19/آبان/1404
|
02:01
نقدی بر هژمونی فرهنگی جایزه نوبل

«نوبل بریکس» و نوای هم‌آوایی تمدن‌ها

حامد حاجی‌حیدری*: در جهانی که نمادهای فرهنگی و علمی بیش از پیش به ابزارهای ژئوپلیتیک بدل شده، جایزه نوبل – بویژه شاخه صلح آن – دیگر نمی‌تواند ادعای خالص بودن آرمان‌های بشردوستانه را داشته باشد. این جایزه که اواخر قرن نوزدهم به عنوان نمادی از پیشرفت و صلح جهانی تأسیس شد، امروز به یکی از ظریف‌ترین ابزارهای مشروعیت‌بخشی به نظم سیاسی و فرهنگی غرب تبدیل شده است. کمیته نوبل که خود را حافظ بی‌طرفی می‌نامد، در عمل نقابی بر چهره امپریالیسم نرم است؛ نقابی که چهره خشن سلطه‌گری را با لبخند مدال‌های طلایی و سخنرانی‌های پرطمطراق می‌پوشاند. انتخاب‌های اخیر این کمیته، بیش از آنکه بازتاب‌دهنده دستاوردهای واقعی صلح یا نوآوری باشد، آیینه‌ای از ملاحظات ژئوپلیتیک، ترجیحات ایدئولوژیک و منافع قدرت‌های غربی را نشان می‌دهد. ادعای بی‌طرفی نوبل، همچون بسیاری از شعارهای مدرن‌گرایانه، چیزی جز یک توهم توخالی نیست؛ توهمی که در هر اعطای جایزه، با واقعیت‌های تلخ سیاسی درهم می‌شکند.
برای نمونه، اعطای جایزه صلح نوبل ۲۰۲۵ به ماریا کورینا ماچادو، رهبر اپوزیسیون ونزوئلا، نه‌تنها جنجال‌های سیاسی را برانگیخت، بلکه بار دیگر ماهیت ابزاری این جایزه را آشکار کرد. ماچادو که به عنوان نمادی از «مبارزه شجاعانه برای دموکراسی» ستایش شد، در واقع بخشی از پروژه‌های مداخله‌گرانه غرب در آمریکای لاتین است؛ پروژه‌هایی که اغلب با تحریم‌های اقتصادی، حمایت از کودتاها و تضعیف دولت‌های چپ‌گرا همراه بوده است. کاخ سفید بلافاصله به این انتخاب واکنش نشان داد و آن را «بی‌عدالتی» خواند، زیرا دونالد ترامپ – که خود را مدافع صلح در خاورمیانه و اوکراین می‌دانست – ناکام ماند. این انتقادها همراه با اتهامات ماچادو علیه ایران و دیگر کشورهای جنوب جهانی، نشان می‌دهد نوبل صلح نه یک جایزه برای صلح پایدار، بلکه ابزاری برای مهندسی افکار عمومی و حمایت از مخالفان رژیم‌های «نامطلوب» از منظر غرب است. پرسش بنیادین این است: چرا یک نهاد غربی، مستقر در اسلو و استکهلم، باید معیار نهایی ارزش‌گذاری در حوزه‌های صلح، علم و ادبیات را تعیین کند؟ این پرسش، نه از سر تردید، بلکه از عمق یک بیداری تاریخی برمی‌خیزد؛ بیداری‌ای که صدای ملت‌های جنوب جهانی را از حاشیه به مرکز می‌کشاند.
