کی است؟» گفت: «آن که تمییز کند میان خیر و شر». امام صادق علیهالسلام گفت: «بهایم نیز تمییز توانند کرد میان آن که او را بزنند یا او را علف دهند». ابوحنیفه گفت: «به نزدیک تو عاقل کی است؟» گفت: «آن که تمییز کند میان 2 خیر و 2 شر. تا از 2 خیر، خیر الخیرین اختیار کند و از 2 شر، خیرالشرین برگزیند».
فریدالدین عطار نیشابوری/ تذکرهالاولیا
محمد استعلامی
(چاپ سیزدهم، تهران: انتشارات زوار، ۱۳۸۲)
صفحه 15
***
10 عبارت زیبا از جَبران
- خدا اندیشید و اندیشه اولش فرشتهای بود.
و خدا سخن گفت و نخستین کلمهاش انسانی بود.
- چگونه به عدالت هستی ایمان نداشته باشم حال آنکه میدانم رؤیای آنان که بر بالشِ پَر میخوابند، زیباتر از رؤیای آن کسان نیست که شباهنگام به خشتی ناهموار سر وا مینهند؟
- تنها کَرها به آدم ورّاج حسادت میورزند.
- ارزش انسان در چیزی که به دست میآورد نیست، بل ارزش انسان در چیزی است که مشتاق به دست آوردن آن است.
- بسیاری از نظریهها به شیشه پنجره میمانند؛ از پشتشان حقیقت را میبینیم اما در عین حال، ما را از حقیقت جدا میکنند.
- مردی که از خطاهای کوچک زن نمیگذرد، هرگز از فضایل بزرگ او بهرهمند نمیشود.
- تفاوت میان ثروتمندترین ثروتمندان و فقیرترین فقیران، یک روز گرسنگی و یک ساعت تشنگی است.
- وقتی قلبت کوه آتشفشان است چگونه انتظار داری در دستهایت گل بروید؟
- اغلب از فردایمان قرض میگیریم تا دیون دیروزمان را بپردازیم.
- آیا این عجیب نیست؟ من شدیداً دوست دارم که دیگران مرا فریب دهند تا بر آنها که فکر میکنند من نمیدانم که فریبم میدهند، بخندم!
جَبران خلیل جَبران/ حمام روح
ترجمه سیدحسن حسینی
(چاپ اول، تهران: انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، آبان ۱۳۶۴)
صفحات ۱۱۲ تا ۱۲۵
***
فقط بغلش کردم؛ همین!
آخرهاي آذر بود که آمد خوي؛ رفتم استقبالش. گفت ميرود پسرش را ببيند. آمديم دم خانهشان. سپرد بمانم تا برگردد. خيلي طول نکشيد که برگشت. از در که آمد بيرون، پرسيدم:
علي آقا! گلپسرت را ديدي؟
گفت: آره.
گفتم: حالا به تو رفته يا به مادرش؟
گفت: نميدانم.
تعجبم را که ديد، ادامه داد: من که صورتش را نگاه نکردم. فقط بغلش کردم. همين!
انتظار هر جملهاي را داشتم الا اين.
گفت: ترسيدم نگاهش که کردم، محبتش نگذارد برگردم.
گفتم: فکر کردي خيلي مردي؟ برو نگاهش کن، بغلش کن، ببوسش، بعد ببين ميتوني دل بکني يا نه؟
برگشت... چند روز بعد که داشت خداحافظي ميکرد که برگردد جبهه، نگاهش برق ديگري داشت.
علي براي عيد برنگشت...
حسین شرفخانلو / اشتباه میکنید؛ من زندهام
خاطرات سردار علی شرفخانلو
انتشارات روایت فتح
صفحه 144
***
یک درخواست کوچولو
نات: به من یه کم وقت بده، میشه یه روز دیگه بمیرم؟
مرگ: امکان نداره، من اجازه ندارم.
نات: فقط یه روز... یه بیستوچهار ساعت ناقابل.
مرگ: به چه دردت میخوره؟
نات: رادیو همین الان اعلام کرد که فردا هوا بارونیه...
وودی آلن/ مرگ در میزند
هوشنگ حسامی
صفحه ۴۶
***
توهمات عاشقانه!
زنها معمولاً توهمات عاشقانهشان را به این راحتی ول نمیکنند؛ دلشان میخواهد به خودشان بقبولانند که این وضعیت، یک فاز موقت است که مردها بالاخره از سر میگذرانند و یک روز با زنبقهایی که فصلشان نیست و 2 تا بلیت پاریس در آستانه در ظاهر میشوند.
تو در حالی که برس توالت را زمین میگذاری، میپرسی: «مناسبتش چیه؟»
او میگوید: «زندگی! فقط میخواستم بگم دوستت دارم». این اتفاق روزی میافتد که 2 تا سنجاب بنشینند سر میز مینیاتوری ما و ذرت بخارپز سفارش بدهند!
ارما بومبک / به سر عشق چی اومد؟
احسان لطفی
صفحه ۲۵۹