در جستوجوی شیوایی
وارش گیلانی: کتاب شعر «کنار تو ایفل ژست میگیرد» اثر محمدحسین ابراهیمی را نشر فصل پنجم در 96 صفحه منتشر کرده است.
با یکی از بهترین شعرهای این کتاب با نام «ایفل ژست میگیرد» که بخشی از آن در پشت جلد کتاب هم آمد، نقد و نظر درباره آن را آغاز میکنیم:
«از تمام زندگیات در تهران
فقط حواسپرتیات را با خود بردی
میدانم الان باران میبارد آنجا
و چتر آبیات معلوم نیست کجای پاریس جا مانده است
میدانم الان زیبایی خیس تو
دارد حواس توریستها را هم پرت میکند
همه میخواهند عکس تو را بردارند
کنار تو ایفل ژست میگیرد
ابر فلاش میزند
و عکسهای خیس تو بر موجهای سن میافتد»
حمیدرضا شکارسری درباره این شعر در مقدمه کتاب شعر «کنار تو ایفل ژست میگیرد» نوشته:
«محمدحسین ابراهیمی و هیچ شاعری به این بازی با محورهای همنشینی و جانشینی زبان بسنده نمیکند. آنچه این بازی را به شعر بدل میکند، منطق متن و ساختار درهمتنیده آن است. منطق متن آن گفتمانی است که اتفاقات و پدیدههای وقوعناپذیر شعر را باورپذیر و لذتآور میکند و ساختار درهمتنیده متن آن چارچوب صوری و معنایی است که اجزای شعر را در پیوندی ارگانیک با یکدیگر، غیرقابل حذف، تغییر یا حتی جابهجایی مینماید.
مگر میتوان از این متن اندوه سفر و هوای بارانی و چتر، پاریس و ایفل و رودخانه سن، زیبایی خیس، توریست، عکس و دوربین و فلاش و رعد و... را از هم جدا کرد؟ این شعر ساختار متراکمی است که تکتک اجزای خود را ضروری و اجتنابناپذیر ساخته است.
مجموعه شعر «کنار تو ایفل ژست میگیرد» لبریز است از این بستههای فشرده شعری که کمتر میتوان مویی لای درز آنها یافت...».
حال ببینیم در ادامه، بر خلاف گفته حمیدرضا شکارسری چند تا مو لای درز این مجموعه شعر میتوان پیدا کرد.
شکارسری درست میگوید اما همین روال و روند و ساختار در شعرهای دیگرِ محمدحسین ابراهیمی ـ مثل شعر بالا ـ ختم به خیر نمیشود، زیرا شاعر در این گونه شعرها اغلب آنها را پشت طنزی روزنامهای پنهان میدارد؛ طنزهایی که گاه برای طنازی، خود شاعر را وادار میکنند که با معلقوارو زدن مخاطب را گمراه کند؛ معلقوارویی که در تنگناها اجرا میشود، چون وقتی «شاعران در بطریها سرگردانند»، براحتی میتوان «یابندگان بطریها را سرگردانتر از شاعران نشان داد» تا به ظاهر حرفی مهمتر بیان شود، در صورتی که این حرفی که برای پایان دادن به شعر فراهم شده، از تداعی معانی یک ذهنیت معمولی هم برمیآید. ضمن اینکه منطق معنایی و محتوایی و دستور زبان ایجاب میکند که در سطر سوم به جای «شاعر»، «شعر» باشد، زیرا «ناشر شعر منتشر میکند، نه شاعر»:
«کنار این ساحل
هر چه بطری سرگردان
شاعر از آب درمیآید
دریا هم ناشر مهربانیست!
نوشتههای هر ناشناسی را
تا دوردست بردهست
امتحان کنید!
کسی به شما نمیخندد
یابندگان بطریها از شاعران ناشناس سرگردانترند»
و دیگر اینکه آثاری در این دفتر آمده که صرفا در حال و هوای طنز هستند و اتفاقا زیبا هم هستند، لیکن به شعر نرسیدهاند. باید حواسمان باشد که فرق بین حرفهای جالب و عمیق و زیبا را که گاه با طنز درآمیختهاند، با شعر اشتباه نگیریم، همچنین طنزهایی را که میتوانند شبیه طنزهای زیبای روزنامهای باشند:
«یک نعل کهنه پیدا کردهام
برای اسب کالسکهات
یک کلید زنگ زده
برای قصری که نمیدانیم کجاست
و یک لنگه کفش کهنه
که تنها نشانی توست
چیزی از سیندرلا کم نداری
فقط شاهزادهات هنوز کشورش را پیدا نکرده است»
نیز آثاری که صرفا طنزند؛ طنزهایی که در نوع خود ضعیف نیستند اما از موقعیت و ظرفیت کارتونی بهره بردهاند؛ طنزهایی که حرفی یا حرف شاعرانهای برای گفتن ندارند:
«کاکتوسی را اهلی کردهام!
که بیاجازهام آب هم نمیخورد
مثل من عاشق وسترن است
که هرگز
تکان نمیخورد از جلوی تلویزیون
اما با دستی که مدام بالا گرفته
بیشک اجازه میخواهد
برگردد به غرب وحشی»
یا آثاری که شعر نیستند، بلکه طنزهایی هستند فانتزی، طبعا با حرفهای فانتزی:
«خاموشتر بیدار شد
و سرش را
لامپ سوخته بزرگی دید
که هر صبح
آینه را تاریکتر میکند
بالاخره
فکری مثل برق از سرش گذشت
با کمی سیم
تکلیف جهان را روشن کرد!»
