03/ارديبهشت/1404
|
08:47
۲۲:۳۸
۱۴۰۴/۰۱/۲۴
درباره حواشی این روز‌های استادیوم‌های فوتبال و رواج فحاشی علیه بازیکنان

فرهنگ فرقه‌ای، ذهنیت محصور

فرهنگ فرقه‌ای، ذهنیت محصور

مهرداد احمدی: باشگاه فوتبال، در ظاهر، یک نهاد ورزشی است: تیمی از بازیکنان حرفه‌ای، مجموعه‌ای از هواداران، ساختاری مدیریتی و هدفی روشن برای پیروزی. اما در ساحت عمیق‌تری از تجربه اجتماعی، باشگاه فوتبال به‌تدریج بدل شده به ساختاری فرقه‌ای، نوعی جماعت آیینی که مبانی معرفتی‌اش نه بر اساس عقلانیت مدرن یا گفت‌و‌گو، بلکه بر مبنای ایمان کور، وفاداری مطلق و طرد کامل غیرخودی‌ها استوار شده است. این فرقه نه با مفاهیم سنتی دین، بلکه با مفاهیم مدرن سلطه روانی و اجتماعی قابل تحلیل است. در این فرقه، بازیکن دیگر نه یک ورزشکار حرفه‌ای، بلکه یک سرباز است؛ هوادار نه یک تماشاگر، بلکه یک مؤمن و باشگاه نه یک سازمان، بلکه یک معبد.
در جامعه‌شناسی ذهن فرقه‌ای، این الگو شناخته‌شده است: فرقه، خود را یگانه حقیقت می‌پندارد، نقد را نفی می‌کند، امکان خروج را از اساس حذف می‌کند و کسانی را که از آن جدا شوند، نه صرفاً مخالف، بلکه خائن، مرتد و تهدید وجودی تلقی می‌کند. ذهن فرقه‌ای، به تعبیر دقیق‌تر، نه‌تنها خود را در مقام حق قرار می‌دهد، بلکه هستی خود را وابسته به نابودی دیگران می‌بیند. این فرقه‌گرایی نه ‌فقط در دین‌های نوظهور، بلکه در سیاست، فرهنگ، رسانه و فوتبال نیز به‌شدت بروز کرده است. باشگاه فوتبال، بویژه در زمینه‌هایی که فوتبال بدل به امر مقدس شده، با تمام مؤلفه‌های یک فرقه ایدئولوژیک عمل می‌کند: ایدئولوژی تمامیت‌خواه، آیین‌های ورود و اخراج، دشمن‌سازی دائمی و ساختن شهید و پیامبر. هوادار باشگاه، دیگر نه علاقه‌مند به فوتبال، بلکه یک متدین است. واژه‌هایی که در فضای هواداری به کار می‌روند گویای همه چیزند: «خیانت»، «عشق»، «تعصب»، «غیرت»، «تقدس پیراهن»، «ننگ»، «انتقام». این واژگان، به‌جای آنکه از قاموس رقابت ورزشی بیایند، مستقیماً از زبان آیین‌ها و فرقه‌ها می‌آیند. پیراهن، برای هوادار یک باشگاه دیگر لباس نیست، بلکه پرچم است؛ نوعی نشان قداست. به همین دلیل است که وقتی بازیکنی پیراهن باشگاهی را بر تن می‌کند، در چشم هوادار وارد آیینی مقدس شده و اگر این بازیکن در آینده به باشگاه رقیب بپیوندد، گویی به دشمنان خدا پیوسته است. واکنش‌های هواداران، چه در استادیوم و چه در شبکه‌های اجتماعی، نشان‌دهنده همین ساختار ذهنی است: فحاشی، طرد، تهدید و گاهی حتی خشونت فیزیکی.
