عرفان خیرخواه: کتاب «زندگی خطرناک» شامل 8 داستان است به قلم نویسندگان نامآشنایی همچون مجید قیصری، محمدهادی عبدالوهاب، سیدهعذرا موسوی، مهدی کفاش، معصومه خوانساری، ابراهیم اکبریدیزگاه، علیرضا سمیعی و علیاصغر عزتیپاک. عناوین داستانهای آن عبارتند از: «آنچه را میبخشیم، میماند»، «شهر مدهوشان»، «خانه»، «شبی که برج افتاد»، «درخت زندگی»، «زندگی خطرناک»، «برگشتن به نقطه نامرئی» و «مردان توفان». گردآورنده این داستانها علیاصغر عزتیپاک بوده که میگوید پس از توفانالاقصی، او و دوستانش تصمیم میگیرند کاری ادبی برای این موضوع انجام دهند و نتیجه این شد که مجموعهای از داستانها را گردآوری کردند و به صورت خودجوش به انتشارات سوره مهر سپردند. عزتیپاک میگوید هیچ گزینش موضوعی از پیش تعیینشدهای وجود نداشت و نویسندگان آزاد بودند از منظر خودشان روایت کنند و به این شکل تنوع ایجاد شود.
اینها بخشی از آن چیزی است که در گفتوگوی ما با علیاصغر عزتیپاک مطرح شد و در ادامه میخوانید. در این گفتوگو چیزی که بویژه جالب است، تأکید عزتیپاک بر حماسهسازی از دل سوگ و تبدیل روایت غزه به یک تجربه جهانی مشترک است. این نگاه، ادبیات را نه فقط ابزار همدلی، بلکه سلاحی فرهنگی برای مقاومت میداند.
***
* چطور شد تألیف و گردآوری کتابی با موضوع داستانهایی برای مردم غزه، که تحت عنوان «زندگی خطرناک» چاپ شده را آغاز کردید؟
جنگ که بعد از 7 اکتبر 2023 آغاز شد، یک احساس خسران عمیق به ما دست داد. ما که به یک معنا دلبسته جریان مقاومت هستیم و به معنای دیگر انسانیم، احساس میکردیم چرا نمیتوانیم کاری برای این جریان انجام دهیم. دور هستیم و کاری که بلدیم زمانبر است و تأثیر آنی ندارد. این حس رفتهرفته عمیقتر شد. با دوستانمان به گفتوگو نشستیم که ما هم باید کاری کنیم. به ایده مجموعه داستان رسیدیم؛ یعنی گروهی داستان بنویسیم و منتشر کنیم، حالا در قالب کتاب یا در فضای مجازی و نشریات. یاران همراهی کردند و کتاب جمع و جور شد. پس از تکمیل، آن را به انتشارات سوره مهر ارائه کردم. دوستان لطف کردند و پذیرفتند و فرآیند انتشار آغاز شد. کتاب را خودمان با بچهها و بدون اینکه کسی از ما خواسته باشد یا از پیش برای جایی تدارک دیده باشیم، تهیه کردیم. کار کاملاً خودجوش بود اما برای انتشار، سوره مهر همراهی کرد.
* گزینش و نگارش داستانها با چه اساسی انتخاب شده بودند و تمرکز عمده روایتها روی چه موضوعاتی بوده است؟
گزینشی در کار نبود. ما نویسندهها را انتخاب کردیم و به آنها پیشنهاد دادیم. بخشی از این دوستان همان کسانی بودند که باهم گفتوگو میکردیم و تصمیم به انجام کاری گرفته بودیم. 2، 3 نفر، 4 نفر دیگر را هم دعوت کردیم که بیایند و با ما همراه شوند. بنابراین نویسندهها همان دوستانمان بودند؛ کسانی که میدانستیم تمایل به انجام چنین کاری دارند. موضوع داستان را به خودشان واگذار کردیم تا هر کسی از منظر خود این واقعه را روایت کند و به تنوع برسیم. وقتی 2 نفر در یک جمع بنشینند، ایدههایشان در حال و هوای مشترک است اما وقتی به نویسندهای که قبولش داریم و همنفس میدانیم واگذار شود، او حال و هوای خودش را میآورد و ایدههای خودش را وارد کار میکند. تنوعی که در موضوعات داستانهای «زندگی خطرناک» دیده میشود، حاصل همین احترام به انتخاب و ایده نویسنده است.