* نقد هژمونی فرهنگی نوبل
مفهوم «هژمونی فرهنگی» آنتونیو گرامشی برای تحلیل پدیده فوق راهگشاست. یعنی سلطه‌ای که نه با زور، بلکه با نفوذ نمادین و فرهنگی اعمال می‌شود. نوبل، در این چارچوب، بیش از آنکه پاداش‌دهنده دستاوردهای مستقل باشد، تأییدکننده «هم‌سویی» با گفتمان مسلط غربی است. معیارهای صلح، علم و ادبیات در نوبل، ظاهراً جهان‌شمول به نظر می‌رسد اما در عمل، ابزاری برای مهندسی فرهنگی است. تاریخچه اعطای این جایزه پر است از مثال‌هایی که این امر را آشکار می‌کند. برای نمونه، سال ۱۹۷۳ «هنری کیسینجر» وزیر خارجه آمریکا جایزه صلح را برای نقشش در مذاکرات صلح ویتنام دریافت کرد، در حالی که ایالات متحده همزمان در حال بمباران گسترده کامبوج بود؛ عملی که بعدها به نسل‌کشی خمرهای سرخ دامن زد. این انتخاب، نه پاسخی به صلح واقعی، بلکه ابزاری برای مشروعیت‌بخشی به سیاست‌های جنگ‌طلبانه آمریکا در جنگ سرد بود. کیسینجر حتی به دلیل جنایات جنگی‌اش مورد انتقاد قرار گرفت اما کمیته نوبل با این جایزه، سلطه غربی را در آسیای جنوب شرقی تثبیت کرد.
مثال دیگر، اعطای جایزه به «باراک اوباما» در سال ۲۰۰۹ است. او تنها 9 ماه پس از آغاز ریاست‌جمهوری‌اش، بدون هیچ دستاورد ملموس صلح‌آمیز، این جایزه را برای «تلاش‌های دیپلماتیکش» دریافت کرد. این انتخاب که توسط بسیاری به عنوان «جایزه پیشگیرانه» توصیف شد، عمدتاً برای حمایت از سیاست‌های نولیبرال آمریکا در خاورمیانه و اروپا بود؛ سیاست‌هایی که بعدها با گسترش پهپادها و مداخله در لیبی همراه شد. گاندی، نماد واقعی صلح غیرخشونت‌آمیز، هرگز این جایزه را نبرد، در حالی که اوباما، نماینده امپراتوری، آن را گرفت.
سال ۲۰۱۰ نیز «لیو شیائوبو» فعال حقوق بشر چینی، جایزه را برای مخالفت با دولت پکن دریافت کرد؛ انتخابی که به عنوان ابزاری برای فشار ژئوپلیتیک غرب علیه صعود چین عمل و تنش‌های تجاری-نظامی را تشدید کرد. این موارد، تنها نوک کوه یخ است. از اعطای جایزه به سازمان منع سلاح‌های شیمیایی در ۲۰۱۳ (در اوج بحران سوریه، برای حمایت از روایت غربی علیه اسد) تا پاداش به فعالان ضدرژیم در بلاروس و میانمار، نوبل اغلب به عنوان «سلاح نرم» برای پیشبرد منافع ناتو و متحدانش عمل کرده است. در حوزه ادبیات، نویسندگان غربی یا کسانی که روایت‌های غربی را بازنمایی می‌کنند، بیش از ۸۰ درصد جوایز را از آن خود کرده‌اند، در حالی که صداهای آفریقایی، آسیایی یا لاتین‌تبار اغلب به حاشیه رانده می‌شوند. در علم نیز نوآوری‌های مستقل از جنوب جهانی – مانند پیشرفت‌های بیوتکنولوژی در هند یا فیزیک کوانتومی در چین – کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد، مگر آنکه با استانداردهای غربی همخوانی داشته باشد.
این هژمونی، چون سیلی آرام و بی‌صدا عمل می‌کند. از طریق جوایز، بنیادها، رسانه‌ها و دانشگاه‌های غربی، مرزهای هویتی ملت‌ها را فرسایش می‌دهد. نویسندگان و اندیشمندان جوامع پیرامونی، در این فرآیند، از داوران مستقل به تماشاگران منفعل بدل می‌شوند؛ آنها آثار خود را نه بر اساس معیارهای بومی، بلکه با چشم به تأیید غربی می‌سنجند. جایزه صلح نوبل، در این میان، نقش نمادین برجسته‌تری ایفا می‌کند. این جایزه اغلب در لحظات حساس ژئوپلیتیک – مانند انتخابات یا بحران‌های منطقه‌ای – به افرادی اهدا می‌شود که می‌توانند سیاست‌های داخلی و خارجی کشورها را به نفع غرب بازتعریف کنند. اعطای آن به ماچادو در ۲۰۲۵، مثالی کلاسیک است؛ نه برای صلح در ونزوئلا، بلکه برای مشروعیت‌بخشی به تحریم‌ها و فشارهای بین‌المللی علیه دولت مادورو. این مداخله نمادین، با لبخند و تندیس انجام می‌شود اما اثری مشابه مداخله نظامی دارد. یعنی تضعیف حاکمیت ملی و تحمیل روایت غربی.
