19/مهر/1404
|
01:41
تأملی بر بحران تجربه غربی

زیست انسان معنوی در تمدن مکانیکی

اگر تاریخ اندیشه بشر را مرور کنیم، همواره ۲ پرسش بنیادین بر سر راه انسان ایستاده است: نخست «ما چه می‌دانیم؟» و دوم «ما چرا هستیم؟» پرسش اول، ساحت علم را شکل داده و انسان را به جست‌وجوی قوانین طبیعت و نظم پنهان جهان سوق داده است و پرسش دوم، ساحت دین را گشوده که به معنا، غایت و نسبت انسان با مبدأ و مقصد هستی می‌پردازد. گویی بشر در طول تاریخ، نیمی از وجود خود را در آزمایشگاه‌ها و تلسکوپ‌ها جست‌وجو کرده و نیم دیگر را در متون مقدس و محراب‌ها.
اما نقطه اوج تفکر زمانی رخ می‌دهد که این ۲ مسیر به گفت‌وگویی زنده بدل شوند؛ یعنی علم، ابزار و زبان واقعیت را در اختیار بگذارد و دین، افق و مقصد آن را معنا کند. اینجاست که نگاه توحیدی، فهم علمی را از سطح «کارکرد» به مرتبه «حکمت» ارتقا می‌دهد و کشف قوانین طبیعت دیگر صرفاً پرده‌برداری از نظم کور نیست، بلکه قرائتی از آیات الهی در کتاب آفرینش است. چنانکه قرآن می‌فرماید: «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لأُوْلِي الأَلْبَابِ» (آل‌عمران/ 190).
از همین منظر ورود به بحث «تلفیق علم و دین» نه به معنای تحمیل یک حوزه بر دیگری، بلکه به معنای یافتن زبان مشترکی است که عقل تجربی و عقل ایمانی را در افقی واحد بنشاند. این در حالی است که انسان امروزی در برابر صفحه‌ درخشانی نشسته است که به ‌ظاهر، همه‌ رازهای جهان را در قالب «داده» و «الگوریتم» آشکار می‌کند. هوش مصنوعی، تازه‌ترین حلقه از زنجیره‌ شگفتی‌های علم است که وعده می‌دهد توانایی‌های بشر را چند برابر کرده و محدودیت‌های طبیعی او را درمی‌نوردد. ما در عصر ربات‌هایی زندگی می‌کنیم که می‌توانند شعر بسرایند، بیماری تشخیص دهند و حتی به‌ جای ما تصمیم‌های اقتصادی بگیرند. در نگاه اول، به نظر می‌رسد انسان به نقطه‌ای رسیده که دیگر چیزی از او برنمی‌آید جز فتح مرزهای تازه.
اما پرسش بنیادین این است: این پیشرفت‌ها بر چه «روحی» بنا شده‌اند؟ آیا توانسته‌اند جان انسان را تعالی دهند یا تنها «دست‌های او» را توانمند کرده‌اند؟ وقتی از هوش مصنوعی سخن می‌گوییم، در حقیقت با تصویری فشرده از تمدن غرب روبه‌رو می‌شویم؛ تمدنی که توانسته ابزار را به اوج برساند ولی همچنان در تعریف معنا و غایت زندگی سرگردان است. قرآن کریم درباره چنین وضعیتی هشدار می‌دهد: «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاهِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غَافِلُونَ» (روم/ 7).
از این منظر، هوش مصنوعی فقط یک فناوری نیست، بلکه نمادی از پارادایم غربی است که عقلانیت ابزاری را مطلق کرده و ساحت وجودی انسان را به حسابگر بی‌روحی فروکاسته است. بنابراین اگر بخواهیم حقیقت این پدیده را دریابیم، این کافی نیست که صرفاً به دستاوردهای علمی آن بنگریم، بلکه باید پرسید چه نوع «انسانی» پشت این فناوری ایستاده و چه نوع «جهانی» را بازتولید می‌کند. اینجاست که نقد حقیقت وجودی غرب، از دل بحث هوش مصنوعی سر برمی‌آورد.
وقتی به فناوری‌های نوین نگاه می‌کنیم، نخستین چیزی که چشم را می‌گیرد «قدرت» است؛ قدرت محاسبه، سرعت پردازش، توانایی تصمیم‌گیری بی‌وقفه و حتی قابلیت شبیه‌سازی رفتارهای انسانی. اینها همه چهره‌هایی از توانایی بشر مدرنند؛ بشری که می‌خواهد جهان را نه فقط شناخته، بلکه بازآفرینی کند.