* چگونه غزه را در «زندگی خطرناک» به عنوان یک شخصیت فرهنگی زنده تصویر کردید؛ یعنی آنچه تحت بمباران شدید است را به عنوان یک پدیده فرهنگی زنده نشان دادید؟
این قرائتی است که شما ارائه میدهید و طبیعت هر اثر ادبی که چنین طنینی در مخاطب ایجاد کند، امتیازی است که مؤلفان خیلی به آن فکر نکرده بودند. من خوشحالم اگر چنین اتفاقی افتاده باشد. بدیهی است غزه برای ما که خیلی دور هستیم، دیگر صرفاً یک جغرافیای سیاسی یا طبیعی نیست. اولاً جغرافیای انسانی است، جغرافیای اسلامی، جغرافیای پیامد اسلامی، فرهنگی و حتی تمدنی که مورد هجوم واقع شده است. آدم احساس میکند تمدن غرب تصمیم گرفته این سرزمین را کمکم بخورد؛ لقمهلقمه پیش میرود، هر بار به بهانهای و با آدمهای تیزهوش و توانمندی که از هیچ فرصتی عبور نمیکنند. با توجه به همه اینها، غزه از منظر ما نویسندگان فرهنگی است اما در عمقش انسانی است؛ ما مسلمانیم و اسلامی است. من شخصاً باور عمیق دارم که ماجرای غزه کاملاً ایدئولوژیک است و دنیای غرب با همان پیشینه جنگهای صلیبی، همچنان بر فلسطین مانده و کوتاه نمیآید. وقتی داستان ایدئولوژیک میشود، فرهنگی هم میشود و ما چهره غزه را فرهنگی میبینیم؛ چون غزه مسلمان و از نظر فرهنگی شرقی است. اگر غزه مسیحی بود یا یهودی بود، این اتفاق برایش نمیافتاد. بنابراین جنگ بیش از آنکه بر سر سرزمین باشد که هست، بیشتر بر سر این است که این فکر و باور و اعتقاد نباید در این سرزمین باشد. از این رو کاملاً فرهنگی به نظر میرسد و نویسنده هوشمند اگر بخواهد، از این منظر عمیقتر به آن توجه میکند.
* نقش زنان در داستانهای کتاب چیست؟ زنانی مانند حنان چگونه در روایت قصه فلسطین جاگذاری میشوند؟
من خودم در داستان «مردان توفان» به زنان پرداختم؛ زنان قصه را روایت میکنند. داستان خانم سید موسوی هم به زنان میپردازد. فکر میکنم در «درخت زندگی» خانم خوانساری نیز به همین موضوع نزدیک شده است. ما مجموعهای را میبینیم که خانواده است، شهر است. وقتی به یک مجموعه نگاه میکنیم، دیگر انتخاب نمیکنیم که زن را روایت کنیم یا مرد را؛ ما آن جامعه را روایت میکنیم که مجموعهای از زنان و مردان، پیران و جوانان و کودکان است. وقتی نویسنده به آن جامعه خیره میشود تا قصهاش را کشف کند، گاهی به شانس و تصادف برمیگردد که نخستین چیزی که میبیند چیست. مثلاً من در «مردان توفان» نخستین چیزی که دیدم، زنی بود که نامزدش دست اسرائیل است؛ به او خبر دادند که نامزدش آزاد شده و دارد میآید. وقتی میخواستم درباره فلسطین و غزه داستان بنویسم، اصلاً چنین چیزی در ذهنم نبود اما وقتی نشستم پشت کامپیوتر و چشمم را بستم تا ایده را طراحی کنم، یک دفعه دیدم از منظر یک زن وارد قصه میشوم. احساس میکنم دوستانم هم شاید بدون اینکه با هم در این باره حرف زده باشیم، همینطور یک دفعه احساس کردهاند که از چشم یک زن این داستان را ببینند. گفتیم داستان را به فراخور نگاه و فکر و احوالتان بنویسید اما ترجیحی برای مردان بر زنان یا زنان بر مردان وجود ندارد؛ چون همه آنها به یک اندازه در غزه خسارت دیدند، آسیب دیدند و به یک اندازه مورد ظلم و تعدی و جنایت قرار گرفتند.
