10/ارديبهشت/1404
|
02:10
۲۲:۲۵
۱۴۰۴/۰۲/۰۹
نگاهی به مجموعه‌ غزل «از ماه تا ماهی» سروده پانته‌آ صفایی

تابلوهای زیبای نقاشی

الف. م. نیساری: «از ماه تا ماهی» نام مجموعه ‌غزلی است از پانته‌آ صفایی که انتشارات فصل پنجم در 102 صفحه چاپ و منتشر کرده است. این مجموعه 45 غزل دارد با مضامین‌ عاشقانه؛ عاشقانه‌هایی که عریانیِ سرودن‌هایش را در لای استعاره‌ها، کنایه‌ها و اشاره‌ها پوشانده است؛ اگر چه این پوشش یک پوشش توری است و عریانی‌ها از پس آن ابهام‌ها و رویاها، نامعلوم و نادیدنی نیست.
در غزل‌ها و منظومه‌های عاشقانه‌ شعر فارسی، همواره حرمت کلام و تقوای نگریستن، همراه با معرفت آن یگانه شده است. این امر در شعر امروز، و اگر ظاهربین نباشیم، حتی در شعر فروغ فرخزاد هم رعایت شده است؛ مگر در آثار منتشره تعدادی متشاعر که فکر می‌کنند تنها راه رسیدن به شعر و شهرت (توأمان) از راه عریان گفتن مسائل جنسی می‌گذرد؛ پس از این راه است که به کلام و بیانی مستهجن می‌رسند. علاوه بر این در 3-2 دهه‌ اخیر نیز بسیاری دانسته و نادانسته شعرهایی را ترویج می‌کنند که اگر چه با پوشش شعری، عریانی خود را می‌پوشانند اما مغز حرف‌شان همان عریانی تن است و بیان میل و شهوت‌های جنسی؛ شاعرانی که می‌پندارند صرف پوشاندن شعرشان به واسطه‌ استعاره، کنایه، اشاره، ابهام، ایهام و نظایر آن، از عشق گفته‌اند؛ از عشقی که چندان هم به مقدس بودن آن اعتقادی ندارند، چون مبنا را تن قرار داده‌اند، نه جان. در صورتی که نمی‌دانند اگر مبنای عشق را جان قرار دهند، تن نیز شکلی از جان خواهد گرفت. به قول فروغ:
«آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می‌بخشد
جز درک حس زنده بودن 
                   از تو چه می‌خواهد»
در دفتر شعر «از ماه تا ماهی» خبر چندانی از ماجراهای منفی و عاشقانه‌های آنچنانی - که در بالا از آنها گفتیم - نیست و بیشتر غزل‌هایش در هاله‌ای از عفاف ایلیاتی و در توری‌های نه چندان  عریان نشان داده می‌شود، زیرا شاعر دغدغه‌ شعر دارد و از نشانی‌های شعرش پیداست دغدغه‌ای جز شعر گفتن ندارد. از این رو، پایبند به پابندهای زیبا و الوان شعر است و از شعرهای عریان آبکی هم دور می‌کند. او در غزل‌هایش بیشتر زن ایلیاتی و بختیاری را می‌ستاید؛ ستایشی عاشقانه در بستری از طبیعت بکر؛ آنگونه که انگار طبیعت بکر با تازگی و طراوت زن بختیاری یکی و یگانه شده، او نازنین طبیعت است:
«زاینده‌رود و گنگ و دانوب از تو می‌نوشند 
هر روز شریان‌های عالم در تو می‌جوشند
گنجشک‌ها از جای جای نقشه می‌آیند
از چشمه‌ زیر گلویت آب می‌نوشند
یک سال سرما می‌خورند آلوچه‌ها، هر وقت
شال و کلاه دست‌بافت را نمی‌پوشند
تنها تو می‌دانی چرا مردان کوه اینقدر
از صبح تا شب سر به تو دارند و خاموشند
تنها تو می‌فهمی حواس دختران پرت است
هر صبح شیر گوسفندان را که می‌دوشند
شاید تو مثل من از ییلاق می‌آیی
ایل و تبارت سارهای خانه بر دوشند
شاید تو را هم مردهای قریه‌ات یک شب
پای بدهکاری به یک خان‌زاده بفروشند
فعلا که در شعر من آهوهای چشمانت
در برف‌ها همبازی یک جفت خرگوشند...»