اما این قدرت از کجا سرچشمه می‌گیرد و به کدام مقصد روانه می‌شود؟ در سنت اسلامی، قدرت فی‌نفسه ارزشمند نیست، مگر آنکه در جهت حق و عدل به کار گرفته شود. مگر نه اینکه قدرت معیارش آن است که حق را زنده کند یا باطل را فروبنشاند؟ پس هوش مصنوعی، در تمدنی که از معنای حق غافل است، به خدمت چه چیزی درخواهد آمد؟
غرب، با همه‌ دستاوردهای علمی‌اش، به‌گونه‌ای مسیر را پیموده که در آن «ابزار» جایگزین «غایت» شده است. عقلانیت مدرن که در علوم کامپیوتر و شبکه‌های هوش مصنوعی به اوج رسیده، به ‌جای آنکه خادم حقیقت باشد، خود را به‌مثابه حقیقت نشانده است. به همین دلیل است که وقتی درباره‌ «تجربه» در ماشین‌ها بحث می‌کنیم، باید بپرسیم آیا این تجربه صرفاً محاسبه داده‌هاست یا ادعای جایگزینی برای آن چیزی که در سنت دینی ما «روح» نام دارد؟
اینجا دقیقاً همان جایی است که چالش اصلی رخ می‌نماید. حسگرها می‌توانند نور و صدا را ضبط کنند اما نمی‌توانند «رنج» یا «شوق» را بفهمند؛ الگوریتم‌ها می‌توانند میلیون‌ها انتخاب را ارزیابی کنند اما طعم «اختیار» را نمی‌چشند. انسان به ‌واسطه‌ روح الهی، از تجربه‌ زیسته‌ جسمانی خود معنا می‌سازد و همین معناست که عمل او را اخلاقی یا غیراخلاقی می‌کند. قرآن می‌فرماید: «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ» (ص/ 72). بدون این نفخه، هیچ موجودی، حتی اگر محاسباتی فراتر از ذهن بشر داشته باشد، آیا به مقام «انسان بودن» می‌رسد؟
مشخصا مساله‌ اصلی ما در برابر هوش مصنوعی صرفاً نگرانی از اشتباهات فنی یا تهدیدهای امنیتی نیست، مساله اصلی این است که تمدن غرب به‌ واسطه‌ این فناوری‌ها در حال تحکیم تصویری از انسان است که او را به موجودی محاسبه‌گر، بی‌روح و صرفاً کارکردی تقلیل می‌دهد. این همان باطن ماجراست؛ جایی که «پیشرفت» ظاهری، پرده‌ای بر بحران وجودی می‌کشد.
غرب، از همان آغاز رنسانس، خود را در مسیر «خودبسندگی» تعریف کرد. آنچه در قرون وسطی به عنوان خدامحوری در فرهنگ اروپایی حضور داشت، جای خود را به انسان‌محوری داد اما نه انسانی که در نسبت با امر قدسی معنا یابد، بلکه انسانی که خود را معیار همه‌ چیز بداند. دکارت وقتی گفت «می‌اندیشم پس هستم» در واقع نه فقط بنیان فلسفه‌ مدرن، بلکه شالوده‌ تمدن آینده را بنا گذاشت؛ تمدنی که وجود را با «اندیشه‌ فردی» و نه با «ارتباط با حقیقت مطلق» تعریف می‌کند.
از دل همین نگاه بود که علم جدید، تکنیک مدرن و در نهایت فناوری‌هایی چون هوش مصنوعی زاده شد اما باید این دقت را داشت که این دستاوردها محصول صرف دانش فنی نیست، بلکه ثمره‌ یک جهان‌بینی ‌است؛ جهان‌بینی‌ای که حقیقت را مساوی با آن چیزی می‌بیند که قابل اندازه‌گیری، محاسبه و کنترل باشد. پس آنچه در این نگاه جایی ندارد، «روح» و «معنا»ست.
اما در سنت اسلامی، معرفت بدون معنا اصلاً معرفت نیست. دین دانش حقیقی را شناخت خدا و جایگاه انسان در برابر او می‌داند. حال آنکه غرب مدرن، دانش را از معنا جدا و به ابزار قدرت تبدیل کرد. از همین‌جاست که وقتی ما از «هوش مصنوعی» سخن می‌گوییم باید بدانیم این فقط یک تکنولوژی نیست، بلکه ادامه‌ همان روند تاریخی است که طی آن غرب توانست جهان را صنعتی کند و در مقابل روح خود را به فراموشی بسپارد.