نمونه آشکار این ذهنیت فرقه‌ای در فوتبال ایران، ماجرای سیدمهدی هاشمی‌نسب است؛ مدافعی که از پرسپولیس به استقلال رفت. او نه‌فقط باشگاهش را عوض کرد، بلکه در چشم هواداران پرسپولیس به آیین مقدس خیانت کرد. رفتار هواداران با او، نه در حد یک بازیکن جداشده، بلکه همچون یک «مرتد» بود: کسی که از دین برگشته، از ایمان خارج شده و مستوجب لعن و طرد است. 26 سال‌ بعد، حتی وقتی دیگر بازنشسته شده، هنوز این لکه «خیانت» از نظر هواداران پاک نشده است. چنین برخوردی، اگر با منطق فوتبال حرفه‌ای سنجیده شود، هیچ توجیهی ندارد: بازیکن حرفه‌ای ممکن است بنا به شرایط مالی، فنی، یا حتی خانوادگی باشگاهش را عوض کند اما در منطق ذهن فرقه‌ای، خروج از جماعت، ترک دین است. علیرضا بیرانوند نیز از همین منطق ضربه خورده اما با ساختاری معکوس. او پس از سال‌ها بازی برای پرسپولیس، در مقطعی به اروپا رفت و سپس به باشگاه رقیب، استقلال، نزدیک شد و سال قبل نهایتا به تراکتور پیوست. واکنش برخی هواداران پرسپولیس چنان عصبی و تند بود که گویی شخصی از طایفه‌ای به دشمن خونی پیوسته است. بیرانوند که در اوج دورانش بارها باشگاه را نجات داده بود، در چشم همین هواداران بدل شد به تهدیدی برای پاکی آیین. ذهن فرقه‌ای نه حافظه دارد، نه عدالت؛ فقط آیینی متعصبانه می‌شناسد که «یا با مایی یا علیه ما».
این پدیده البته مختص ایران نیست. در فوتبال اروپا هم نمونه‌هایی از ذهن فرقه‌ای دیده می‌شود. لوئیس فیگو، که از بارسلونا به رئال مادرید پیوست، هنوز یکی از منفورترین چهره‌ها در نوکمپ است. پرتاب سر خوک به زمین هنگام نخستین بازی‌اش برای رئال در برابر بارسا، نمادی بود از نگاهی که فیگو را نه بازیکنی منتقل‌شده، بلکه خائنی تلقی می‌کرد که به «ملت مقدس کاتالونیا» پشت کرده. یا ماجرای کارلوس توس، که از منچستریونایتد به منچسترسیتی رفت و موجب انفجار احساسات فرقه‌ای هواداران شد. اما در ایران، به‌واسطه ضعف عقلانیت مدنی، بی‌ثباتی حرفه‌ای‌گری و نفوذ فرهنگ غیرمدرن در مناسبات اجتماعی، این پدیده شدت و عمقی بسیار بیشتر دارد. باشگاه، برای هوادار ایرانی، چیزی بیشتر از یک تیم است؛ نوعی هویت قومی- فرهنگی، یک تعلق هستی‌شناسانه و مأمنی برای پر کردن خلأهای وجودی.
در ذهن فرقه‌ای، خروج از آیین ممکن نیست. اگر کسی بخواهد برود ابتدا به خیانت متهم می‌شود، سپس طرد می‌‌شود و در نهایت نابود. هواداران، به‌واسطه ناتوانی در تحمل ناهمسویی، دیگران را مجبور به هم‌شکل شدن می‌کنند. بازیکن باید تا آخر عمر، حتی در پیری و ضعف، در خدمت باشگاه باقی بماند و اگر خواست برود باید این خروج را با توبه و عذرخواهی جبران کند. حتی مدیران، مربیان و گویندگان رسانه‌ای نیز از این منطق مستثنی نیستند. کسی که از تیمش جدا می‌شود و به رسانه‌ای دیگر می‌رود، گویی پیامبر کاذب شده؛ صدایش دیگر شنیدنی نیست، قلمش دیگر خواندنی نیست و اعتبارش زیر سؤال می‌رود. همین ذهنیت است که اجازه نقد درون‌فرقه‌ای را نمی‌دهد: هر انتقادی مساوی با دشمنی است. در نتیجه، فرقه به مرور دچار تعفن درونی می‌شود، چون راه پالایش بسته است.