صفایی در دفتر شعر «از ماه تا ماهی» گاه چنان از زن ایلیاتی و بختیاری می‌گوید که انگار مردی آن را در مینیاتوری از رنگ و رویا پیچیده باشد؛ مینیاتوری برگرفته از طبیعت و جغرافیای قوم لر و بختیاری در ستایش مادر و زن و دختر این قوم اصیل:
«رودها سرچشمه می‌گیرند از پیراهنت
لاله‌های واژگون روییده روی دامنت
نی‌لبک‌ها از تو می‌گویند و در شب‌های کوه
فال می‌گیرند چوپان‌ها برای دیدنت
سرزمین امن بازیگوشی بزغاله‌هاست
شانه‌های برفگیر غرق در آویشنت
لحظه‌ از چشمه آب آوردنت، هنگام گل 
چیدنت، خندیدنت، در دشت‌ها رقصیدنت 
آنقدر آمیخته با کوه‌هایی که بلوط
اشتباهی ریشه‌اش را می‌دواند در تنت
می‌روی بر گرده اسبی که اسب ایل نیست
لاله‌ها تک‌تک فرو می‌افتد از پیراهنت
بره‌ یک‌روزه‌ای تا صبح بعبع می‌کند
لابه‌لای میش‌های هر بهار آبستنت...»
گاهی نیز در دفتر شعر «از ماه تا ماهی»، این زن‌ستایی و طبیعت‌ستایی و ایل‌ستایی و قوم‌گرایی مثبت در غزل‌هایی یکجا و یگانه می‌شود و غزلی شیرین‌تر و برتری ارائه می‌شود که می‌توان آن را نزدیک به غزل دوصدایی دانست:
«شب‌ها کبوترخانه‌ شهر است دامانت
صبحانه را گنجشک‌ها هستند مهمانت
نظم جهانی را به‌هم می‌ریزد آن ماهی
که صبح‌ها بیرون می‌آید از گریبانت
فرقی میان «کوهرنگ» و شانه‌هایت نیست
فرقی میان «چشمه‌زاغی»ها و چشمانت
هر قدر تابستان ململ بر تنت زیباست
زیباست بالاپوشِ پاییز و زمستانت
تو مادر بابونه‌ها و پونه‌ها هستی
عطر بهار کوه را دارند دستانت
من دختر آویشن و ریواس و ریحانم
دلتنگ دشت و چشمه و کوه و بیابانت
دلتنگ تابستان فروردینی‌ات هستم
دیوانه‌ام حتی برای برف و بورانت
حقش چکیدن در گلوی گاوخونی نیست
رودی که نوشیده‌ست قطره قطره از جانت
ای زردکوه مهربان! بگذار برگردد
زاینده‌رود کوچکت روزی به دامانت»
گاهی نیز غزل‌های این دفتر، تابلویی از شعر می‌شود که تصویرسازی‌اش را تنها در شعر می‌توان نقش زد و به تصویر کشید؛ یک نوع نقاشی کلامی که حتی در بیت اول و آخر، زنانه‌ترین و عریان‌ترین حرف‌ها را در عفاف و بکرات کلام این تصویرها تخیل می‌کند:
«عطر لیمویی که پیچیده‌ست در پیراهنش
می‌کشد پروانه‌ها را تا حریر دامنش
صبحِ زود است آفتاب شرمگین انداخته‌ست
باز گردنبندی از شبنم به دور گردنش
کاش وا می‌کرد پلک بسته را تا آسمان
دست و رو می‌شست در چشمان سبز روشنش»
«خواب مانده دخترِ صحرا و می‌خواهد نسیم
رد کند ملافه را از روی صحرای تنش
تا بنوشد صبح را از شانه‌های برفی و
بگذرد از گیسوان غرق در آویشنش
زن ولی از خواب برمی‌خیزد و تا شب نسیم
می‌کشد آهی هر از گاهی پیِ پیراهنش»
غزل‌های صفایی شباهت‌هایی به غزل‌های قادر طراوت‌پور در دفتر غزل‌های «کوه‌زاد» او دارد؛ آنگونه که هر دو شعر را در لطافت بکر طبیعت خود غرق نشان می‌دهند و هر چیز و عاشقانه‌های خود را در این طبیعت جاری شناور می‌دارند؛ منتها با این تفاوت که او مردانه می‌سراید و این زنانه، و این نوع نگاه از ۲ جنس زن و مرد، طبیعی است که از خود نشانه‌هایی داشته باشد که دارد؛ نشانه‌هایی از این امر که این شعرها را زن سروده یا مرد؛ اگر چه بسیاری از شعرها چنین امری را نشان نداده یا چندان نشان نمی‌دهند؛ مثل غزل زیر از صفایی در این دفتر:
«با هر نسیمی برگ برگ اندام‌گل می‌سوخت
از ریشه تا پرچم سراپایش به کل می‌سوخت
فیروزه‌های سبز نیشابورِ چشمانش
در آتش چنگیز مغول می‌سوخت
اسب سفیدی آمد و مینای سرخی رفت
جاده به خود از خشم می‌پیچید و پل می‌سوخت
در دست مادر منقل اسفند یخ می‌کرد
زیر لبانش ان یکاد و چارقل می‌سوخت
در رقص چوب مردهای روستا آن شب
سرنا گریبان پاره می‌کرد و دهل می‌سوخت»
نکته‌ دیگر اینکه غزل‌های پانته‌آ صفایی چونان غزل قادر طراوت‌پور را می‌توان در ردیف غزل نو قرار داد اما گاه طبیعت‌گرایی غنی و غلیظ غزل‌های‌شان آنان را از فضای زندگی امروزی دور می‌کند؛ از این رو، به شعرهای رنگی هندی و حافظ و دیگر شاعران کلاسیک نزدیک می‌شوند و این امر نزدیکی بسیاری از غزل‌های‌شان را بین غزل کلاسیک و غزل نو معلق نگه می‌دارد؛ از جمله این غزل در دفتر «از ماه تا ماهی»:
«خورشیدی و سیاره‌ها پروانه‌ات هستند
منظومه‌ای از ماه‌ها دیوانه‌ات هستند
ماهی و در روی زمین چشمان بسیاری
دنبال آن لبخند معصومانه‌ات هستند
می‌خواهمت، آرام، چون نیلوفرانی که
خاموش در استخر پشت خانه‌ات هستند
یا مثل برگی که می‌افتد روی موهایت
وقتی ملایک شب‌نشین شانه‌ات هستند
شاید فقط خواب و خیالی... شاید اما باز
آه ‌ای پلنگ ماه‌ها دیوانه‌ات هستند!
حتی اگر افسانه باشی باز هم مردم
محتاج باور کردن افسانه‌ات هستند»
و عجیب اینکه شاعری با این همه آبرنگ و سرشاری طبیعت، چگونه گاه برمی‌گردد به غزلی با زبان کلاسیک که یک نمونه‌اش را در زیر می‌آورم:
«اگر یک شب کنارش با دل آرام ننشینم
مسکن‌های عالم هم نخواهد داد تسکینم
به چشمان ضعیفم عاشقان خاصیتی داده‌ست
که آنچه دیگران در او نمی‌بینند می‌بینم
نمی‌فهمند جز در تنگ ماهی‌های اقیانوس
که دور از چشم‌هایش من چرا اینقدر غمگینم
تو مثل دشتی از گل‌های حسرت مهربان هستی
کنار چشمه‌هایت عصرها بابونه می‌چینم
چه عصری می‌شود! نان و پنیر و سبزی کوهی
من  تو، عطر چایی، بعد... بالینم
نمی‌خواهم به یادت باشم اما باز... اما باز
نگاه آرزومندم... سر از خواب سنگینم...»
گاهی نیز غزل‌های دفتر «از ماه تا ماهی»  چندان در تقسیم‌بندی‌های غزل کلاسیک و غزل نوکلاسیک و غزل امروز و غزل نو نمی‌گنجد، چون که بیش از حد ایلیاتی و بختیاری‌اند و در این کار تازگی‌ها و نوگرایی‌های خاص خود را دارد؛ مثل غزل زیر:
«بنشین برایم نی بزن طوری که چوپان‌ها
هر شب برای بره‌هاشان در بیابان‌ها...
تو نی بزن، من شعر می‌خوانم، و مادر... آه!
مادر کنار باغچه سرگرم ریحان‌ها
ای مهربان شانه‌هایت زیر پیراهن
چون کوه‌های زادگاهم در زمستان‌ها!
لبخندهایت نسخه‌ای از خط نستعلیق
تنهایی‌ات معمار ایوان‌ها، شبستان‌ها
وقتی تو لذت می‌بری از عطر گل‌هاشان
با خود می‌اندیشم چه خوشبختند گلدان‌ها!
ای کاش دنیا دشتی از گل‌های وحشی بود
با هق و هقِ مشک‌ها و دود قلیان‌ها
یا کاش مثل خواب بعدازظهر صحرا بود
با رقص دامن‌های پرچین دور قزغان‌ها
دنیا ولی مثل غروب کوه دلگیر است
بنشین، برایم نی بزن، طوری که چوپان‌ها...».

ارسال نظر
پربیننده