* ما مثلاً در داستان «درخت زندگی» که درباره دشواریهای تولد فرزند در میان بمبارانها و شهر سوخته رخ میدهد، در بخشی میخوانیم «بچه، درخت زندگی است». به نوعی این بوی زندگی و تولد چگونه در برابر بوی مرگ و آن خباثتی که آنجا وجود دارد، در داستانهای کتاب به تصویر کشیده شده؟
من خودم یک نگاه خاص به زندگی و کار ادبی دارم: ما مینویسیم تا زندگی را ستایش کنیم؛ مینویسیم تا امید را گسترش دهیم و امید را پشت سر هم باز کنیم و خلق کنیم. هر روز به هر حال به جوامعی مثل ما هجوم میآورند و در کمال ناجوانمردی و دشمنی، ما را آلوده میکنند. بنابراین وقتی این نگاه را داریم و زندگی برایم ستایشبرانگیز است و برای زندگی مینویسم، طبعاً آثاری هم که با آنها دمخورم یا قرار است ارائه دهم باید رنگ و بوی زندگی داشته باشند؛ باید بگویند که زندگی را نمیشود کشت، باید بگویند از هر ترفندی که بخواهی استفاده کنی، در نهایت مغلوب زندگی هستی. تو که دشمنی و میخواهی منکوب کنی، در نهایت مغلوب زندگی میشوی. دشمن از هر دری که بیاید و هر کاری بکند، در نهایت مغلوب زندگی است. زندگی هم در بهترین حالش همین تولدهای پشت سر هم، ولادتها و تازه شدنهای جوامع است. مجموع این نگاه بر این کتاب حاکم است؛ یعنی من تلاش کردم «زندگی خطرناک» سوگنامه نباشد، بلکه حماسه باشد. این برایم خیلی مهم و ارزشمند است و از این ایده کوتاه نمیآیم؛ نه درباره داستانهایی که برای مردم خودمان مینویسم و نه درباره داستانهایی که کمک میکنم یا در خدمت نویسندگان هستم که خلق شوند. اینجا هم اتفاقاً باید این ایده را به مردمان غزه ارائه دهیم که ببینند زندگی نمیمیرد و شما عین زندگی هستید.
* از منظر فرهنگی شما خطرناکترین تهدید برای غزه را چه میدانید؟ از دست رفتن لهجههای محلی یا خاطرات نسلهای گذشته یا از بین رفتن آداب و سنن فرهنگی؟ چه چیزی را تهدید فرهنگی آنجا میدانید؟
ببینید تهدید فرهنگی ابعاد زیادی دارد. من متخصص جامعهشناسی و مردمشناسی نیستم، ولی از منظر خودم به عنوان یک داستاننویس، مهمترین تهدید فرهنگی را این میدانم که این ماجرا روایت نشود؛ به شکل عمیق و به شکل فردی. اشخاص باید این ماجرا را روایت کنند؛ اشخاصی که آنجا هستند یا کسانی که از بیرون نگاه میکنند و منظر شخصی دارند. این قتلعام، این جنایت تاریخی که واقعاً یک تمدن ناجوانمرد مثل تمدن غرب پشت سرش ایستاده، نباید ناگفته بماند. مردم غزه نباید در گفتن این جنایت دچار لکنت شوند. حالا این گفتن میتواند با فیلم باشد، با نمایشنامه، با داستان و رمان، با هنرهای تجسمی، با موسیقی یا با هر چیز دیگری. این مهمترین تهدید است. وضعیت آنها در حال حاضر خیلی مناسب نیست، بنابراین دیگر جوامع و مردمان باید کمک کنند یا حداقل به آنها سرنخ بدهند که این داستانها ناگفته نماند؛ لااقل وجهه بیرونیاش ناگفته نماند. «زندگی خطرناک» در همین رده رتبهبندی میشود.