سازوکار ذهن فرقه‌ای در باشگاه‌های فوتبال، از منطق اقتصادی نیز تبعیت نمی‌کند. گاه دیده شده بازیکنی که برای باشگاه سود آورده و به آن اعتبار بخشیده، صرفاً به دلیل یک تصمیم شخصی طرد شده است. بازیکن، در این منطق دارایی باشگاه نیست، بلکه ملک آن است؛ ملک مقدس. خروج او به‌ منزله مصادره حریم است، نه جابه‌جایی. این نگاه، بیش از آنکه در منطق مدرن سرمایه‌داری جای گیرد، در منطق جوامع بسته آیینی معنا دارد. در اینجا، مساله نه پول است، نه موفقیت، بلکه وفاداری کور، تعصب و تداوم قداست است. راه برون‌‌رفت از این وضعیت، نه در تخریب باشگاه‌ها، بلکه در شکستن ذهنیت فرقه‌ای است. باید باشگاه را دوباره به جایگاه حرفه‌ای خود بازگرداند: نهادی ورزشی، با ساختاری شفاف، باز و قابل نقد. بازیکن باید بتواند انتخاب کند، هوادار باید بتواند نقد کند و باشگاه باید بتواند با دشمنانش گفت‌وگو کند. باشگاه، اگر بخواهد فرقه نباشد، باید از زبان آیینی خارج شود. باید بتوان درباره‌اش نوشت، بدون آنکه متهم به خیانت شد. باید بتوان درباره تاریخش تأمل کرد، بدون آنکه آن را ستایش محض کرد. باشگاه فوتبال اگر فرقه نشود، می‌تواند یکی از آخرین پناهگاه‌های عقلانیت جمعی، شور ورزشی و اتحاد مدنی باشد اما اگر به فرقه بدل شود، فقط کینه تولید می‌کند،  همچنین ذهن‌های متصلب و خشونت‌هایی که نام فوتبال را لکه‌دار می‌کنند. ذهن فرقه‌ای، چه در دین و چه در فوتبال، دشمن زندگی است: چون مانع انتخاب، تغییر و گفت‌وگو است و فوتبال، اگر چیزی جز امکان بازی و زندگی دوباره نباشد، چه خواهد بود؟
با این همه، راه رهایی از منجلاب فرقه‌گرایی در فوتبال، تنها با یک اصلاح معرفت‌شناختی ممکن است: بازنگری در نسبت میان تماشاگر، باشگاه و بازیکن. باید درک عمومی و جمعی ما از چیستی فوتبال و جایگاه عناصر آن از نو بازتعریف شود. فوتبال در دنیای مدرن نه صرفاً یک سرگرمی یا آیین، بلکه نهادی اقتصادی-صنعتی است؛ شبکه‌ای متشکل از قراردادها، تبادل مالی، برندینگ، سودآوری و رقابت تجاری. باشگاه، به ‌واقع، شرکتی با برند خاص است و بازیکنان، کارمندان حرفه‌ای این شرکت‌ها. آنها کالای گران‌قیمت نیستند، بلکه نیروی کارند، با حق انتخاب، چانه‌زنی و حرکت آزاد در بازار.
هوادار، اگر بخواهد از ذهن فرقه‌ای خارج شود، باید این واقعیت را بپذیرد: بازیکن برای باشگاه «کار» می‌کند، نه «فداکاری» و باشگاه بازیکن را به‌خاطر «بهره‌وری» نگه می‌دارد، نه به‌خاطر «تعصب». تا زمانی که تماشاگر با زبان عشق و خیانت به فوتبال نگاه کند، امکان گفت‌وگو با واقعیت از دست می‌رود. شناخت درست از نهاد فوتبال به‌مثابه ساختاری اقتصادی - تجاری، می‌تواند شور را به شعور پیوند بزند؛ یعنی تماشاگری که هنوز شوق دارد اما از خود می‌پرسد: آیا این تصمیم اقتصادی بازیکن معقول بود؟ آیا عملکرد فلان باشگاه با اصول حرفه‌ای سازگار است؟ آیا نقد فلان بازیکن از فدراسیون، بر اساس منافع صنفی است یا عوام‌فریبی؟
اما ذهن فرقه‌ای، در برابر این نوع خودآگاهی مقاومت می‌کند، چراکه فرقه از آگاهی و خودآگاهی می‌ترسد. تماشاگر فرقه‌ای نیاز دارد که بازیکن را نه کارمند بلکه «قهرمان»، «شهید» یا «خیانتکار» ببیند. چنین نگرشی، نه‌تنها بازیکنان را در تنگنای اخلاقی کاذب قرار می‌دهد، بلکه آنان را مجبور می‌کند در بزنگاه‌های سیاسی و اجتماعی، دست به نمایش‌هایی بزنند که با خیر جمعی خود تماشاگر نیز در تعارض است. به ‌عنوان نمونه، در سال‌های اخیر بارها دیده‌ایم که بازیکنان فوتبال، برای کسب رضایت فرقه، یا سکوت