
میلاد جلیلزاده: سال ۱۹۹۶، استیو یک مرد میانسال که مضطرب و آشفته است اما تعهد پرشوری به کارش دارد، به عنوان مسؤول یک مدرسه شبانهروزی پسران نوجوان بزهکار، به همراه معاون مدرسه، درمانگر مدرسه و یک معلم جدید، مثل همیشه باید نظم را وسط این آشوب دائمی حفظ کنند اما در یک پنجشنبه وحشتناک، یک گروه خبری از تلویزیون محلی برای فیلمبرداری از مدرسه به آنجا میآیند و همزمان نماینده مجلس محلی هم از راه میرسد و اتفاقات دیگری هم میافتد که همه چیز را پیچیدهتر میکند. پسران آن مدرسه ترکیب ترسناکی از انرژی و شوخطبعی بیرحمانه و پرخاشگری هستند و خود استیو که باید همه اینها را مدیریت کند، ناخواسته رگههایی از شبیه شدن به آنها را بروز میدهد. «تیم میلنتس» کارگردان تلویزیونی اهل بلژیک که سال ۲۰۲۴ فیلم «چیزهای کوچکی مثل این» را به تهیهکنندگی و با بازی کیلیان مورفی جلوی دوربین برده بود، امسال با اقتباسی از رمان کوتاهی به اسم «خجالتی» که 2 سال پیش منتشر شد، دوباره با کیلیان مورفی همکاری کرد و اسم این فیلم «استیو» بود. رمان «مکس پورتر» از زاویه دید یکی از شاگردان مدرسه روایت میشد اما فیلم تیم میلنتس بیشتر از پرسپکتیو مدیر مدرسه به ماجرا نگاه کرده و کار اقتباس سینمایی از این رمان را هم خود نویسنده رمان انجام داده است. غیر از کیلیان مورفی، تریسی اولمن، جی لیکورگو، سیمبی آجیکاوا
و امیلی واتسون هم در این فیلم بازی کردهاند. «استیو» نخستین نمایش جهانی خود را در بخش جایزه پلتفرم جشنواره تورنتو سال ۲۰۲۵ تجربه کرد و 19 سپتامبر، اکران محدودی در چند سینمای منتخب بریتانیا و آمریکا داشت. مدتی بعد، این فیلم از 3 اکتبر به شکل جهانی از نتفلیکس منتشر شد؛ یعنی 11 مهرماه امسال. به طور کل میتوان گفت نظر منتقدان درباره فیلم بد نبود و در مجموع ۷۷ درصد از ۸۸ نقدی که وبسایت «راتنتومیتوز» برای این فیلم جمعآوری کرده مثبت بودند. متاکریتیک هم بر اساس نظر ۲۵ منتقد، امتیاز ۶۵ درصد را به این فیلم داده است.
اینکه در سال ۲۰۲۵ یک فیلم دبیرستانی مربوط به حدود 2 دهه قبل روایت شود، در مرحله اول ایدهای به نظر نمیرسد که هر ذهنی بخواهد سراغ آن برود. اکثر فیلمسازان ممکن است تصور کنند میتوانند به همین امروز بیایند و مشکلات نوجوانان امروزی را زیر ذرهبین ببرند اما این ایده که یک دبیرستان در ۲۰ سال پیش کانون روایت قرار بگیرد، یعنی دورهای که موبایل و اینترنت و باقی ابزارهای عصر دیجیتال به این شکل وجود ندارند، نشان میدهد ایدههایی فراتر از یک آسیبشناسی کلیشهای در پس این انتخاب قرار داشتهاند و همینهاست که فیلمی مثل استیو را برای بررسی و تحلیل، تبدیل به اثر مهمی میکند. در ادامه به بررسی این فیلم و زیر لایههای معنایی آن و نشانهشناسی فلسفی و اجتماعیاش اشارههایی شده است. همچنین مقایسهای بین این فیلم و بعضی آثار دیگر که آنها هم محیط مدرسه را جایگاهی نمادین برای بیان حرفهای دیگر قرار داده بودند شده است.