* نقش نمادهای طبیعی مانند دریا یا ساحل که محل قرار ملاقات امجد با نامزدش هم هست، در داستانها به چه شکلی است؟ آیا آنها نگهبان حافظه جغرافیای فرهنگی غزه هستند؟
این داستان، داستان من است که فرمودید. در داستان، زمان و مکان قرار است نقش ایفا کنند. نقششان هم این است که یک معنایی را به مخاطب القا کنند؛ به ناخودآگاه مخاطب. خیلی دیگر خودشان را در ظاهر متن معنا نمیکنند؛ میگویند تو بیا توجه کن که نویسنده چرا ساحل را برای این لحظه انتخاب کرده، چرا باران را در این لحظه میبارد؛ میتوانست آفتاب تفتیده باشد و غیره. این توجهات در داستانها هست. در این مورد خاص هم دریا را میدانید که در ادبیات نماد آزادی بیانتها است؛ نماد رسیدن به لبههای آزادی، به مرزهای آزادی. من احساس کردم این حرکتی که میخواهد اتفاق بیفتد، میتواند آن مردم را به آزادی برساند. حالا خسارت زیادی دیدهاند، ولی به هر حال دارد نتیجه میدهد؛ اینکه کشور فلسطین را دنیا کمکم به رسمیت میشناسد، حاصل همین حماسهای است که خلق شد. بنابراین دریا نماد رفتن به آزادی است؛ یا مثلاً در آرزوی آزادی بودن، در آرزوی افقهای باز زندگی کردن.
* جناب عزتیپاک! غزه به عنوان یک جغرافیای انسانی و یک جغرافیای فرهنگی، به نظرتان تا چه اندازه ظرفیت دارد که به عنوان یک روایت جهانی و بینالمللی ساخته شود و در بیرون از مرزهای این منطقه هم خواننده داشته باشد؟ این داستانها و این منطقه چقدر ظرفیت چنین چیزی را دارند؟
ظرفیت بینهایت است؛ یعنی همهاش ظرفیت است. این ناکسان بغرنجترین وضعیت انسانی را برای مردم غزه رقم زدند. اینها تمام آبرو و حیثیتی که در چند دهه درباره حقوق بشر و اینها جمع کرده بودند، بر باد دادند. این وضعیت را ما الان داریم و خیلی هم پذیرفته شده است و همه همراهند اما کار هنر و کار رسانه باید این ماجرا را علنی کند. هنرمندان باید تلاش کنند، ناشران باید این کتابها را ترجمه کنند و منتشر کنند. الان یک جریان فرهنگی شکل گرفته که میتواند صدای این قتلعام و این مردم را در عمیقترین شکلش به همه جای دنیا برساند. به لحاظ رسانهای تا حدی رسیده، ولی واقعاً یک خاطره گذراست. کار رسانهای همین است که فیلم بگیرند، هر روز گزارش بدهند اما تبدیل این به یک خاطره عمیق انسانی با ادبیات و هنر ممکن است. این دیگر کار ما است؛ کار اهالی فرهنگ و اهالی هنر که گوشها را برای این ماجرا باز کنند، قلبها را، عواطف را، احساسات را تحت تأثیر عمیق قرار دهند. ظرفیت موجود است؛ حتی خیلی بیشتر از آنچه ما بتوانیم کار کنیم اما الان بیشتر باید ارادهای برای ارائه اثر هنری و اثر فرهنگی یا هر کار دیگری که در این زمینه لازم است، وجود داشته باشد.