کرده‌اند در برابر مسائل اجتماعی-سیاسی مهم، یا موضع‌هایی گرفته‌اند که صرفاً باب طبع جمع متعصب هوادار باشد. این مواضع نه برخاسته از تعهد مدنی یا عقلانیت اجتماعی، بلکه ناشی از ترس از طرد شدن است. بازیکن، در منطق فرقه، اگر حتی فقط لب به تردید یا پرسش بگشاید، بلافاصله به سیبل حمله تبدیل می‌شود. بنابراین به‌جای آن‌که فوتبال بستری برای شکل‌گیری گفت‌وگوی مدنی و مشارکت اجتماعی شود، بدل می‌شود به صحنه‌ای برای تأیید ضمنی وضع موجود، از ترس بی‌مهری هواداران. در بزنگاه‌هایی همچون اعتراضات اجتماعی، بحران‌های معیشتی یا وقایع ملی، انتظار از فوتبالیست به عنوان چهره عمومی افزایش می‌یابد اما ذهن فرقه‌ای، چنان دایره رفتار بازیکن را بسته که او فقط اجازه دارد سخنانی بگوید که با ایدئولوژی هواداران همخوان باشد. نتیجه این است که فوتبالیست به‌ جای کنشگر اجتماعی، بدل می‌شود به بازیگری خنثی یا چاپلوس، که حتی توان دفاع از منافع خود را هم ندارد. این سرکوب نه از جانب حاکمیت، بلکه از دل هواداران می‌آید؛ هوادارانی که به نام «عشق» و «تعصب»، آزادی را از بازیکن سلب می‌کنند. بدتر آنکه این فرقه‌گرایی فقط بر بازیکنان اثر نمی‌گذارد، بلکه به خود تماشاگر نیز آسیب می‌زند، چراکه هوادار وقتی نهاد باشگاه را با قداست می‌بیند، از پرسش درباره ساختار مدیریتی، بودجه، فساد یا ناکارآمدی آن سر باز می‌زند. به جای مطالبه‌گری، او ستایشگر باقی می‌ماند. به‌ جای اینکه بپرسد چرا فلان باشگاه با بدهی‌های میلیاردی اداره می‌شود، یا چرا بازیکنان بومی قربانی دلال‌ها می‌شوند، درگیر جنگ‌های کودکانه خیانت و غیرت می‌شود. این‌گونه است که خود هوادار نیز به ابزاری برای تداوم فساد و انحطاط ساختاری تبدیل می‌شود، بدون آن‌که بداند. در نتیجه، اصلاح نگاه تماشاگر به فوتبال، نه فقط به نفع بازیکن، بلکه به نفع خود تماشاگر نیز است. تنها با پذیرش این واقعیت که فوتبال یک صنعت است و بازیکنان نیروهای حرفه‌ای‌اند، می‌توان انتظار داشت رفتارها عقلانی، منصفانه و مؤثر شوند. در این مسیر آموزش عمومی، رسانه مسؤول و گفت‌وگوی انتقادی می‌توانند نقش مهمی ایفا کنند. اگر هوادار بیاموزد که میان عشق ورزیدن و تعصب کور تفاوت هست و میان وفاداری و فرقه‌گرایی مرز وجود دارد، شاید آنگاه بتوان از دل فوتبال، جامعه‌ای بازتر، مدنی‌تر و آگاه‌تر ساخت.
تا زمانی که معرفت‌شناسی هواداری در بند اسطوره‌سازی و دوگانه‌های اخلاقی فرقه‌ای باقی بماند، فوتبال نه‌تنها راهی به عقلانیت نخواهد گشود، بلکه خود به ابزاری برای بازتولید جهل، تعصب و انفعال بدل خواهد شد اما اگر تماشاگر بتواند از معبد بیرون بیاید و وارد میدان بازی شود، اگر بتواند از مرید به منتقد تبدیل شود، آنگاه فوتبال نه فقط صحنه گل و برد، بلکه صحنه خودآگاهی جمعی خواهد شد؛ جایی برای تمرین همزیستی، یادگیری شکست و بازاندیشی درباره قهرمان، هویت و انتخاب.
در ادامه همین تحلیل، ماجرای فحاشی‌های مکرر و زننده به علیرضا بیرانوند در بازی‌های ملی، بویژه در شهرستان‌های مختلف، نمونه روشنی از عملکرد ذهن فرقه‌ای است که از سطح باشگاه فراتر می‌رود و حتی منافع جمعی ملت را نیز قربانی وفاداری‌های قبیله‌ای و فرقه‌ای خود می‌کند. بیرانوند صرف‌نظر از ارزیابی فنی، یکی از بازیکنان ثابت تیم ‌ملی ایران در سال‌های اخیر بوده است اما به‌دلیل یک انتقال باشگاهی – از پرسپولیس به تراکتور– مورد هجمه مداوم بخشی از هواداران تیم سابقش قرار گرفته است؛ هجمه‌ای که حتی در لباس تیم ‌ملی نیز او را رها نمی‌کند.