* هژمونی فرهنگی و «استعمار ذهنی»
پیامدهای این هژمونی عمیق‌تر از آن است که به نظر می‌رسد. از منظر روان‌شناختی، آن «استعمار ذهنی» (استعمار درونی) را ترویج می‌دهد؛ جایی که نخبگان جنوب جهانی، ارزش‌های بومی خود را کم‌ارزش می‌پندارند. این استعمار فرهنگی فراتر از جنبه‌های سیاسی است. هنگامی که تنها یک گروه خاص – در اینجا کشورهای غربی – به عنوان مرجع در تعیین ارزش‌ها، دستاوردها و نیکویی‌ها شناخته می‌شوند، فرهنگ‌های دیگر به حاشیه رانده می‌شوند. این بویژه در دنیای معاصر که مفهوم «جهان‌شمول» با مفاهیم غربی همراستا شده است، بیشتر به چشم می‌آید. در واقع، امروز بسیاری از جوایز معتبر جهانی به طور غیرمستقیم به ابزارهایی برای تایید گفتمان‌های خاص بدل شده‌اند. از منظر سیاسی، این انحصار نمادین، چندقطبی شدن جهان را مختل می‌کند؛ در حالی که اقتصاد جهانی با ظهور بریکس و ابتکاراتی مانند بانک توسعه نوین (NDB) از سلطه دلار رها می‌شود، عرصه فرهنگی همچنان در چنگال نوبل اسیر است. تحلیل‌های اخیر نشان می‌دهد بریکس، با تمرکز بر دیپلماسی فرهنگی، می‌تواند جایگزینی برای این سلطه ارائه دهد؛ از تبادلات هنری تا برنامه‌های آموزشی مشترک که تنوع تمدنی را جشن می‌گیرد اما بدون نهادهای نمادین مستقل، این تلاش‌ها ناقص می‌ماند.
* «جایزه بریکس»، بدیلی چندمرکزی برای داوری جهانی
در برابر این واقعیت، جهان غیرغربی – بویژه بلوک بریکس با اعضای اصلی برزیل، روسیه، هند، چین، آفریقای جنوبی و اعضای جدید مانند ایران، مصر و امارات – ناگزیر است سازوکارهای داوری خود را بسازد. پیشنهاد بنیان‌گذاری «جایزه بریکس» نه یک خیال‌پردازی، بلکه گامی عملی در مسیر چندقطبی‌سازی فرهنگی است؛ الهام‌گرفته از تاریخ مقاومت‌های تمدنی مانند جنبش عدم تعهد در دهه ۱۹۵۰ یا کنفرانس‌های فرهنگی آفریقا - آسیا. این جایزه که می‌تواند در یکی از پایتخت‌های فرهنگی جنوب جهانی مانند تهران، دهلی یا ریو اهدا شود، از دل گفت‌وگوی میان‌تمدنی برمی‌خیزد؛ نه از تحمیل یک‌جانبه، بلکه از هم‌آوایی تنوعی که بریکس را به غنی‌ترین اتحادیه تمدنی جهان بدل کرده است. پیشنهاد «جایزه بریکس» به‌ طور کلی نمایانگر حرکت به سوی چندقطبی‌سازی فرهنگی است. ایده‌ این جایزه برخاسته از تاریخ مقاومت‌های تمدنی مانند جنبش عدم تعهد است که هدف آن ایجاد فضایی برای جایگاه‌های متنوع و برابر در برابر فشارهای فرهنگی و سیاسی غرب بود. در صورتی که این جایزه بتواند به یک نماد تبدیل شود، نه‌تنها می‌تواند معیاری جدید برای داوری جهانی فراهم کند، بلکه می‌تواند به یک گفتمان بدیل تبدیل شود که در آن صدای ملت‌های جنوب جهانی شنیده شود. این پیشنهاد، چالش بزرگی برای غرب بویژه نهادهایی مانند نوبل است، زیرا در صورت تحقق، می‌تواند نشان‌دهنده شروع تغییراتی عمیق در نحوه ارزیابی دستاوردها و موفقیت‌ها باشد. در واقع، «جایزه بریکس» می‌تواند یک حرکت نمادین برای اعلام استقلال فرهنگی و علمی کشورهای غیرغربی باشد.