* مدرسه؛ نمادی از خشونت نهادی در بریتانیا
همین که اسم شخصیت اصلی فیلم را برخلاف رمان منبع اقتباس آن «استیو» گذاشتهاند، یعنی این شخصیت نماد تمام چیزی است که فیلمساز با تمرکز و تاکید روی آن، میخواسته بگوید و جهان او همه آن جهانی است که قرار بوده خلق شود. استیو در مرکز فیلم، نماد تنش میان نظم و آشوب است. او مردی میانسال، متعهد اما آشفته است که در محیطی پرتنش و خشونتبار، باید نقش ستون اخلاقی و مدیریتی را ایفا کند. اما با پیشرفت داستان، نشانههایی از همذاتپنداری با خشونت و پرخاشگری شاگردان در او ظاهر میشود.
لایههای شخصیتی استیو عبارتند از:
تعهد حرفهای: او بهشدت به کارش وفادار است، حتی وقتی شرایط از کنترل خارج میشود.
آسیبپذیری روانی: اضطراب و آشفتگی درونیاش بهتدریج به سطح میآید، بویژه در مواجهه با بحرانهای بیرونی.
همذاتپنداری با خشونت: در تلاش برای کنترل خشونت، خودش نیز به آن نزدیک میشود؛ گویی مرز میان نظمدهنده و آشوبگر در حال محو شدن است.
تنهایی مدیریتی: با وجود حضور معاون، درمانگر و معلم جدید، بار اصلی تصمیمگیری و مسؤولیت بر دوش اوست.
رمان «خجالتی» از زاویه دید یکی از شاگردان روایت میشد؛ یعنی تمرکز بر تجربه زیسته نوجوانی بزهکار در دل این مدرسه بود. اما فیلم «استیو» با تغییر پرسپکتیو، ماجرا را از دید مدیر مدرسه روایت میکند. این تغییر زاویه دید، تأثیرات مهمی بر تماتیک اثر گذاشته است. تغییر زاویه دید از نوجوان به مدیر، باعث شده فیلم به جای روایت قربانی، به روایت مسؤول بپردازد. این جابهجایی چند پیامد مهم دارد. اول اینکه از تجربه فردی به ساختار قدرت میرود و تمرکز را روی آن میبرد. به عبارتی فیلم به جای تمرکز بر روان نوجوان، ساختار مدرسه و فشارهای نهادی را بررسی میکند. دوم اینکه از درونگرایی به کنش بیرونی میرود. یعنی در حالی که رمان بیشتر درونی و ذهنی است، فیلم بر کنشهای بیرونی و تعاملات اجتماعی تمرکز دارد و تاثیر سوم حرکت از شرم به مسؤولیت است. در رمان، شرم و هویت نوجوان محور است؛ در فیلم، مسؤولیت اخلاقی و مدیریتی استیو در مرکز قرار دارد.
استیو نماد وفاداری به ساختار است اما این وفاداری به قیمت فرسایش روانیاش تمام میشود. اضطراب، شک و ترس از شکست، در رفتارهای او موج میزند. در لحظات بحرانی، استیو همان خشونتی را بروز میدهد که قرار بوده کنترل کند. کیلیان مورفی با بازیای درونی، کنترلشده و پرتنش، موفق میشود لایههای پیچیده این شخصیت را به تصویر بکشد. نگاههای سنگین، سکوتهای طولانی و تغییر تدریجی رفتار، همگی نشاندهنده فروپاشی تدریجی نظم درونی او هستند.