* به عنوان سؤال پایانی، کتاب برای مخاطب ایرانی چه درسی از زندگی مردم غزه دارد؟ یا به عبارت دیگر، وضعیتی که آنجا سپری میشود، چه نسبتی با فرهنگ ایرانی برقرار میکند؟
ادبیات اگر درست باشد، مسائل ریز انسانی را در هر جغرافیایی با یک ترفند و ظرافتی به مساله عموم انسانها تبدیل میکند. الان داستانی دارد در کامبوج یا بنگلادش خلق میشود؛ اگر خوب پرداخت شود و احساسات و عواطف عمیق را پوشش دهد، همان زبان ادبیات آن را به مساله من در ایران تبدیل میکند؛ به مساله کسی در آمریکای جنوبی، برزیل یا آرژانتین. این کار ادبیات است؛ این وظیفه یا امتیاز ویژه ادبیات است که تلاش میکنیم داستانهایی خلق کنیم که روی وجوه مشترک انسانی قدم بردارند و روی عواطف و احساسات مشترک انسانی بایستند. در اینجا دیگر فرقی نمیکند شما در غزه باشید یا در ایران؛ شما در لحظهای انسانی قرار گرفتهاید که باید از خودتان و حیاتتان دفاع کنید. امروز برای غزه اتفاق میافتد، فردا برای ما اتفاق میافتد؛ چنانکه البته برای ما در جنگ ۱۲ روزه اتفاق افتاد. مردم ما در یک خیزش تاریخی، در یک جوشش تاریخی به نظر من معجزه کردند؛ کارستان کردند. شاید بخشی از این حاصل آثار هنری، سینمایی، ادبی و کتابهایی باشد که در این سالها در ایران منتشر شده یا نوشته و فیلم ساخته شده است. اینها کمک کرد مردم یک دفعه ببینند در معرض آن تجربه هستند؛ اگر وا بدهند، اگر کوتاه بیایند، فاجعه به بار خواهد آمد. اینگونه یکپارچه شدند، همدست شدند و معجزه کردند. کار ادبیات این است که تجربیات فردی و شخصی را که در یک جغرافیای خاص رخ میدهد گسترش دهد، تعمیق بخشد و به همه برساند؛ یعنی همه را در آن شریک کند.
* ممنون که این وقت را به ما اختصاص دادید. اگر نکته یا موضوعی هست که من نپرسیدم و میخواهید بگویید بفرمایید.
از مخاطبان ادبیات در ایران میخواهم خیلی برادرانه و حرفهای به آثار ادبی در تمام زمینهها توجه کنند؛ خودشان را محصور در یک گونه ادبی یا یک جریان ادبی نکنند. این دیگر اسمش آدم فرهنگی یا آدم آزاد نیست که گوشش را برای شنیدن حرفها و تجربیات متنوع باز کرده باشد. یک صفبندی در مخاطبان ادبیات ایران اتفاق افتاده که یک عده فقط یک عده را میخوانند و یک عده هم عده دیگر را. وقتی مینشینند میگویند ما داریم ادبیات میخوانیم؛ نه، شما دارید کتابهایی میخوانید که سلیقه شما را تأیید میکند و گوشتان را برای شنیدن صداهای متفاوت و متنوع باز نکردهاید. من از همین منظر از عموم مخاطبان کتاب در ایران میخواهم به کتابهایی مثل «زندگی خطرناک» به عنوان یک کار ادبی رجوع کنند و ببینند کسانی که به این ماجراها فکر میکنند، چه رویکردی دارند، چه چیزهایی برایشان ارزش است. قضاوت دیگران را که خالی از غرض نیست مبنای انتخاب کتاب قرار ندهند؛ خودشان بروند مواجه شوند. اگر در «زندگی خطرناک» حرفی غیرانسانی زده شده یا حرفی غیر از ارزشهای اصلی زده شده، آن کتاب را کنار بگذارند اما ما تقریباً بر ارزشهای اصیل انسانی تکیه کردهایم و درباره آنها مینویسیم. کسی هم فکر نمیکنم با اینها مخالف باشد، مگر اینکه بگوید این جریان نباید درباره این ماجراها حرف بزند؛ که آن دیگر مخاطب اصلاً مشخص است که مخاطب ادبیات و فرهنگ نیست؛ یک عنصر سیاسی است.