بله! ظاهر این تمدن بسیار پرزرق ‌و برق است. شبکه‌ها، الگوریتم‌ها، ربات‌ها و اکنون ماشین‌هایی که به ظاهر «می‌آموزند» و «تصمیم می‌گیرند» اما باطنش چیزی جز همان «خلأ معنوی» نیست. قرآن دقیقاً همین وضعیت را چنین توصیف می‌کند: «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاهِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غَافِلُونَ» (روم/ 7). علم ظاهری‌شان پیشرفت می‌کند اما نسبت به حقیقت غافلند.
بنابراین نقد ما بر هوش مصنوعی در اصل نقد بر غرب است؛ غربی که به جای «تجربه‌ زیسته‌ قدسی»، به «محاسبه‌ مکانیکی» بسنده کرده و حالا می‌خواهد این محاسبه را به عنوان «هوش» جا بزند. این همان جعل مفهومی است که دستگاه استکبار در آن تبحر فراوان دارد. همان‌طور که تجاوز و اشغال نظامی را «مداخله‌ بشردوستانه» می‌نامد، تحریم اقتصادی را «فشار حداکثری» و «ابزار دیپلماسی» جا می‌زند، مرگ هزاران انسان بی‌گناه را «تلفات جانبی دفاع مشروع» معرفی می‌کند و اکنون تقلید مکانیکی و شبیه‌سازی طوطی‌وار زبان انسان را «هوش مصنوعی» می‌خواند. حقیقت این است که آنها بیش از هر چیز در نامگذاری و ساختن ساحت‌های کاذب موفق بوده‌اند و اصلا یکی از شگردهای اصلی تمدن غرب برای گسترش سایه‌اش نه فقط تولید ابزار، بلکه تولید واژه و مفهوم است. آنها بسیار خوب دریافته‌اند برای تغییر جهان، ابتدا باید زبان را تغییر داد. زبان، افق ادراک ما را تعیین می‌کند. وقتی واژه‌ای جعل یا بازتعریف می‌شود، بتدریج واقعیتی تازه در ذهن‌ها شکل می‌گیرد، حتی اگر در خارج وجود نداشته باشد.
«هوش مصنوعی» نمونه‌ای عالی از این فریب زبانی است. آنچه در حقیقت رخ می‌دهد، صرفاً پردازش پیچیده‌ داده‌ها و الگوریتم‌هاست اما وقتی به آن «هوش» می‌گویند، ذهن مخاطب ناخودآگاه آن را همسنگ با «هوش انسانی» و حتی «خلاقیت روحانی» قرار می‌دهد. این در حالی است که در اندیشه ما «هوش» تنها به معنای توان محاسبه نیست، بلکه نسبتی عمیق با تجربه زیسته، اخلاق و روح الهی دارد.
البته این فریب‌های زبانی فقط بازی با واژه‌ها نیست، بلکه جهان ادراکی انسان مدرن را می‌سازد. به تعبیر فوکو، قدرت نه فقط در ابزار سرکوب، بلکه در شبکه‌های دانش و گفتار عمل می‌کند. غرب توانسته با همین شبکه‌های رسانه‌ای و زبانی، چنان واقعیتی کاذب بسازد که حتی بسیاری از نخبگان غیرغربی نیز در دام آن گرفتار شوند.
از منظر قرآنی، این همان چیزی است که در تعبیر «زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا» (انعام/ 112) آمده؛ سخن‌های آراسته‌ای که فقط برای فریب و اغواست. در واقع تمدن غرب بیش از آنکه پیشرفت حقیقی کرده باشد، در زبان‌سازی و نمایش‌گری موفق بوده است و درست همین‌جاست که پیوند میان رسانه، فناوری و سلطه روشن می‌شود. رسانه، این واژگان را در سطحی جهانی منتشر می‌کند و فناوری، صورت عینی همان مفاهیم را به نمایش می‌گذارد.
در این چارچوب هوش مصنوعی تنها یک فناوری نیست، بلکه یک «روایت» است؛ روایتی که قرار است به ما القا کند غرب توانسته چیزی بیافریند که همپایه‌ «روح» انسانی است. در حالی که واقعیت، چیزی جز شبیه‌سازی مکانیکی و تکرار طوطی‌وار نیست.
غرب با مهارت رسانه‌ای و بازی‌های زبانی‌اش، موفق می‌شود مفاهیم را جابه‌جا و جهان را از نو تعریف کند اما فریب تا جایی دوام دارد که پای «تجربه» به میان نیاید، چرا؟ چون تجربه، جایی است که بدن، روح و اختیار انسان درهم تنیده می‌شوند و امری یگانه می‌سازند؛ چیزی که نه قابل شبیه‌سازی است و نه انتقال‌پذیر.