در سکانسی از فیلم او در حالی که کلافه است اما باید تا حد امکان آرام باشد و بقیه کارها را نظم بدهد، به دفتر مدرسه میرود و این را میشنود که برای فیزیوتراپی باید دراز بکشد. زاویههای دوربین در این صحنهها به قدری خلاقانه و حتی زیبا یک آشفتگی و دگرگونی را نشان میدهند که به هیچوجه در قالب کلمات نمیتوان آنها را ریخت و تنها باید این صحنهها را دید. این واژگونی و معوج بودن که ژستی بهشدت هنجارمند هم دارد، بسیار شبیه به ساختار قدرت در جوامع مختلف از جمله بریتانیاست. برای اینکه دقیقتر موضوع را بفهمیم، میتوانیم به این دقت کنیم که این مرد مسؤول چه چیزی است و کجا این مسؤولیت را پیاده میکند. میشل فوکو در کتاب «نظارت و تنبیه» (Discipline and Punish) مدرسه را یکی از نهادهای کلیدی در بازتولید قدرت و انضباط در جوامع مدرن میداند. از نظر او، مدرسه مانند زندان، بیمارستان و پادگان، فضایی است که در آن بدنها و رفتارها تحت نظارت قرار میگیرند تا اطاعت و نظم درونی شود.
در بسیاری از عناصر روایی فیلم، این نگاه فوکویی به وضوح قابل مشاهده است. به طور مثال:
نظارت دائمی: حضور دوربینهای تلویزیونی، نگاه نماینده مجلس و حتی نگاه خود استیو به شاگردان، همگی نشاندهنده نظارت چندلایهاند.
تنبیه و پاداش: رفتارهای شاگردان دائماً در معرض ارزیابیاند؛ تنبیههای روانی و کلامی جای تنبیههای فیزیکی را گرفتهاند.
ساختار سلسلهمراتبی: از مدیر تا معاون، درمانگر و معلم جدید، هر کدام بخشی از زنجیره قدرتند که نظم را حفظ میکنند.
فشار نهادی: استیو باید هم رضایت رسانه را جلب کند، هم نماینده مجلس را راضی نگه دارد و هم نظم مدرسه را حفظ کند.
فروپاشی اخلاقی: در لحظهای بحرانی، استیو رفتاری خشونتآمیز از خود نشان میدهد؛ گویی نظم، او را به همان چیزی تبدیل کرده که قرار بوده مهار کند.
فیلم نشان میدهد که خشونت در مدرسه فقط از شاگردان نیست، بلکه در خود ساختار مدیریتی، قوانین و حتی نگاه رسانهای و سیاسی نفوذ کرده است. استیو، به عنوان مدیر، نهتنها با خشونت شاگردان مواجه است، بلکه خود نیز قربانی آن خشونت ساختاری است که باید اجرا کند. این بویژه برای کسانی که تا حدودی اخبار سیاسی بریتانیا را دنبال کرده باشند و بعضی شخصیتهای فعال در این عرصه را در آن کشور بشناسند و یا حتی کسانی که آثار تلویزیونی این کشور که نگاه درونی بیشتری دارند را دنبال کرده باشند، کاملا روشن است که استیو شباهت زیادی به تیپ قالبی و جاافتادهای از سیاستمداران بریتانیا دارد.
* رادیکالیسم کنایی
یکی از مسائلی که در بررسی فیلمی مثل «استیو» و ارتباط آن با موضوع قدرت ممکن است به ذهن برسد، اکنونیت و دلالت زمانی این طرح بحث است. اگر نکته یا نقدی که در یک اثر بیان میشود، بیش از حد فراتر از هر زمان و هر زمین و به طور کل هر مصداقی باشد، آنگاه دامنه کلیگویی به قدری فراخ خواهد شد که محصول را کاملا بیمعنا میکند. استیو فیلمی است که با بردن روایتش به 2 دهه پیش یعنی دوره قبل از دیجیتالیسم و اینترنت، موضوع نقد خود را ریشهایتر و رادیکالتر مطرح کرده اما به هر حال یک روایت امروزی از این نقد قدیمی به ساختار قدرت در بریتانیاست. برای درک درست این موضوع ظریف میتوان «استیو» را با فیلم «اگر» مقایسه کرد که هر 2 بنیانهایی شبیه به هم دارند اما در 2 زمان مختلف ساخته شدهاند و تفاوتهایی هم بینشان هست. اگر.... (If) یک فیلم درام و کمدی بریتانیایی به کارگردانی لیندسی اندرسن است که سال ۱۹۶۸ منتشر شد. از بازیگران میتوان به مالکوم مکداول، کریس چیتل و مونا واشبورن اشاره کرد. این فیلم که طنزی از زندگی مدارس دولتی انگلیسی است، گروهی از دانشآموزان را دنبال میکند که در یک مدرسه شبانهروزی پسرانه شورش وحشیانهای را برپا میکنند. این فیلم در زمان اکران خود با دریافت گواهی X برای نمایش خشونت، موضوع بحث و جدل بود.
