
محمدطاهر رحیمی: استراتژی فشار حداکثری دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده علیه ایران، در دوره دوم ریاست جمهوری او با تمرکز بیسابقه بر بخش نفت، به اوج رسید. هدف اصلی این سیاست، فلج کردن اقتصاد ایران از طریق قطع کامل درآمدهای نفتی بود تا جمهوری اسلامی را وادار به پذیرش خواستههای آمریکا کند. با این حال، شواهد و دادههای آماری ماههای اخیر به وضوح نشان میدهد این کارزار، به رغم تهدیدات و تحریمهای بیشمار، نهتنها به اهداف خود نرسید، بلکه به یک شکست استراتژیک تمامعیار برای واشنگتن تبدیل شد. در این یادداشت، به رصد و تحلیل عمیق این شکست و بررسی عوامل مؤثر بر آن خواهم پرداخت.
بخش اول - مبانی نظری استراتژی ترامپ و وابستگیهای اقتصادی ایران
برای درک چرایی شکست این استراتژی، ابتدا باید به تحلیل منطق پشت آن پرداخت. ترامپ و تیمش بر یک واقعیت بنیادین در اقتصاد ایران دست گذاشتند: وابستگی حیاتی تراز پرداختهای ارزی به مثابه جریانات ارزی ایران به درآمدهای نفتی. این اصل، محور اصلی تحریمهای او بود.
همانند بسیاری از کشورهای صادرکننده نفت، ساختار تراز پرداختهای ایران (جدول منابع و مصارف ارزی کشور یا به عبارتی همان دخل و خرج ارزی کشور) بشدت به ارزهای حاصل از فروش نفت وابسته است. تراز پرداختها که در واقع بیلان منابع و مصارف ارزی یک کشور است، در اقتصاد ایران عملاً با مازاد درآمدهای نفتی پوشش داده میشود. به عبارت دیگر، کسری بودجه ارزی کشور، اعم از هزینههای واردات کالا، خدمات و سایر مصارف ارزی، مستقیماً از محل دلارهای نفتی تأمین میشود.
از این رو، هرگونه اختلال در جریان این درآمدها میتواند توازن شکننده تراز پرداختها را به هم بزند و اقتصاد را با بحران جهش نرخ ارز و بیثباتی مواجه کند. این وابستگی، پاشنه آشیل اقتصاد ایران در برابر تحریمهای هدفمند نفتی محسوب میشود.
با درک این وابستگی، ترامپ استراتژی خود را بر 2 گام کلیدی استوار کرد؛ گام اول، کاهش حداکثری صادرات نفت ایران بود. با این اقدام، او قصد داشت عرضه ارز نفتی به بازار را بشدت کاهش دهد. گام دوم، ایجاد جهشهای ارزی در اقتصاد ایران بر اثر کسری ارزی ایجاد شده ناشی از کاهش صادرات نفت بود.
در مختصات اقتصاد ایران، نرخ ارز تنها یک متغیر اقتصادی نیست، بلکه به عنوان «لنگر انتظارات» و عامل اصلی ثبات اقتصادی عمل میکند. جهش در نرخ ارز، نهتنها به معنای کاهش ارزش پول ملی است، بلکه سیگنالی برای بیثباتی گسترده به فعالان اقتصاد ارسال میکند. این امر موجب میشود تمام متغیرهای کلان اقتصادی، از جمله تورم، مصرف، سرمایهگذاری و هزینههای تولید، با تلاطمهای شدید مواجه شود.
در نتیجه، افزایش هزینههای تولید و کاهش قدرت خرید مردم، اقتصاد را به سمت رکود و ناپایداری میکشاند.
ترامپ امیدوار بود با ایجاد شوکهای ارزی مداوم، فشار اقتصادی و نارضایتیهای اجتماعی را به حدی برساند که موجب تغییر رفتار جمهوری اسلامی شود. این استراتژی در تئوری، یک برنامه حسابشده برای وارد کردن ضربهای کاری به شریان حیاتی اقتصاد ایران به نظر میرسید اما همانطور که در ادامه خواهیم دید، در عمل به یک شکست سنگین تبدیل شد.
بخش دوم - تحلیل دادهها و شکست مطلق در عمل
دادههای آماری در دسترس، شواهد غیرقابل انکاری از ناکامی استراتژی ترامپ ارائه میدهد. در دوره دوم ریاست جمهوری او، به رغم اعمال بیش از 500 تحریم جدید، صادرات نفت ایران در سال ۲۰۲۵ تنها ۹۰ هزار بشکه در روز کاهش یافت. این رقم در مقایسه با دوره اول فشار حداکثری (دوره اول ریاست جمهوری ترامپ) که منجر به کاهش 2.5 میلیون بشکهای صادرات نفت ایران شد، بسیار ناچیز و بیاثر است. این تفاوت فاحش، به تنهایی گویای شکست ترامپ در مأموریت خود است.
صادرات نفت ایران به چین که محور اصلی این تجارت بود، به طرز شگفتآوری افزایش یافته است. نمودار شماره یک میانگین روزانه صادرات نفت ایران به چین را از سال ۲۰۱۳ تا ۲۰۲۵ نشان میدهد.
علاوه بر این، بررسی صادرات ماهانه نفت ایران در ماههای اخیر سال ۲۰۲۵ روندی پایدار را نشان میدهد که در برخی ماهها تا 2 میلیون بشکه نیز رسیده است. (نمودار شماره 2)
این اعداد به وضوح نشان میدهد نهتنها صادرات نفت ایران متوقف نشده، بلکه در بسیاری مقاطع، به سطح پیش از دوره ترامپ رسیده و حتی از آن فراتر هم رفته است. این امر بویژه با توجه به اینکه ترامپ در ۲۰۰ روز اخیر، با شدت و حدت تمام روی تحریمها متمرکز بود، نشاندهنده شکست کامل این استراتژی در عمل است.