بعد هم آثاری که طنزش بر پایه لفاظیهای بیمعنا قرار گرفته و از این راه میخواهد خود را پیچانده یا پیچیده کرده، مخاطبش را گول بزند که یعنی حرفی برای گفتن دارد:
«با این کوبه چوبی
با این ساز ناکوک
نوازندهای است که انگشتانش
در سماجت یک نت تکراری گیر کرده است!
سوار بر دوچرخه
زندگی سیارش را جار میزند
به خوشخوابهای جدیدی فکر میکند
که از بخت وارونه
پنبه او را زدهاند
میخواهد رویا به لحافش بدوزد
هرچه میگویم نمیشود
باز پنبههایش را برمیدارد و ساز خودش را میزند»
بعضی از آثار این دفتر نیز به کاریکلماتور شباهت دارند، منتها کاریکلماتوری که در آوردن کلمات اصراف کردهاند؛ کاریکلماتوری مطول:
«هزاران کیلومتر سیم
از این سو به آن سو رفته است
هزاران دکل و آنتن
سر به فلک کشیدهاند
هزاران بار
ماهوارههای عاشق
دور زمین چرخیدهاند
تا شاید این بار
گوشی تلفنت را برداری!»
در شعر میتوان از موقعیتهای طنزگونه سود برد و به شعر رنگ و بویی طنزگونه داد، لیکن مسلم است که هر شعری در این صورت نیز نباید و نمیتواند شعریت خود را از دست بنهد یا شعریتش زیر بار طنز مخفی و ناپیدا بماند.
به هر حال، تفکیک درست و دقیق طنز از شعر، طنزی که در نوع خود مستقل است و شعری که در نوع خود استقلالش را حفظ کرده، کاری است که بر عهده شاعر است؛ خاصه شاعری که دستی بر آتش طنز هم دارد؛ تلفیق این دو نیز ظرافتهای خاص خود را میطلبد. یعنی بستگی به این امر دارد که گوینده یا نویسندهاش قصد دارد کدام را به نفع کدام یک کنار بزند؛ شعر را به نفع طنز یا برعکس؟!
بیشک در کتاب شعر «کنار تو ایفل ژست میگیرد» یکی دو شعر زیبا را که با طنز درآمیخته و با آن یگانه شده باشد نیز میتوان یافت اما در کل بهتر است ابراهیمی پایش را از گیوه طنز درآورده، شعرهای زیبای خود را به طرز و شیوه جدی بازگو کند، چرا که به نظر میرسد که در این کار موفقتر است؛ چنان که در نخستین نمونه شعری که از او از مجموعه شعر «کنار تو ایفل ژست میگیرد» مثال آوردیم، این موفقیت روشن است، یا در 2 نمونه زیر که از بهترین شعرهای این کتابند:
«روزی شعری میخوانم برایت
که بیوقفه باران بگیرد!
و تو آنقدر زیبا لبخند بزنی
که سرخ شوند تمام سیبها بر شاخهها
تا آن روز
با همین سیاهمشقها گریه میکنم
و تو فرصت داری
در آینه به لبهای کالت برسی»
شعری که «رسیدن میوههای سیب از لب یار را منوط به پختگی خود میداند» و این یعنی شعر حرفی برای گفتن دارد؛ حرفی عمیق که در عین حال شاعرانه هم است.
و اما شعر دوم که به گونهای دیگر است، انگار که از راه تخیلی تازه با عاطفهای زمخت درآمیخته باشد؛ عاطفهای زمخت که تلخی طنزش در دو سطر پایانی آنقدر تلخ است که طنزش را در خود فرو میبرد و در خود استحاله میکند:
«گم شدهام
وقتی صندوقچهای قفل شدهام
که در خوابهای عمیقش دفن شده است
گم شدهام
وقتی کلیدی زنگزدهام
که داندانهایش طعم قفل را از یاد برده است
گم شدهام
وقتی نقشه گنجی هستم
که همیشه موریانهها زودتر پیدایش میکنند!»
اینکه میگویم ابراهیمی در شعرهای جدی موفق یا موفقتر است، دلیل بر این نیست که وی همواره در اشعار جدی به شعر نزدیک میشود، زیرا گاه اینگونه سطحی عمل میکند:
«بعد از تو پلک برهم میگذارم
دیگر نمیخواهم روز را ببینم
شب را ببینم
خورشید را، ماه را...
...
میترسم چشم باز کنم
و آخرین عکس تو، گنجشکی شود
که هر لحظه از مردمک چشمهایم هوای پریدن دارد...»
کنار نکات منفی و مثبت مجموعه شعر «کنار تو ایفل ژست میگیرد»، باید به نبود کنشها و واکنشهای زبانی اشاره کنیم که در این مجموعه تقریبا ناچیز است؛ در صورتی که مهمترین عنصر شعر، زبان شعر است که میتواند سایر عناصر را به نوعی پوشش دهد. شعرهای سپید خالی از عنصر زبانیت، حتی اگر از جوهره شعری هم خالی نباشند، معمولا بیانی نثرگونه و معمولی پیدا میکنند؛ نثرهایی که در نوع خود رسایی و شیوایی نخواهند داشت؛ یعنی در رسایی و شیوایی شعری بازمیمانند. این امر را در نمونههایی که در این نوشته مثال آوردیم بخوبی قابل رویت و بررسی است؛ همچنین در اثر زیر:
«یادگاریهای بسیاری دارم از تو
ایستگاهی که قرارمان بود فقط
قطاری که سوارش نشدیم هرگز
سفر دوری که نرفتیم اصلا
هتلی که جایی نداشت برای ما
تختی که خواب ما را هم ندید
و سطلی که پر شد از وعدههای پوچ تو
برایت بلیتهای بسیاری خریدم
که مثل عاشقانههای غیر قابل چاپ
فقط شکم زبالهدان را سیر کردهاند».