ماشین می‌تواند بو را با حسگر شیمیایی ثبت کند اما نمی‌تواند «عطر بهار» را تجربه کند. می‌تواند تفاوت شدت نور را بسنجد اما طعم «غروب» را درک نمی‌کند. می‌تواند انتخاب‌های منطقی را اولویت‌بندی کند اما معنای «مسؤولیت اخلاقی» در پس یک انتخاب را نمی‌فهمد. اینجاست که پردازش مکانیکی حتی اگر میلیاردها برابر سریع‌تر از ذهن انسان باشد، از تجربه‌ انسانی جدا می‌افتد.
تجربه‌ انسان، همان‌طور که در قرآن به آن اشاره شده، به نفخه‌ روح الهی گره خورده است: «ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ» (سجده/ 9). همین نفخه است که داده‌های حسی خام را به «شناخت» و شناخت را به «اخلاق» و «هنر» تبدیل می‌کند. ماشین می‌تواند محاسبه کند اما نمی‌تواند از محاسبه معنا بیافریند، چرا که معنا در نسبت با روح شکل می‌گیرد.
اینگونه است که ماهیت تمدن غرب آشکار می‌شود؛ تمدنی که تجربه را به داده و معنا را به کارکرد تقلیل داده است. آنها می‌خواهند نشان دهند ماشین می‌تواند جایگزین انسان شود اما حقیقت این است که ماشین تنها می‌تواند «سایه‌ای» از رفتار انسان را تقلید کند، نه «نور» وجودی او را. این سایه‌سازی همان چیزی است که غرب بارها در عرصه‌های مختلف تاریخ انجام داده. او به جای عدالت، سازوکار حقوقی تولید کرده، به جای حقیقت، روایت رسانه‌ای ساخته، به جای آزادی، مصرف‌گرایی را عرضه کرده و امروز به جای هوش، الگوریتم را نشانده است.
پس نقد ما صرفاً متوجه فناوری نیست، بلکه متوجه باطنی است که این فناوری از آن برخاسته؛ باطنی تهی از معنا، غافل از روح و شیفته‌ سلطه. قرآن درباره‌ چنین باطنی می‌گوید: «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ» (رعد/ 17). همه‌ این کف‌های پرهیاهو، از تکنولوژی گرفته تا روایت‌های رسانه‌ای، در نهایت می‌روند اما حقیقت روحانی باقی می‌ماند.
انسان در سنت دینی، موجودی مختار معرفی می‌شود. اختیار یعنی قدرت انتخاب میان خیر و شر و این انتخاب به ‌خاطر ریشه داشتن در روح و تجربه زیسته، ارزشمند و اخلاقی است. اگر انتخاب صرفاً نتیجه محاسبات احتمالاتی بود، دیگر مسؤولیتی هم در پی نداشت. مسؤولیت، از آن رو معنا پیدا می‌کند که انسان درک می‌کند، تجربه می‌کند و بر اساس فهمی از «باید» و «نباید» تصمیم می‌گیرد.
ماشین اما اگر پیچیده‌ترین سامانه‌های هوش مصنوعی باشد هم چنین جایگاهی ندارد. تصمیم آن، صرفاً خروجی الگوریتمی است که توسط انسان دیگری طراحی یا هدایت شده. هر چند می‌تواند خود را «یادگیرنده» نشان دهد اما یادگیری‌اش چیزی جز بازآرایی داده‌ها و الگوها نیست؛ نه ندامت دارد، نه شوق، نه خوف و نه امید و همین فقدان اختیار و مسؤولیت است که مرز میان انسان و ماشین را ابدی می‌کند.
تمدن غرب می‌خواهد دقیقاً همین مرز را  محو کند، چرا که در بنیاد خود، از مفهوم اختیار و روح گریزان است. آنها از قرن‌ها پیش انسان را به «حیوان عاقل» تقلیل دادند و حالا با ظهور AI عملاً حیوان عاقل را هم به «ماشین محاسبه‌گر» تقلیل می‌دهند. در این بازی، هم انسان تحقیر می‌شود و هم حقیقتِ وجود او به فراموشی سپرده می‌شود.
از این منظر، غرب با تمام عظمت ظاهری‌اش، چیزی جز همان «کف روی دریا» نیست که قرآن فرمود پرهیاهو اما بی‌ریشه. آنها با نامگذاری‌های فریبنده، می‌خواهند این کف را به ‌جای دریا بنشانند اما حقیقت دریا همان امت است، با تجربه‌های زیسته، با روح مشترک و با پیوندی که به امر قدسی دارد. به همین دلیل است که استیلای غرب هرگز ماهوی نخواهد بود و تنها در سطح رسانه و فرهنگ می‌تواند ذهن‌ها را مسحور کند، اگرنه در عمق حقیقت انسانی راهی ندارد.