اما آنچه میتواند باعث نگرانی باشد، نشر برخی اخبار مبنی بر کاهش تولید به دلیل سوءمدیریت از برخی منابع نفتی ایران است که باید با تدبیر و برنامهریزی دولت حل شود تا کشور دچار خودتحریمی نشود.
بخش سوم - نقش تعیینکننده چین در تضعیف تحریمها
راز اصلی شکست ترامپ در جنگ نفتی علیه ایران، در پکن نهفته است. چین به عنوان بزرگترین خریدار نفت ایران، نقش یک بازیگر استراتژیک را برای ایران ایفا کرده است. طبق گزارشهای بینالمللی، در همین ماههای اخیر، ایران حتی روزانه تا 1.9 میلیون بشکه نفت به چین صادر کرده است. (نمودار شماره 3)
این میزان صادرات، تحریمهای آمریکا را عملاً بیاثر کرده است اما چرا چین با وجود فشار آمریکا، به خرید نفت ایران ادامه میدهد؟
این اقدام بر 2 انگیزه مهم و راهبردی چین استوار است که یک بازی برد - برد برای 2 کشور محسوب میشود.
۱- تنوعبخشی به منابع واردات نفت و افزایش قدرت چانهزنی: نخستین و شاید مهمترین انگیزه چین، تلاش برای کاهش وابستگی به منابع سنتی مانند روسیه و عربستان سعودی است. چین به عنوان بزرگترین مصرفکننده انرژی در جهان، نمیخواهد دستش زیر ساطور بازیگران بزرگ نفتی باشد. با خرید نفت از ایران، چین میتواند منابع واردات خود را متنوع و در نتیجه، قدرت چانهزنی سیاسی و بینالمللی خود را در برابر واشنگتن و مسکو حفظ کند.
این تنوعبخشی، به چین اجازه میدهد در مواقع بحرانی، از اهرمهای اقتصادی و ژئوپلیتیک بیشتری برخوردار باشد و از تحمیل هرگونه فشار خارجی جلوگیری کند.
۲-ایران به عنوان دروازه نظم جدید منطقهای و کریدور میانی: دومین انگیزه چین، جنبهای استراتژیکتر دارد. پکن، تهران را به عنوان یک عنصر راهبردی در کریدور میانی در مقابل کریدور عبری – عربی - اروپایی (IMEC) میبیند. کریدور IMEC که با حمایت آمریکا و رژیم صهیونی با هدف اتصال هند به اروپا و تبدیل رژیم صهیونیستی به عنوان دروازه تجارت دنیا از طریق غرب آسیا طراحی شده، تلاشی برای به حاشیه راندن چین و ابتکارات زیرساختی آن مانند «ابتکار کمربند و جاده» است. در مقابل، کریدور میانی که از چین آغاز شده و از طریق ایران به سمت غرب ادامه مییابد، یک مسیر جایگزین و حیاتی برای پکن محسوب میشود.
از این رو، چین با خرید عمده نفت ایران، عملاً یک مازاد ارزی ایجاد میکند که میتواند از آن به عنوان اهرمی برای سرمایهگذاریهای زیرساختی در ایران استفاده کند. این سرمایهگذاریها نهتنها به تقویت اقتصاد ایران کمک میکند، بلکه موقعیت راهبردی چین را در این کریدور حیاتی نیز مستحکم میکند. این همکاری اقتصادی و استراتژیک، یک بازی برد-برد است که در آن، ایران به درآمدهای ارزی و سرمایهگذاریهای لازم دست مییابد و چین، به یک متحد راهبردی و یک مسیر ترانزیتی حیاتی برای اهداف بلندمدت خود دسترسی پیدا میکند.
* نتیجهگیری
با توجه به تحلیلهای ارائهشده، میتوان نتیجه گرفت جنگ نفتی ترامپ علیه ایران، نهتنها به اهداف خود نرسید، بلکه به یک شکست کامل استراتژیک تبدیل شد.
این ناکامی ریشه در عواملی فراتر از صرفاً عدم کارایی تحریمها دارد. در حالی که ترامپ بر مبنای منطق اقتصاد کلاسیک و وابستگی ایران به درآمدهای نفتی عمل میکرد، نتوانست ظهور بازیگران جدید و تغییر دینامیکهای جهانی را در محاسبات خود لحاظ کند.
راهبرد خنثیسازی تحریمها توسط ایران و ورود چین به این معادله به عنوان یک بازیگر کلیدی، تمام معادلات ترامپ را به هم ریخت. انگیزه چین برای تنوعبخشی به منابع انرژی و نقش استراتژیک ایران در طرحهای بلندپروازانه پکن، به ایران اجازه داد از سد تحریمها عبور کرده و جریان درآمدهای نفتی خود را حفظ کند.
این امر نشان میدهد در دنیای چندقطبی امروز، یک قدرت واحد مانند آمریکا نمیتواند به تنهایی یک کشور را از نظر اقتصادی منزوی کند، به خصوص زمانی که بازیگران بزرگی مانند چین، منافع خود را خلاف جهت سیاستهای آمریکا میبینند.
در نهایت، شکست ترامپ در جنگ نفتی علیه ایران، بیش از یک ناکامی سیاسی، نشانهای از تغییر در موازنه قدرت جهانی و ظهور یک نظم جدید است که در آن، استراتژیهای یکجانبهگرایانه، دیگر کارایی گذشته را ندارد.