اینجا همان نقطه‌ای ا‌ست که فرقه‌گرایی، چهره ویرانگر و ضداجتماعی خود را آشکار می‌کند. ذهن فرقه‌ای نه‌تنها نمی‌تواند هویت ملی را بر هویت باشگاهی مقدم بداند، بلکه اساساً فاقد توانایی تفکیک این دو حوزه است. برای چنین ذهنیتی، بازیکن «خائن» به باشگاه، در هر جایگاه و مقامی، حتی در نقش دروازه‌بان تیم ملی، سزاوار طرد و تحقیر است. او باید «تنبیه» شود؛ نه به‌خاطر ضعف فنی یا اشتباه ورزشی، بلکه فقط به‌دلیل عبور از مرزهای مقدس فرقه. این ذهن، عقب‌مانده است نه به ‌معنای توهین‌آمیز، بلکه به معنای معرفتی. او هنوز در مرحله‌ای از درک اجتماعی ایستاده است که وفاداری به قبیله را بر هر چیز دیگری ترجیح می‌دهد. در این نگاه، «ملت» مفهومی انتزاعی و بی‌معناست؛ آنچه معنا دارد، «ما» هستیم و «آنها»ی خائن و چون ذهن فرقه‌ای تنها با دسته‌بندی‌های بسته دوست/دشمن می‌اندیشد، نمی‌تواند لحظه‌ای از خود بپرسد: آیا فحاشی به دروازه‌بان تیم ملی، تضعیف تیم ‌ملی نیست؟ آیا فرو کاستن نقش ملی‌پوش به سوژه انتقام‌گیری قبیله‌ای، لطمه ‌زدن به غرور ملی و همبستگی اجتماعی نیست؟
واقعیت آن است که تماشاگر فرقه‌ای، در این لحظات، تنها تماشاگر فوتبال نیست، بلکه او حامل نوعی از سوژه‌گی خطرناک و متعصب است که به‌ جای مشارکت در خیر جمعی، فقط در پی پالایش هیجانی خشم خود از طریق تنبیه نمادین است. بیرانوند در این معنا، فقط یک نفر نیست؛ او نماینده پدیده‌ای‌ است که ذهن فرقه‌ای از آن نفرت دارد: آزادی انتخاب، عبور از مرزهای مقدس و شکستن اسطوره‌ها. بنابراین نه‌تنها باید سرزنش شود، بلکه باید در میدان ملی، در چشم میلیون‌ها بیننده قربانی شود تا نظم فرقه حفظ شود.
بدتر آنکه این رفتار، از بستر فوتبال به لایه‌های دیگر جامعه نیز نشت می‌کند. همان ذهنی که بیرانوند را به مسلخ می‌برد، فردا نیز در انتخابات، در فضای مجازی، یا در مسائل زیست‌محیطی، حاضر نیست منافع عمومی را بر وفاداری گروهی مقدم بداند. او در برابر هر کسی که جرأت کند از دایره قبیله‌اش خارج شود، واکنشی خشن و طردکننده دارد. به همین دلیل است که باید از فوتبال آغاز کرد: جایی که میلیون‌ها نفر می‌نگرند، تشویق می‌کنند، فریاد می‌زنند و ناخودآگاه‌ترین وجه وجودشان را برون‌ریزی می‌کنند.
اگر این میدان بدل به مدرسه عقلانیت نشود، به کارخانه بازتولید تعصب بدل خواهد شد و بیرانوند و دیگرانی مثل او، تنها نخستین قربانیان این فرآیندند؛ جامعه‌ای که نمی‌تواند به بازیکن ملی‌اش احترام بگذارد، دیر یا زود، نمی‌تواند به معلمش، پزشکش، نویسنده‌اش و حتی به خودش نیز احترام بگذارد. اینجاست که مسؤولیت ما آغاز می‌شود: فراتر رفتن از هویت فرقه‌ای و رسیدن به فهمی مدنی، چندلایه و عقلانی از آنچه می‌نگریم، تشویق می‌کنیم و با آن زندگی می‌کنیم. فوتبال، شاید راهی به رهایی باشد، اگر از آن راهی بسازیم.

ارسال نظر
پربیننده