28/مهر/1404
|
02:42
چگونه الگوریتم‌ها ساختار زیست ما را تغییر می‌دهند؟

اکوسیستم اینستاگرام

اینستاگرام دیگر صرفاً یک «شبکه اجتماعی» نیست، بلکه به ‌معنای دقیق کلمه، به یک اکوسیستم‌ شناختی بدل شده است. در این زیست‌بوم، نه ‌فقط اطلاعات، بلکه الگوهای ادراک، بدن‌مندی، احساسات و هویت کاربران به ‌شکلی پیوسته بازتولید و بازآرایی می‌شود. این فضا با ترکیب پیچیده‌ای از تصویر، الگوریتم، اقتصاد توجه و فرهنگ نمایش، ساختار درونی تجربه زیسته را بویژه در میان نسل جوان ایرانی که بیش از هر گروه دیگری، زندگی روزمره خود را در دل این اکوسیستم سامان می‌دهد، متحول کرده است.
«آلساندرا الما» روانکاو برجسته بریتانیایی، در کتاب «زیر پوست؛ خوانشی روانکاوانه از دگرگونی بدن» (۲۰۱۰) استدلال می‌کند در جوامع مدرن، بدن دیگر صرفاً یک «داده بیولوژیکی» نیست، بلکه به بستری برای بیان و بازنمایی خود بدل شده است. این منطق در بستر اینستاگرام به نقطه اوج خود می‌رسد. جوانی که پیش از خوردن غذا، از آن عکس می‌گیرد، در واقع غذا را نه برای لذت، بلکه برای «نمایش تجربه» مصرف می‌کند. در این بستر خنده، اندوه و حتی اشک نیز بتدریج از تجربه‌ای شخصی به «محتوایی قابل اشتراک» تبدیل می‌شود. در این سطح، بدن دیگر فقط زیست‌شناختی نیست و «رسانه‌ای» شده است.
«شری ترکل» نیز در اثر مهم خود «تنها با هم» (Alone Together) از فرآیندی سخن می‌گوید که در آن روابط انسانی به ارتباطات قابل ‌اندازه‌گیری فروکاسته می‌شود. اینستاگرام این منطق را به شیوه‌ای نظام‌مند بازتولید می‌کند و صمیمیت جای خود را به «تعامل کمّی» داده و لایک، کامنت، فالو و بازنشر جایگزین حضور زیسته و رابطه عمیق می‌شود. نتیجه این فرآیند شکل‌گیری نوعی غیبت در لحظه اکنون است. جوانی که مدام مشغول ضبط لحظه است، دیگر در لحظه حضور ندارد؛ او در حال زیستن نیست، بلکه در حال تولید محتوای زیستن است. این همان چیزی است که «برنارد استیگلر» از آن با تعبیر «از دست دادن تجربه اصیل» یاد می‌کند.
همچنین «زیگمونت باومن» در نظریه «مدرنیته سیال» نشان می‌دهد در جهان معاصر، هویت نه یک وضعیت ثابت، بلکه پروژه‌ای مداوم از بازسازی است. در اینستاگرام، این سیالیت به سطحی افراطی ارتقا یافته است. جوان ایرانی امروز کمتر می‌پرسد «من کیستم؟» و بیشتر می‌پرسد «چگونه دیده شوم؟» پاسخ نیز نه در تأمل درونی، بلکه در بازخورد مخاطبان و الگوریتم جست‌وجو می‌شود. به تعبیر دیگر، هویت به یک «برند شخصی» بدل شده؛ چیزی که باید آن را مدیریت، به‌روزرسانی و تبلیغ کرد.
اما این اکوسیستم با همه کاستی‌ها و خطراتش صرفاً یک تهدید فرهنگی نیست، بلکه حامل ظرفیت‌های مهمی نیز هست. در همین بستر، شبکه‌های خردی از یادگیری و گفتمان شکل گرفته‌ است. جوانان ایرانی در شهرهای کوچک و مناطق دورافتاده، از طریق آموزش‌های میکرورسانه‌ای به مباحثی در حوزه فلسفه، هنر اسلامی، روانشناسی، زبان و مهارت‌های زندگی دسترسی یافته‌اند. روایت‌های جدیدی از معنویت، مشارکت اجتماعی، هویت فرهنگی و حتی مفاهیم کلیدی‌ای مانند «سواد رسانه‌ای» یا «اقتصاد مقاومتی» از دل همین فضا سر برآورده‌ است. همچنین بسیاری از تحولات زبانی و نمادین در میان نسل جدید ایرانیان، ریشه در همین محیط دارد.
از این رو دیگر مساله اصلی «خوب یا بد بودن» اینستاگرام نیست، بلکه این پرسش راهبردی است که چگونه می‌توان این اکوسیستم‌ شناختی را از حوزه‌ای برای تقلید، مصرف‌گرایی و خودنمایی، به عرصه‌ای برای تفکر، خَلق و بازتعریف آگاهانه هویت تبدیل کرد. البته این تغییر نیازمند چند پیش‌شرط بنیادین است؛ ارتقای سطح سواد رسانه‌ای و‌ شناختی در میان نسل جوان، حضور فعال خانواده و نهادهای تربیتی در فضای مجازی به ‌جای انفعال و نقش‌آفرینی نخبگان فرهنگی و فکری در تولید روایت‌های بدیل در دل فناوری و نه در حاشیه آن.
در جهان امروز، جنگ فرهنگی نه در کلاس‌های درس و کتاب‌ها و نه حتی در سطح جامعه (به صورت عیان)، بلکه در منطق پنهان الگوریتم‌ها رخ می‌دهد. میدان اصلی نبرد، ذهن، بدن و تجربه وجودی انسان‌هاست. در چنین میدان گسترده‌ای، پیروزی از آن کسانی خواهد بود که بفهمند مدیریت فضای مجازی به‌ معنای نه فقط مدیریت اطلاعات، بلکه هستی جمعی جامعه است.
به ‌بیان دیگر، اینستاگرام صرفاً رسانه نیست، بلکه فراتر از آن «ساختار زیستن را تغییر می‌دهد» و پرسش راهبردی ما باید این باشد که در این اکوسیستم شناختی، ما می‌خواهیم «مصرف‌کننده روایت دیگران» باشیم یا «تولیدکننده جهان معنایی خودمان»؟

ارسال نظر
پربیننده