تفاوتها عمدتا در این هستند که در «اگر...»، دانشآموزان علیه ساختار مدرسه شورش میکنند اما در «استیو»، مدیر مدرسه قربانی همان ساختار میشود و اینکه «اگر...» با سبک سوررئال، خشونت را بهصورت نمادین و انقلابی تصویر میکند اما «استیو» با واقعگرایی، خشونت را درونی، روانی و تدریجی میسازد. در «استیو»، تنشها بیشتر روانشناختی و اخلاقیاند اما هر 2 اثر نشان میدهند که مدرسه، بازتابی از جامعه بیرونی است. این 2 فیلم شباهتهای بیشتری هم به هم دارند و مهمترینشان این است که هر 2 اثر، مدرسه را نه فضای یادگیری، بلکه میدان نبرد قدرت و کنترل میدانند. یک فیلم دیگر که قیاس آن به فهم موقعیت فیلم استیو بهتر کمک میکند، فیلم «کلاس» ساخته لوران کانته محصول ۲۰۰۸ میلادی است؛ فیلمی که کارگردانش میگفت آن را تحت تأثیر سینمای عباس کیارستمی ساخته است؛ هرچند منبع اقتباس این فیلم یک رمان فرانسوی به همین نام از فرانسوا بگودو بود. داستان در یک کلاس درس فرانسوی اتفاق میافتد که تازه ترم پاییزی را شروع کردهاند. معلم کلاس شخصیتی است که میخواهد کلاس را با دموکراسی کامل بگرداند و حرفی از نژادپرستی و این گونه صحبتها به وسط نکشد. «کلاس» اما با سبک نیمهمستند و بازیگران غیرحرفهای، فضای یک کلاس درس واقعی را بازسازی میکند. تمرکز آن بر تعاملات فرهنگی و آموزشی میان معلم و دانشآموزان مهاجر است و از زاویه دید معلم روایت میشود. در حالی که «استیو» بیشتر به بحران اقتدار، خشونت نهادی و شباهت قربانی و ناظر میپردازد و شخصیت اصلی به مرور شبیه همان دانشآموزانی میشود که باید کنترلشان کند، «کلاس» بر دموکراسی آموزشی، تنشهای فرهنگی و چالشهای تربیتی تمرکز دارد. معلم تلاش میکند با گفتوگو و احترام، کلاس را اداره کند اما با مقاومتهای اجتماعی و شخصی روبهرو میشود.
اگر «کلاس» را بتوان تلاشی برای بازنمایی آموزش در یک جامعه چندفرهنگی اروپایی (یعنی فرانسه) دانست، «استیو» درامی روانشناختی درباره فروپاشی اقتدار در نهادهای اصلاحی است. هر 2 فیلم در محیطهای آموزشی روایت میشوند اما یکی به درون شخصیتها نفوذ میکند و دیگری، یعنی استیو، ساختارهای اجتماعی و فرهنگی را به چالش میکشد. به عبارتی کلاس مثل اکثر فیلمهای فرانسوی در ستایش فرهنگ فرانسه که ادغامکننده تمام فرهنگهای دیگر است ساخته شده اما استیو علنا به چالش با ساختارها میپردازد و مسألهاش قیاس این کشور با آن کشور و برتری دادن به یکی نسبت به دیگری نیست.