در این دستگاه بسیاری از انسان‌ها به تعبیری «سیستم‌زده» می‌شوند، یعنی آگاهانه یا ناآگاهانه ذهن و اختیارشان را در اختیار دستگاه می‌گذارند و خطر اصلی در همین‌جاست؛ نه در خود فناوری، بلکه در پذیرش روایت‌های جعلی آن و این همان کاری است که استکبار جهانی استادانه انجام می‌دهد؛ جعل روایت، تغییر زبان و اسارت ذهن‌ها.
از این رو نخستین راهبرد، بازگشت به معنای قدسی در دانش و فناوری است. اگر غرب توانسته هوش مصنوعی را به یک «افسانه» جهانی بدل کند، به ‌خاطر آن است که ما اغلب در چارچوب معنایی او بازی کرده‌ایم. پس نقطه‌ آغاز، بازتعریف واژه‌ها و بازگرداندن آنها به جایگاه حقیقی‌شان است. «هوش» در فرهنگ قرآنی، چیزی جز نسبت روح با حقیقت و اختیار نیست؛ پس آنچه غرب ساخته، صرفاً «محاسبه مصنوعی» است، نه «هوش مصنوعی». این بازتعریف، سلاحی است برای خنثی کردن سحر واژگان.
گام دوم، تقویت تجربه‌ زیسته‌ معنوی در جامعه‌ اسلامی است. اگر نقطه‌ تفاوت ما با ماشین، تجربه‌ آمیخته با روح است، پس باید این تجربه در زندگی جمعی و فردی تقویت شود. تجربه‌ عبادت، تجربه‌ عدالت، تجربه‌ خدمت به خلق و تجربه‌ ایثار در میدان، نه فقط انسان را از سطح داده‌ها فراتر می‌برد، بلکه او را در برابر اغوای تکنولوژی مقاوم می‌کند.
گام سوم، بازپس‌گیری روایت رسانه‌ای است. غرب تنها با سلاح تکنولوژی پیروز نمی‌شود؛ پیروز می‌شود، چون روایت خودش را بر ذهن‌ها تحمیل می‌کند. ما باید با زبان رسانه‌ای نو، هم افشاگری کنیم و هم روایت جایگزین بسازیم؛ روایتی که نشان دهد حقیقت انسان در روح و معناست، نه در محاسبه.
گام چهارم، پرورش نخبگان مؤمن و نقاد است. جامعه‌ ما به نسلی نیاز دارد که هم علوم جدید را بشناسد و هم فلسفه و الهیات را؛ نسلی که بتواند هم الگوریتم را تحلیل کند و هم آیه قرآن را بفهمد و مهم‌تر از آن بتواند میان این ۲ نسبتی الهی برقرار کند. چنین نخبگانی‌اند که می‌توانند چهره‌ دروغین غرب را افشا و راه تمدنی اسلام را روشن کنند.
و نهایتاً یادآوری مداوم نسبت ما با حقیقت الهی است. قرآن هشدار داده: «إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا» (فاطر/ 6). غرب، در باطن خود، همان دستگاه شیطانی است که می‌خواهد انسان را از روح و اختیار تهی کند. اگر ما این دشمنی را فراموش کنیم، در دام زرق‌وبرق او گرفتار می‌شویم اما اگر آن را همواره به یاد داشته باشیم، حتی بزرگ‌ترین فناوری‌های او هم جز کف روی آب نخواهند بود.
البته روشن است راه‌حل در برابر بحران تمدنی غرب و ابزارهایی چون هوش مصنوعی، صرفاً «مقابله فناورانه» نیست، زیرا تقلید از مسیر غرب، ما را در نهایت به همان سرنوشت خواهد رساند. مساله اصلی، بازگشت به مبنای وجودی دیگری است، یعنی تعریف علم بر پایه «حقیقت انسان» نه «ماشین». این همان چیزی است که قرآن کریم از آن با تعابیری چون «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسماءَ کُلَّها» (بقره/۳۱) یاد می‌کند؛ یعنی انسان موجودی است که ظرفیت معرفتی او ریشه در اتصال به حقیقت دارد، نه در پردازش داده‌ها.
به تعبیر دیگر ما باید علم را در خدمت حقیقت و معنویت قرار دهیم، اگرنه علم در خدمت ظلم و استکبار خواهد بود. این دقیقاً همان راهبردی است که ما را از تقلید صرف از غرب نجات می‌دهد و تمدنی نو می‌آفریند.

ارسال نظر
پربیننده