
هدی محمدی: ما صدایشان میزنیم «جانبازان عملیات پیجر»؛ همان کسانی که ۱۷ سپتامبر ۲۰۲۴، بعد از انفجار گسترده پیجرها و واکیتاکیهای حزبالله، آسیبهای زیادی در نواحی دست، چشم، صورت، سر و پا دیدند.
ماجرای پیجرها چه بود؟ قصه طولانی است! اگر بخواهیم خلاصهاش را مرور کنیم اسرائیل میخواست شبکه ارتباطی و توان عملیاتی حزبالله را تخریب کند. برای همین دست به دستکاری در مسیر ساخت و خرید تجهیزات حزب زد، به این ترتیب عملا چرخه امن تامین را برای حزبالله ناامن کرد تا روزی که عملیاتش را اجرا کند. عوامل موساد پس از انجام عملیات میگفتند: ما به عملیاتی که صرفا آسیب جسمی یا نیروی انسانی بزند نیاز نداشتیم. به دنبال عملیاتی بودیم که از چند جبهه بتوانیم به حزبالله آسیب بزنیم. هم اعتمادشان به تجهیزات و تدارکاتش را کم کنیم، هم قدرت و توان فنیمان را به رخ بکشیم، هم به مدد لزوم درمان بازماندگان عملیات بر دست حزبالله هزینه بگذاریم و هم در خیابان نمایندگانی داشته باشیم تا مردم بدانند سرنوشت مقابله با ما چه خواهد بود.
۱۷ سپتامبر ۲۰۲۴ زودتر از موعد اسرائیلیها رسید. گزارشها میگویند اسرائیل به خاطر نگرانی از لو رفتن عملیات مجبور شد زودتر از زمانی که مدنظر داشت عملیات را اجرا کند.
از حالا به بعد را باید از زبان حزبالله شنید. بگذارید از زبان جانبازی که با او ملاقات کردم، بگویم: آن روز که پیجرها به صدا درآمد هر کدام از نیروها جایی بودند، یکی در ماشین، یکی مشغول خرید و... هادی مروه، جانبازی که به دیدنش رفتیم مدتها بود به دور از خانوادهاش در جنوب مشغول فعالیت علیه اسرائیل بود، ۲ روز قبل از انفجار، به بیروت رفت تا همسر باردارش را به جنوب بیاورد تا مدتی در کنار هم باشند. رفته بودند لباسهایی را که برای بچهای که در راه بود، خریده بودند، به مادر بزرگ و عمهاش نشان دهند. میگفت خواهرزادهام روی پایم نشسته بود لباسها را که دید به بچهای که در راه بود حسادت کرد. از روی پایم بلند شد. مکث کرد و گفت: «الحمدلله که بلند شد». صدای پیجر که آمد، پیجر را جلوی صورتم گرفتم تا ۲ دکمه را بزنم و پیغام را بخوانم. این روایت بین جانبازان پیجر پرتکرار است، اینکه آن روز متن ریزتر از همیشه بود، تا مجبور شویم برای خواندن پیام پیجر را بیشتر جلوی صورت بگیریم. معلوم است اسرائیلیها میخواستند انفجار آسیب بیشتری به صورت و چشمها برساند.مروه ادامه داد: «بعد از انفجار خیال کردم موشک زدهاند. جایی در بیرون منفجر شده، نفهمیدم چه شد. چند دقیقهای طول کشید تا بفهمم پیجر منفجر شده، با کمک همسایهمان رفتیم بیمارستان، برایم مسکن زدند. از آن روز تا ۳ روز بعد چیزی یادم نمیآمد».
برای درمان به ایران آمد. دست و چشمها و بینی و صورتش آسیب دیده بود. زمان شهادت سیدحسن ایران بود، شبیه همه ما باور نکرده بود و انتظار کشیده بود سید پشت قاب تلویزیون ظاهر شود و این شایعه را شبیه سال ۲۰۰۶ که خودش آمد و شایعه را تمام کرد، به پایان برساند.
پسری که زمان عملیات در راه بود وقتی پدر در ایران مشغول درمان به دنیا آمد، یک هفته بعد از به دنیا آمدنش درمان پدر تمام شد و به بیروت برگشت. نامش را گذاشت محمدحسین، چشمانش را از دست داده بود و گفت خدا با به دنیا آمدن پسرم چشمم را روشن کرد اما سید باز هم نیامد، حزب مدتها بود خبر را تایید کرده بود اما چه بسیار خبر تایید شده که قلب و روح و جان آدمیزاد باورش نمیکند. هادی مروه هم میگفت: «مغزم شهادت را قبول کرده بود اما قلبم نه. موقع تشییع، دلم میخواست ببینم تا باور کنم اما نمیتوانستم، دوستانم حال و هوا را برایم شرح میدادند. بعد از تشییع تا صبح گریه کردم و مطمئن شدم سید به شهادت رسیده». اشکهایش را پاک کرد و گفت: «اگر روزی چشمانم دوباره ببیند، دوست داشتم باز هم رفقای شهیدم و سیدحسن نصرالله را ببینم. حتی عکس روی قبرشان را، دلم برایشان خیلی تنگ شده». بعد یادش افتاد ۲ روز بعد از عملیات پیجرها سیدحسن سخنرانیای در این باره داشته. میگفت بعدها که از ایران آمدم با یوتیوب آن سخنرانی را گوش دادم. صدای سید محزون بود. مکث کوتاهی کرد، به گمانم بغض امانش را برید: «دوست نداشتم سید به خاطر ما ناراحت باشد».
اسرائیلیها عملیات پیجر را نقطه اوج جنگ میدانند و معتقدند موفقیت این عملیات رشد بزرگی برایشان به حساب آمده. آنقدر که نتانیاهو ۷ فوریه ۲۰۲۵ در دیدارش با ترامپ یک نماد پیجر طلایی به او هدیه داد. فکرش را بکن، سند جنایتت را از طلا بسازی و به این و آن هدیه بدهی. حاکمان ظالم، هر روز حقوق بیشتری از حقوق بشر را به سخره میگیرند. وقتی از هادی درباره حزب بعد از تمام این ماجراها میپرسیم، میگوید: حزبالله اسمش روی خودش است، حزب خدا. نه وابسته به فرد است نه وابسته به گروه، خدای رحمان فرمود «حزبالله همالغالبون» و اگر نگاه ما به خداوند رحمان باشد، نصرت الهی سرانجام خواهد رسید. تاکید میکند هر چه اتفاق افتاده خطای انسانی است، نه خطای الهی! خدا از هر خطایی مبراست و ما باید درست برنامهریزی کنیم، تجدید قوا کنیم و خدا هم به ما کمک میکند و نصر را میرساند.
لابهلای تکتک کلمههایش گیر میکنم. به اهداف اسرائیل فکر میکنم. به عملیاتی که بنا بود اعتماد را از اعضای حزبالله بگیرد ولی انگیزه تجدید قوایشان شده، کسانی که قرار بود با دیدنشان مردم بترسند و بفهمند سزای مقابله با اسرائیل چیست، حالا عزیزند و مردم با کرامت و قدردانی با آنها تعامل دارند. گفتم ما صدایشان میزنیم جانباز؟ بله! ما صدایشان میزنیم! جانباز یعنی کسی که جان را باخته! اما آنها نباختهاند که هیج، بردهاند! هر آینه دیدنشان، در خیابان راه رفتنشان، در جمع حضور داشتنشان، اصلا نفس کشیدنشان یادمان میاندازد چرا باید جنگید، چرا نباید از جنگ خسته شد و یادم میاندازد به قول امام موسی صدر: «اسرائیل شر مطلق است».