توسعه این ایده، نیازمند تعریف معیارهای نوین است که نوبل را به چالش بکشد. برای نمونه به جدول زیر نگاه کنید.
این معیارها بر پایه ارزش‌هایی چون تنوع، بومی‌گرایی، مسؤولیت‌پذیری و مقاومت در برابر انحصارها بنا می‌شود. «جایزه بریکس» می‌تواند سکویی برای صداهای خاموش باشد؛ مثلاً اهدای جایزه صلح به دیپلمات‌هایی که در بحران‌های آفریقایی یا آسیایی صلح پایدار ایجاد کرده‌اند، بدون توجه به ایدئولوژی غربی. برای تحقق این هدف، شبکه‌ای از نهادهای فرهنگی مستقل – دانشگاه‌ها، بنیادها و رسانه‌های بریکس – ضروری است؛ شبکه‌ای که مشروعیت خود را از درون تمدن‌ها می‌گیرد، نه از تأیید غربی.
* چشم‌انداز آینده
جهان ۲۰۲۵ در آستانه شکستن انحصارهای نمادین غرب است. همان‌گونه که بریکس در اقتصاد جایگزینی برای IMF و دلار ارائه می‌دهد، در فرهنگ نیز می‌تواند نوبلی چندصدایی بسازد. این بخش از بحث، به نوعی آرمان‌گرایی است که به دنبال تغییرات بنیادی در نظم جهانی است. با وجود اینکه دنیای امروز شاهد تحولات اقتصادی و سیاسی زیادی است (مانند ظهور بریکس به عنوان یک قطب اقتصادی مستقل)، هنوز هژمونی فرهنگی غرب از طریق نهادهای نمادین و رسانه‌ها ادامه دارد. بنابراین مسیر به سمت یک جهان چندصدایی فرهنگی نیازمند تلاش‌های همگانی و همکاری میان کشورها بویژه در بخش‌های علمی، فرهنگی و هنری است. تصور کنید آینده‌ای را که مدال نوبل، تنها یکی از نمادهای افتخار است. در کنار آن، «جایزه بریکس» صداهای جنوب را به میدان می‌آورد؛ از شاعران پارسی‌گوی تا دانشمندان آفریقایی. این گذار، از سلطه یک‌جانبه به همزیستی برابر، نقطه عطفی تاریخی خواهد بود؛ جایی که هیچ ملتی نه داور مطلق است و نه تماشاگر خاموش. در این جهان، فرهنگ نه ابزاری برای سلطه، بلکه پلی برای همدلی تمدن‌هاست. چالش پیش رو، نه فقط بنیان‌گذاری این جایزه، بلکه پرورش فرهنگی است که ارزش‌های بومی را جهانی کند، بدون آنکه جهانی را بومی کند.
* فرجام سخن
در گزارش پیش رو به‌ طور کلی نقدی مبنایی از سلطه فرهنگی غرب از طریق نهادهایی مانند جایزه نوبل را دنبال کردیم. متن با استفاده از تحلیل‌های گرامشی، این سلطه را به‌ عنوان نوعی «استعمار ذهنی» به چالش کشید و پیشنهاد داد کشورهای غیرغربی باید برای مقابله با این سلطه فرهنگی، جوایز و نهادهای خود را بنیان‌ گذارند که به واقعیت‌های فرهنگی و تاریخی خود وفادار باشند. در نهایت، این متن نه تنها یک نقد، بلکه دعوتی به عمل است؛ یعنی جهانی که در آن، صداهای متنوع نه‌تنها شنیده، بلکه داوری شوند.

* عضو هیات علمی دانشگاه تهران

ارسال نظر
پربیننده